به قول خودش «توان‌یاب» است، نه «معلول». توان‌یابی که فقط ۲ درصد از بدنش یعنی تقریباً دو انگشت از یک دستش، قابلیت حرکت دارند! «وحید رجب‌لو» اما درحال حاضر مدیر یک استارت‌آپ حرفه‌ای با حدود ۳۰ کارمند است.

استیون هاوکینگ وطنی

تربت زاده/

به قول خودش «توان‌یاب» است، نه «معلول». توان‌یابی که فقط ۲ درصد از بدنش یعنی تقریباً دو انگشت از یک دستش، قابلیت حرکت دارند! «وحید رجب‌لو» اما درحال حاضر مدیر یک استارت‌آپ حرفه‌ای با حدود ۳۰ کارمند است. برخلاف تصور خیلی‌ها، نه بچه قسمت‌های شمالی شهر به‌حساب می‌آید و نه خانواده پولداری داشته که با وجود معلولیت او را به مدارس خاص و گرانقیمت بفرستند. تنها تفاوت وحید با دیگر توان‌یاب‌ها اما انگیزه عجیب و غریب و همت و پشتکارش است که او را از تایپ کردن تکالیف همکلاسی‌ها در مدرسه به برنامه‌نویسی و راه‌اندازی استارت‌آپ رسانده است.

اشتباه پزشکی

از همان روز اولی که به‌دنیا آمد، شکل و فُرم بدنش با سایر بچه‌ها تفاوت داشت. آن زمان البته پزشک‌ها نتوانستند بیماری SMA را تشخیص دهند. به همین خاطر انواع و اقسام عمل‌های سنگین را روی ستون فقراتش انجام دادند. پدر وحید آن روزها قصاب بود و نمی‌توانست خرج سنگین عمل‌های وحید را جور کند. به همین خاطر پس از انجام چند عمل، قید پروژه درمان او را زدند و به جلسات فیزیوتراپی بسنده کردند. وحید درباره آن روزها می‌گوید: «خانواده من به لحاظ مالی متوسط هستند. پدرم شغلش قصابی است و در یک مغازه قصابی کار می‌کند. ما پنج خواهر و برادر هستیم و خانواده‌ای هفت نفره داریم. هزینه‌های خانواده ما زیاد بود. هزینه تحصیل خصوصی و درمان و پیگیری و مراقبت و نگهداری از من خیلی سنگین بود. به همین دلیل از یک جایی درمان را رها کردم و تنها فیزیوتراپی و کاردرمانی را ادامه دادم».

البته بعدها مشخص شد که تشخیص پزشک‌ها کاملاً اشتباه بوده و با انجام عمل‌های سنگین روی ستون فقرات وحید، صدمات جبران‌ناپذیری به او وارد کرده‌اند و اصلاً چه بسا اگر عمل‌ها را انجام نمی‌دادند، حالا وحید توانایی حرکت دادن دست‌ها و سر و گردنش را داشت.

غیرقابل درمان

بیماری وحید یک مریضی ارثی به‌حساب می‌آید که تقریباً غیرقابل درمان است. البته دانشمندان همین چند چند ماه پیش دارویی را برای درمان نوزادان مبتلا به SMA ساخته‌اند اما قیمتش چیزی در حدود ۲ میلیون دلار است. یعنی تقریباً ۸۴ میلیارد تومان برای هر بار استفاده! این بیماری در اثر نقص‌های ژنتیکی ایجاد می‌شود و از همان زمان تولد شروع به پیشروی می‌کند؛ تا جایی که توانایی حرکتی بدن را به طور کامل از بین می‌برد. وحید وقتی متوجه این بیماری شد که خیلی برای کنترلش دیر بود. او حالا اما تمام تلاشش را می‌کند تا ۲ درصد توان حرکتی‌اش را حفظ کند و اجازه ندهد اندام‌های حرکتی‌اش به طور کامل از کار بیفتند.

تو باهوشی

به سن مدرسه که رسید، هیچ‌کدام از مدرسه‌های تهران حاضر به ثبت‌نامش نشدند. خودش درباره آن روزها می‌گوید: «وقتی مدرسه من را ثبت‌نام نکرد، مادرم به من نگفت مدرسه ثبت‌نامت نکرده است، بلکه گفت تو آن‌قدر باهوشی که نیازی نداری به مدرسه بروی و مدرسه چیزی برای یاد دادن به تو ندارد! شاید اگر مادرم به من می‌گفت مدرسه تو را به خاطر وضعیت جسمانی‌ات نمی‌خواهد، من هیچ‌گاه اعتمادبه‌نفس امروز را نداشتم».

همان زمان بود که بیماری‌اش اوج گرفت و هر دو ماه یک بار به خاطر عفونت در بیمارستان بستری می‌شد. حدود ۶ تا ۷ سال درگیر جراحی‌های اشتباه روی ستون فقراتش بود به همین خاطر تا ۱۳ سالگی حتی خواندن و نوشتن را هم یاد نداشت. از ۱۳ سالگی به بعد که روند درمانش را رها کرد، تصمیم گرفت هزینه‌های درمانش را خودش دربیاورد. از همان موقع مشغول ساخت کاردستی‌های کوچک مثل دستبند، گردنبند و... شد و این آغاز روند استقلال مالی وحید بود. در این بین خواهر وحید تصمیم گرفت به او خواندن و نوشتن یاد بدهد. استعدادش اما آن‌قدر عجیب و غریب بود که در عرض یک سال و نیم دوره دبستان را به پایان رساند، راهنمایی را هم زودتر از موعد تمام کرد و دبیرستان را آغاز کرد. تا دوم دبیرستان ادامه داد اما از آنجا به بعد باید معلم خصوصی می‌گرفت؛ به همین خاطر دوباره قید درس‌خواندن را زد و برگشت به دنیای کاردستی‌ها خلاقانه‌اش.

ادامه ماجرا را از زبان خودش بخوانید: «کارهایی مانند سیاه‌قلم، مجسمه‌سازی، سفالگری و… انجام می‌دادم. مادرم برایم کتاب آموزشی می‌خرید یا اگر تلویزیون برنامه‌ آموزشی داشت، با دیدن آن برنامه فوت و فن کار را یاد می‌گرفتم. مثلاً در هنر سیاه‌قلم این‌قدر پیشرفت کردم که این هنر را درس هم می‌دادم و شاگرد داشتم. دو سه سال هم به این صورت گذشت و من کم کم به ۱۹ سالگی رسیده بودم. بیماری‌ام در حال پیشرفت بود. دست‌هایم به اندازه‌ای ضعیف شده بود که دیگر نمی‌توانستم مداد را در دستم بگیرم. خواهرم پیشنهاد داد کامپیوتر بخریم. اما مشکل مالی برای خرید کامپیوتر داشتیم و پدرم توان مالی آن را نداشت».

مغازه‌ خانگی

پدرش شرط کرده بود برای خرید کامپیوتر باید مرکزی را پیدا کند که به صورت اقساطی کامپیوتر بفروشد. شرط دوم هم این بود که پیش پرداخت را خودش بپردازد. وحید آن روزها آه در بساطش نداشت به همین خاطر سلانه سلانه رفت دم خانه اجاره‌ای قدیمی‌شان و خط تلفنی که آنجا داشتند را فروخت تا پول پیش کامپیوترش دربیاید. چندماه بعد از خرید کامپیوتر، پدرش را راضی کرد برایش چاپگر بخرد. بعد زد توی کار نرم‌افزار «وُرد» و «آفیس». کار با این دو نرم‌افزار را که یاد گرفت، به خواهر و برادرهایش می‌گفت تکالیف همکلاسی‌هایش را بیاورند خانه تا او برایشان تایپ کند و در ازای آن مبلغ کمی دریافت کند.

وحید تا چند سال از همین طریق درآمدزایی می‌کرد اما بعد از اینکه چندبار دل و روده کامپیوترش را بیرون ریخت، به چم و خم کار فنی سوار شد و به قول خودش سراغ کار خدمات کامپیوتری رفت. اتاق خوابش دقیقاً کنار خیابان اصلی بود. برای همین یک تابلو چسباند بالای پنجره‌اش و تمام اهالی محل شدند مشتری ثابت مغازه کوچک وحید. آن روزها هم البته توانایی حرکتی‌اش به اندازه‌ای نبود که بتواند خودش همه کارهای فنی را انجام دهد به همین خاطر برادرش «مجید» را استخدام کرد تا با نظارت او، مغازه‌ خانگی‌اش را بچرخاند.

برچسب‌ها