قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: «شیخ فضل الله نوری» در تاریخ ایران نامی آشنا است. هر تاریخ نگاری به گونه ای از آن بزرگ سخن گفته است. برخی او را دشمن سرسخت «مشروطه»، «آزادی» و «دموکراسی» نامیده اند و بعضی دیگر مظهر عدالت مظلوم معرفی اش کرده اند.

تولد دوباره شیخ شهید بر بالای دار

وی به سال 1258 هجری متولد شد وسیزدهم رجب! اندکی به غروب مانده بشهادت رسید، یعنی سالروز تولد امیرالمؤمنین علی (ع) بر بلند «دار» تولدی دوباره یافت. از همان آغاز جوانی به نجف رفت و در حوزة درس بزرگانی چون امام مجدد شیرازی آفریننده «واقعه رژی» حاضر شد، بعد از نیل به درجة اجتهاد در سال 1300 ه. قمری به تهران بازگشت. در واقعة «تنباکو» نقشی عمده داشت و در حوزة درس از شاگردان ممتاز و کم نظیر محسوب می شد. نوشته اند که «میرزای شیرازی» در جواب سؤال عده ای گفته بود: «مگر شیخ فضل الله نوری در تهران نیست که از من سؤال می کنید»!
سید محمد اصغری در کتاب مظلومی بر بالای دار می نویسد: در آغاز نهضت مشروطه پیشاپیش و همراه با دیگران به تلاش برخاست، «شیخ شهید» در بیانه ای که موقع «تحصن» در حضرت عبدالعظیم نوشته، این واقعیت را بازگو می کند: «علماء بزرگ ما که مجاور عتبات عالیات و سایر ممالک هستند هیچ یک همراه نبودند و همه را به اقامة دلایل و براهین، من همراه کردم، از خود آن آقایان عظام می توانید این مطلب را جویا شوید، الان هم من همان هستم که بودم...» نویسندة تاریخ مشروطه هم که مانند تاریخ نگاران کذائی در پی تحریف واقعیات تاریخی و «ترور» شخصیت هایی است که «شخص» شان را ترور کرده اند! لاجرم به حقیقت فوق اعتراف می کند. او می نویسد: «در پیشآمد بست نشینی در مسجد آدینه و کوچیدن به قم حاجی شیخ فضل الله نیز با آنان (یعنی با مشروطه خواهان) همراهی نمود و پس از آن همیشه همراه می بود»!
نویسندة کتاب «بیداری ایرانیان» هم به هر تقدیر و برخلاف میل باطنی خود در صفحة پانصد و شصت، جلد اول به این واقعیت اشاره می کند. او می نویسد: «عین الدوله از حرکت شیخ فضل الله بی اندازه ضعیف شد و...»! در تأسیس «عدالتخانه»، تدوین قانون اساسی، تحریک مردم، و جنبش روحانیت نقش عمده ای داشت. می گویند در تنظیم مادة اول و دوم متمم قانون اساسی که تأکید برنظارت «فقها» داشت، شش ماه تمام رنج برد!!
از صفات و خصوصیات و موضع گیریهای او برمی آید که آدم فرصت طلب و «دم غنیمت دان» نبوده است داستان غم انگیز اعدام او این ادعا را روشن می سازد، همچنین زمانی که پیشنهاد پناهندگی و... می شود با تبسمی آن قبیل پیشنهادهای «عافیت جویانه» را رد می کند.
«شیخ شهید» در مخالفت با دمکراسی غربی یا «مشروطه یپرم خانی» تنها نبود علما و مجتهدین دیگر از جمله سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب «عروه الوثقی» را می توان نام برد!

«شیخ نوری» چه می خواست
سید محمد اصغری در ادامه می نویسد: به کوتاه سخن «شیخ شهید» جز «حکومت اسلامی» و به اصطلاح خود او «مشروطه مشروعه» چیز دیگری نمی خواست، او نمی خواست از استبداد «قاجار»ی خلاص شود و در لجنزار رضاخانی دچار آید، او نمی توانست «بیگانه» را حاکم بر سرنوشت اسلام و ایران ببیند تا سخن از اسلام و قرآن و حاکمیت قوانین الهی بود همگام با دیگران پیش رفت، اما به یک بار منظرة عجیبی پیشا روی دید و صحنه های تلخی را از نظر گذراند. به گفتة کسروی شخصی که «رواج شریعت را می طلبید» ناگهان با امواجی سخت خطرناک مواجه شد! این نگرانی از آینده در نامه ای که شیخ فضل الله به فرزند خود می نویسد به وضوح تمام نمایان است. او می گوید:
«حضرات فاسد العقیده از فرقة جدیده و از دهری و طبیعی و... وقت را مغتنم دانسته و در مقام تخریب اسلام برآمده اند... مردم مقدس تازه فهمیده اند بد شد...»!
آری او از طرفی «ملکم خان» های از فرنگ برگشته را دید و از سویی طنین فریاد «تقی زاده» ها را شنید که می گفتند: «باید از فرق سرتا ناخن پا فرنگی شد» این حضرات در ترجمة قوانین اروپائی ید طولانی داشتند و در حذف «کلمه اسلام» تلاش می کردند، تمدن غرب آنان را افسون کرده بود! در بیانة تحصن که شیخ فضل الله و عدة کثیری از مسلمانان در حرم حضرت عبدالعظیم تهیه و منتشر کردند چنین آمده است:
«... از آن جمله در منشور سلطانی که نوشته بود شورای ملی اسلامی، دیدیم لفظ اسلامی گم شد و رفت که رفت»!؟ آری «شیخ شهید» جز از اسلام سخن نمی گفت، تودة مردم هم «مرتد» نشده بودند، اما فاجعه ای رخ داد و آن عدم دقت انقلابیون صادق بوده آن هم در برابر دشمنی بیدار که در نفاق افکنی و توطئه پردازی استاد شیطان بود!

فاجعه این بود که انقلابیون راستین و مسلمان، یا به علت عدم تجربه سیاسی و یا در اثر نیرنگ «استعمار» یا در نتیجة کششهای عاطفی و قدرت طلبی های انحرافی و... و یا به هر علت دیگر خط اصیل انقلاب را «گم » کردند! همدیگر را نشناختند، خودی را از غیر تفکیک نکردند، تنها دو جریان بچشم می خورد و باز همین دو جریان بود که علیه هم شاخ و شانه می کشید. جریانی به نام «مشروطه طلبان» و جریان دیگر «مشروعه» خواهان بود! اما تعزیه گردانهای اصلی در پشت این دو جبهه سنگر گرفته بودند که نه در جرگة مجاهدان راستین بودند و نه در صف مشرعه خواهان، آنها سیاست بازان حرفه ای بودند که استعمار انگلیس تکیه گاه اصلی شان بود و لاجرم به تقویت شان می پرداخت! و به راستی آیا می توان پذیرفت که مردانی چون آخوند ملا محمد کاظم خراسانی صاحب کفیه یا مجتهدانی مانن طباطبائی و بهبهانی و ملک المتکلمین و... با مشروطة مشروعه مخالف بودند!؟ به هر منوال مشروطه خواهان، مشروعه طلبان را تکفیر می کردند و بالعکس، و بیگمان این فاجعه همان مقصود شومی بود که دشمن اصلی در ترسیم آن ماهها محاسبه کرده بود. بدین سان جریان عامی و شیخ و سید تکرار شد ابتدا عامی را با توطئه ها و تبلیغات خلع سلاح کردند و زمینه را آماده نمودند آنگاه «دژخیم» به سراغ شیخ رفت و بالاخره «سید» هم آخرین مهرة مقاومتی بود که نقش بر زمین شد، شیخ فضل الله بر فراز دار رفت و سید عبدالله بهبهانی ترور شد بعد هم به سراغ ستارخان و باقرخان رفتند یعنی که « انقلاب فرزندان خود را می خورد»!

شیخ نوری چگونه و با چه اتهامی دستگیر شد؟
«شیخ نوری» یکبار مورد سوء قصد واقع شد و توسط شخصی به نام کریم دواتگر به او شلیک شد اما چندان کارگر نیفتاد و شیخ پس از چندی ضارب خود را بخشید.
«شیخ شهید» را به اتهام مخالفت با مشروطه خواهان دستگیر کردند اما همان گونه که خود او بارها گفته بود مخالف مشروطیت و آزادی نبود بلکه «مشروطة مشروعه» را فریاد می کرد و اتهامی جز «اسلام» و مسلمانی نداشت. اما چگونه دستگیر شد، یکی از نزدیکان و همراهان او می گوید:
«ما پیش بینی می کردیم که به منزل آقا حمله خواهد شد، این بود که به «آقا» پیشنهاد کردیم در خانه پنهان شوند و بعد مخفیانه به عتبات بروند»! فرمود: «اینکه نشد، اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم اسلام رسوا خواهد شد، تازه مگر می گذارند؟» پیشنهاد دوم این بود که به سفارتخانه «تشریف ببرند»! یعنی به سفارت روس یا انگلیس پناهنده شوند! «آقا تبسم کرد و فرمود شیخ خیرالله برو ببین زیر منبر چیست؟ شیخ خیرالله رفت و از زیر منبر یک بغچه قلمکار آورد، فرمود بغچه را باز کن، باز کرد چشم همة ما خیره شد، دیدیم یک بیرق خارجی است»!... فرمود حالا دیدید «این را فرستاده اند که من بالای خانه ام بزنم و در امان باشم اما رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده ام حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر!؟»
به هر صورت شیخ شهید نه زیر پرچم روس رفت و نه بیرق انگلیس را بر سردر خانه اش آویخت تا آنکه با وضعیتی سخت دلخراش وتوهین آمیز او را دستگیر کردند و به اصطلاح به پای میز «محاکمه» اش بردند! جریان محاکمه شیخ نوری سخت آموزنده است! به بعضی نکات آن توجه کنیم:
«محاکمه» مجتهد جامع الشرایط یک هیأت شش نفری به سر کردگی شخصی به نام «شیخ ابراهیم زنجانی» صورت گرفت، آن هم در حالی که «فقیه» هفتاد و چند ساله مریض و ناتوان بود! آنگونه که دکتر تندرکیا نوشته: یکی از شاهدان عینی می گوید: «در ضمن محاکمه، یپرم از در پائین آهسته وارد تالار شد و پنج شش قدم پشت سر آقا برای او صندلی گذاشتند ونشست، آقا ملتفت آمدن او نشد... یک مرتبه آقا از مستنطقین پرسید: یپرم کدام یک از شما هستید!؟ همه به احترام یپرم از سرجایشان بلند شدند و یکی از آنها با احترام یپرم را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت: یپرم خان ایشان هستند! آقا همین طور که روی صندلی نشسته بود و دو دستش را روی عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه دوری زد و سرش را برگرداند و با تغیّر گفت: یپرم گفت: بله، شیخ فضل الله تویی؟ آقا جواب داد بله منم»!
به هر حال «محاکمه» فرمایشی تمام می شود، و آنگونه که نوشته اند بیش از یک ساعت الی یکساعت ونیم طول نمی کشد! حتی اجازة خواندن نماز عصر را به «فقیه» عصر نمی دهند! شاهد اضافه می کند: «آقا در حالی که سخت خسته و مریض بود روی یک نیمکت نشسته بود و سر را در میان دو دست گرفته و به عصا تکیه داشت، ناگهان یکی از سران مجاهدین! به سرعت وارد نظمیه شد آقا سر را برداشت و گفت: اگر من باید بروم آنجا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) که معطلم نکنید... دستور دادند که به طرف میدان توپخانه حرکت کند. آقا همان طور که زیر در ایستاده بود نگاهی به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و این آیه را تلاوت نمود:
فستذ کرون ما اقول لکم و افوض امری الی اللّه ان اللّه بصیر بالعباد.
به زودی به یاد خواهید آورد آنچه را که به شما می گویم، کار خود را به خدا واگذار می کنم، خدایی که به حال بندگانش بیناست!
این بگفت و بطرف دار راه افتاد»!
آری «شیخ شهید نوری» خرامان بسوی قربانگاه براه افتاد و بیگمان یپرم خان ها، ملکم خان ها، وبسیاری دیگر از «خان» ها و «دوله» ها به تمشا نشسته بودند تا «شیخ» چگونه بپای دار می رود و چه می گوید، جاسوسان انگلیسی و غیره هم به یقین این همه «انتقام» از اسلام و روحانیت مبارز را به فال نیک گرفته بودند و تودة مسلمان را نظاره می کردند که چگونه «مسخ» شده اند و چسان شیپورهای تبلیغاتی «خناس» گیج و گمشان کرده همه پذیرفته اند که «شیخ شهید» همچنان استوار و مقاوم بسوی «دار» پیش می رفت! حتی کسرویمی نویسد: «... ما آگاهی درستی نداریم ولی این اندازه را درست می دانیم که حاج شیخ فضل اللّه چون به پای دار رسید، خود را نباخت و رشته خویشتن داری را از دست نداد و به خونسردی با مردم سخنانی گفت»

سخنان «شیخ نوری» در پای چوبه دار
در چنان لحظات حساسی که «فقیه» در یک قدمی شهادت بود، وحشتی سنگین بر همه جا مسلط بوده و مردم منتظر تا این «قربانی» چه می گوید؟ شیخ نوری سخن خود را اینگونه آغاز می کند:
«خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود (شیخ فضل اللّه در موقع تحصن در حضرت عبدالعظیم سوگند می خورد که مخالف مشروطه نیست!) خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می گویم که: مؤسسین این اساس، لا مذهبین هستند که مردم را فریب داده اند!... (اشاره به دخالتهای انگلیس) این اساس مخالف اسلام است ، محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبداللّه...» آری راست گفت، مردم فریب خوردند و افسوس که نه تنها توده مردم بلکه اکثر «خواص» صادق و ساده لوح هم در دام «شیطان پیر استعماد» گرفتار آمدند! ابتدا «شیطان» در چهرة «آزادی» و «دمکراسی» و حتی در لباس «مذهب» به میدان آمد، آنگاه در حساسترین فراز انقلاب با «مذهب» بر «مذهب» یورش آورد! و «شیخ ابراهیم» دموکرات! را به صحنه کشاند تا به دست او «شیخ فضل اللّه» را خفه کند! شاهد عینی «فاجعه» ادامه می دهد: «بعد از آنکه حرفهایش تمام شد عمامه اش را از سر برداشت و تکان تکان داد و گفت: از سر من این عمامه را برداشتند از سرهمه برخواهند داشت!؟ این را گفت و عمامه اش را همان طور بجلو، میان جمعیت پرتاب کرد!!! و دیدیم که پیش بینی شیخ نوری تحقق تمام یافت مگر نه رضاخان عمامه از سر همه برگرفت؟»

شیخ شهید در سیزدهم رجب روز تولد امیرمؤمنان، بر بلند دار تولدی دوباره یافت. بعد پیکر بیجان آن مظلوم را به نظمیه می برند و خیل جماعت تحریک شده و «گم کرده را» بر آن پیکر هجوم می برند و با انواع توهینها و... تشییع و بدرقه اش می کنند!
در حیاط نظمیه دور نعش شیخ را گرفتند، آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سرو صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد... «دکتر تندرکیا» از قول شاهد فاجعه می نویسد: «در حیاط نظمیه مردی با لباس مشکی وارد شد، عصا بدست مقابل سر ایستاد. و همین طور که تماشا می کرد به ترکی فحش نثار آقا می کرد. این شخص شارژ دافِر سفارت عثمانی بود».
بالاخره شعلة «انتقام» به اوج می رسد، لباس فقیه عصر را هم غارت می کنند و به قولی انگشت آن شهید را برای بردن انگشتری می برند و در آخر هم که منسوبین آن مظلوم برای تحویل گرفتن جسد می روند جواب می شنوند که: «یپرم نعش را نمی خواهد بدهد». روز بعدش هم یپرم خان ارمنی در نظمیه جشن مفصلی می گیرد و اهل حال و «آزادی خواهان» هم می روند و خوشحالی می کنند.
با تمهیداتی «فوق العاده» پیکر مطهر آن شهید را به قم می برند و در جوار حرم فاطمه معصومه (ع) دفن می کنند! همانجائی که «شیخ نوری» در زمان حیات برای خود مقبره ای تهیه کرده بود و به متولی آن گفته بود: «این زمین نکره روزی معرفه خواهد شد»!!!
گفتیم «با تمهیدات فوق العاده»! زیرا یپرم دستور می دهد که «دژخیمان» نعش شیخ را دور از چشم مردم و شبانه دفن کنند! اما نزدیکان او با صحنه های ساختگی جسد را نگهداشته و جنازه ای صوری می سازند و آن را دفن می کنند و بعدها پیکر شهید را به قم منتقل می سازند!

 

برچسب‌ها

پخش زنده