۵ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۹:۰۶
کد خبر: 612001

«چقدر سخت است/ رؤیاهایت را رها کنی/ و به دنبال سرویس بدوی»*

شعر مدرن بیش از آنکه و پیش از آنکه به مفاهیم آسمانی و مجرد و ازلی و ابدی بپردازد به مفاهیم زمینی و ملموس متوجه است. شاید بتوان از موارد افتراق هنر و شعر سنتی و نو را همین دانست که آن یک به حقیقت معطوف است و این یک به واقعیت. آن یک ذهنی گرا به نظر می‌رسد و این یک عینی گرا. البته باید پذیرفت که هنر و ادبیات مدرن هرگز از ظرفیت‌های تأویلی خالی نیست و چه بسا خواننده بتواند از عینیات و ملموسات و واقعیات شعر مدرن پی بزند به ذهنیات و ماوراها و حقایق جهان.

«آتنا معصومی» شعری ملموس با تصویری آشنا و روزمره سروده است. البته او برای تبدیل این تصویر به ایماژی شعری، رهاساختن رؤیا را برای رسیدن به سرویس که اساساً پدیده‌ای مربوط به جهان مدرن است مطرح می‌کند.

آیا خودآگاه و ناخودآگاه، شاعر رؤیا را نمایندۀ ماورا و جهان حقایق در نظر نگرفته است و آن را در تقابل با نماینده‌ای سرد و عجول و بی احساس از جهان ناسوت با واقعیت‌های خشک و بی انعطاف آن قرار نداده است؟

چه این تقابل آگاهانه باشد و چه ناخودآگاه؛ شعر «معصومی» به مثابه اثری مدرنیستی نه نقد مدرنیته و تبعات آن پرداخته است. این شعر، متنی واقع گرا و ملموس است که می‌تواند مخاطب را به یاد حقیقت جهان و زندگی انسانی بیندازد.

*دختری که به جای صبحانه انگشت‌هایش را خورد/ آتنا معصومی/آوای کلار/ صفحه 23.

برچسب‌ها