«من از لقب پیغمبر بیزارم؛ این واژه از آغاز نادرست بود و درک مردمان از آن نادرست‌تر. اگر مرا نامی باید، واژه راهنما را برمی‌گزینم که یارانم دیری است آن را به کار می‌برند. هیچ‌کس نباید مرا با عنوان دیگری بنامد.» این‌ها ادعای پیامبری مردی است که بیشترین همّ او در زندگی تاختن به اسلام و شیعه و روحانیون بود. مردی که همواره دین از مهم‌ترین مسائل زندگی‌اش بود و از همان دوران کودکی مواجهات دگرگونه‌ای با آن داشت؛ و نهایتاً به خاطر پافشاری بر افکارش در حوزه دین توسط فداییان اسلام اعدام انقلابی شد.

جنون علیه اسلام

 کسروی سه دوره متمایز را در زندگی خود پشت سر گذاشت. کسروی از متن یک خاندان روحانی برخاست. پدر و اجدادش همه روحانی بودند و به همین واسطه، دوره نخست که عمدتاً در تبریز سپری شد به کسب علوم دینی گذشت. کسروی در این دوره به کسوت روحانیون در آمد، تعلقات شدید دین‌دارانه از خود بروز داد و با مبلغان مذاهب دیگر مناظره و از اسلام سنتی دفاع می‌کرد. اقامت در تهران سرآغاز دوره دوم زندگی کسروی بود که در پیوند با اصلاحات رضاشاه مسیر تازه‌ای یافت. در این دوران کسروی چهره‌ای علمی از خود نشان می‌دهد و متأثر از فضای روشنفکری آن عهد به ایران‌گرایی متمایل می‌شود و تعلقاتش به اسلام کاهش می‌یابد. دوره سوم زندگی او با انتشار کتاب آیین ابعاد تازه‌تری یافت و سرانجام با براندازی کیش‌های موجود و دراندازی یک دین جدید پایان یافت.

کسروی شیفته مشروطه بود و همچون بسیاری از مشروطه‌گران به مطالعۀ دانش‌های جدید ازجمله حساب، هندسه، جبر، ستاره‌شناسی و فراگیری زبان انگلیسی پرداخت. به اعتقاد او این اندیشه‌های جدید هیچ نسبتی با اندیشه‌های کهن نداشت. او بدون بررسی نقادانۀ مناسبات دین و دانش و بدون توجه به ماهیت متفاوت گفتمان‌های دینی و علمی اعتقاد داشت در جدال میان دین و دانش همواره دنیاگرایی که در کنار دانش رشد کرد عرصه را بر دین تنگ کرده است.

در این بین اقدامات رضاشاه در ایجاد ارتش ملی، اتحاد لباس، آزادی زنان، تضعیف روحانیون و ایران‌گرایی در روند تحول اندیشه دین‌گرایانه کسروی نقش داشت. مهم‌ترین وجه اشتراک کسروی و رضاشاه تلاش برای برانداختن زبان‌های محلی، طرد تعصبات قومی و ایجاد همسانی در پوشش بود. او برای اشاعه تفکر خود به نگارش مقاله‌های ناسیونالیستی دست زد. به باور کسروی، رضاشاه در مسیر ترقی ایران گام برداشت و اقدام‌های او چون در جهت آگاهی توده‌ها، زدودن نادانی و پیرایش خرافات دینی بود، شایسته تحسین بودند. از طرفی حکومت هم برای دگراندیشانی چون کسروی فضای مساعدتری پدید آورد تا در غیاب روحانیت سنتی آزادانه‌تر به طرح دیدگاه‌های خود پردازند؛ به همین خاطر نشست‌های خانه کسروی هرگز تعطیل نشد.

 اما کسروی تنها با خرافه‌هایی که به نام مذهب ممکن است رایج باشد مخالفت نورزید و از آن دسته از عقاید و احـکام تـعبدی انتقاد نمی‌کرد و به‌ انـزواطـلبی و صوفیگری و درویش‌مآبی‌ و ریاکاری‌ و سوءاستفاده از احساسات مذهبی نمی‌تاخت، بلکه به اسلام به‌عنوان یک مکتب و طرز فکری که با حکومت‌های فاسد و جائر بـه سـتیز برمی‌خیزد و می‌خواهد با تـشکیل یـک نظام حکومتی صالح و عدالت‌خواه، جامعه بشری‌ را به صلاح آورد، حمله می‌برد. چنان‌که او در این باره می‌نویسد: «شما نیک می‌دانید که داستان ولایت یا حکومت‌ در کیش شیعی چه عنوانی می‌دارد. از روی آن کیش، حکومت‌ از آن امـام اسـت و چون او ناپیداست، فقیهان یا مجتهدان جانشینان اویند (که حکومت از آن ایشان است)؛ به‌ همین‌ عنوان‌ ملایان «سهم امام» می‌گیرند، در کار «صغیر» دست می‌دارند، زمین‌های «مجهول‌ المالک» یا «بی‌مالک» را می‌فروشند. به همین عـنوان دولت‌ها (جائر) را «غـاصب» می‌دانند و مالیات دادن و سربازی‌ رفتن‌ (در آن حکومت‌ها) را حرام می‌شمارند.»

اما نگاه کسروی به اقدامات رضاشاه هم از یک منظر منتقدانه بود. کسروی اقدامات رضاشاه را تنها موجب وحدت ظاهری ایرانیان می‌دانست. از نگاه او وحدت واقعی نیازمند اتحاد عقیدتی بود که کسروی ذیل عنوان «پاک‌دینی» آن را تبلیغ می‌کرد. کسروی هم منتقد اصلاح دینی و هم منتقد بنیادگرایی و بازگشت به اصل دین بود. به باور او در سده‌های گذشته بسیاری از اندیشمندان اسلامی به چاره‌اندیشی درباره انحطاط مسلمانان پرداخته و در این راه گام‌هایی برداشته‌اند، ولی ثمره‌ای جز کینه و کشمکش نداشته است. او همچنین شعار بنیادگرایی را یک ادعای بزرگ می‌پنداشت و معتقد بود که هرگز نمی‌توان دین را به اصلش بازگرداند. به همین دلیل پس از نفی اندیشه اصلاح دین و بیهوده شمردن آن، تعریفی نوین از دین و دین‌داری ارائه کرد و به‌سوی دعوی پیامبری گام برداشت. کسروی از یک سو مسئله خاتمیت اسلام را منتفی دانسته و آن را انکار می‌کند و از سوی دیگر معنا و نقش پیامبری را تا سرحد پیش‌گامان جنبش دینی تقلیل می‌دهد تا خود را به آن جایگاه نزدیک گرداند؛ چنان‌که نشان دادن رسالت پیامبران را راه رستگاری می‌دانست و خود نیز کتابی به همین نام (راه رستگاری) نگاشت.

 کسروی با راززدایی از دین و تبدیل آن به پدیده‌ای عرفی خود را در جایگاه یک پیام‌آور الهی قرار می‌دهد و این به صریح‌ترین زبان و آشکارترین شکل بیان شده است: «پاک‌دینی جانشین اسلام است. در گوهر و بنیاد جدایی نمی‌باشد؛ جدایی در راه و برخی پایه‌گذاری است و این بایستی باشد، خواست خدا چنین بوده، آیین او این می‌باشد.»


انتهای خبر/

برچسب‌ها