۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۸
کد خبر: 657635

در وبلاگی می خوانم: «فکر کنید به یک بازی عجیب دعوت شده اید. دوست تان شما را به کتابخانه اش می برد. باید آنجا چشم هایتان را ببندید و از بین انبوه کتاب های داخل قفسه تصادفی یکی را بردارید، باز کنید و اولین جمله ای که به چشم تان می خورد را بلند بخوانید و بعد فکری که از ذهن تان می گذرد را بگویید.»

کتاب بازی

قدس آنلاین - رقیه توسلی: با خودم می گویم: چه جذّاب و متفاوت! و چه غیرقابل پیش بینی!

ورانداز می کنم. الحمدالله گوش تا گوش خانه، آدم سر در تلویزیون و سر در موبایل یافت می شود.

پس گلو صاف کرده و ماجرا را بازگو می کنم برای جمع. که متاسفانه با بازخورد افتضاحی روبرو می شوم. از تک و تا نمی افتم اما و آن را پیوست می کنم به یک دسر لذیذ مثل مشکافی که بصورت معجزه آسایی می بینم پس از آن دو نفر اعلام رضایت کرده و می افتند توی تور. برای بقیه هم از گزینه های تهدید و ارعاب و خواهش و تمنا استفاده می کنم.

به این ترتیب جملگی راه می افتیم سمت کتابخانه... .

خواهری اولین شرکت کننده است. چشم هایش را می بندد و باز می کند. دستش «کبوتر توی کوزه» را صید می کند. می خواند: آدمِ عاقل وقتی می فهمد که از غم خوردن کاری ساخته نیست می زند زیر خنده.

با چند ثانیه مکث و خجالت می گوید: والا با عرض شرمندگی یاد کلافگی دندان دار شدن «آبان» افتادم که یکشب به خدا گفتم آخه چرا سَرِ زا نرفتم من؟

فرید نفر بعدی ست. چشم های بسته اش کتاب «پروژه شادی» را برمی دارد. از روخوانی می کند: وقت آن رسیده که از خودم بیشتر انتظار داشته باشم.

که انگشت می برد لای موهای فریش و رو به جمع که انگار بازی برایشان جدی تر و خواستنی تر شده می گوید: واقعا هیچی. جز اینکه اسم کتاب روی مُخمه.

سومین داوطلب، خودم هستم. «فرزندان قابیل» می افتد به من. چشمم این جمله را می بیند: نمی دانم چرا حرف زدن را هم ممنوع می کند.

فقط نادیا مراد است که می آید در ذهنم و خط به خط دردهایی که بعد از بردگی داعش در کتابش آورده.

نفر چهارم، پسرخاله است و بازی به شکلِ پرکششی تا یازدهمین شرکت کننده ادامه پیدا می کند...

دقیق نمی شوم اما به گمانم وقت رفتن از اتاق همه کلی از لحظه ورودشان، متفکرترند چون رشوه ای به نام مشکافی اصلا در یاد کسی نماند!

همه می روند. قبل از خاموش کردن کلید برق لحظه ای درنگ می کنم به تشکر از آدم هایی که توی خونشان، ایده های قشنگ و زیرپوستی ست. مثل همین وبلاگ نویس باهوش که نشان داد چه جور شیک و مجلسی پای آن یار مهربان سفرکرده را می شود دوباره باز کرد به خانه مان.

"اسم فامیل" و "پانتومیم" و "گل یا پوچ" به جای خود اما واقعا چه اشکالی دارد اگر گاهی وسط وقت گذرانی های تکراری، پای چهار تا کتاب و نویسنده غیرتکراری هم کشیده شود به دنیایمان!؟

برچسب‌ها