۲۴ دی ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۸
کد خبر: 688016

روی پل عابر ایستاده‌ام تا «آفرینش» بیاید. محل قرارمان را این‌بار لاکچری انتخاب کرده‌ایم. گفتیم شاید زندگی تازه چیزی نباشد جز همین تغییر رویه‌های کوچک.

رقیه توسلی/

روی پل عابر ایستاده‌ام تا «آفرینش» بیاید. محل قرارمان را این‌بار لاکچری انتخاب کرده‌ایم. گفتیم شاید زندگی تازه چیزی نباشد جز همین تغییر رویه‌های کوچک.

تکاپوی شهر از این بالا، قشنگ و کامل به نظر می‌رسد چون چیز پنهانی وجود ندارد و هرچه هست به‌شدت عیان است. آفتاب مهربان دی‌ماه می‌تابد اما آن قدرها جان ندارد که زمین را گرم کند.

۱۰ دقیقه از وقت قرار می‌گذرد. زنگ نمی‌زنم. به‌جایش عکاسی می‌کنم و پناه می‌برم به فکرهای نو.

زمزمه می‌کنم با خودم یعنی چند نفر توی دنیا هستند که کلمه «هنوز» را آن‌جور که من دوست دارم، دوست می‌دارند...؟ مثل من و «خانوم سمیع‌زادگان».

و همان‌طور که زاویه دوربین را می‌چرخانم تا روی تاکسی‌های زرد فوکوس کنم، می‌گویم هنوز کشته‌مرده ویتامین A کدوتنبل و کاهوام. هنوز می‌پسندم سرم کلاه برود، اما پررنگ‌ترین چای سینی مال من باشد. وقت خرید گلدان جدید، قند توی دلم آب می‌شود و هنوز از خوشحالی غش می‌کنم اگر کتابی از نویسنده موردعلاقه‌ام کادو بگیرم.

هنوز همان دختربچه‌ام که با «آقاجان» ش سوار اتوبوس می‌شود و غرق این ماشین ساده بی‌ادعاست. همان که خودکارهای طرحدار انتخاب می‌کند و نمی‌گوید حالا که در آستانه میانسالی‌ام باید مقید به هزار تا نباید بی‌اساس باشم.

هنوز ویار دیدن گذشته را دارم. نمی‌شود سروقت عکس ها و پیام‌های گذشته نروم و کیف نکنم و بُغضی نشوم. هنوز به تلویزیون نه می‌گویم و خاطرخواه کتابم. برای قشنگ‌تر شدن بعدازظهر از گزینه سُر خوردن سمت فر استفاده می‌کنم تا کامِ خانه با تخم‌مرغ و شکر و آرد و کنجد و گردو شیرین شود.

من تماشای چُرت زدن آدم‌ها را دوست دارم. توی دفتری که باز است روی دِراور هنوز پاره‌ای از روز و شبم را می‌نویسم. هنوز وقتی شاد نیستم، عودِ یاس روشن می کنم و زنگ می‌زنم به «عزیز». هنوز «یا ارحم الراحمین» ذکر اثرگذاری است که آویزان می‌شوم از آن... و هنوز همان آدمی‌ام که با تأخیر و کنسل قرارها ذره‌ای به تریج قبایم برنمی‌خورد.

روی هنوزها و روی درختان بی‌برگ و لانه خالی کلاغ زوم کرده‌ام که کسی از پشت سر، دوربینم را می‌قاپد. می‌خندم. ۲۰ تا کلیک می‌کند رویم تا دیر آمدنش را ماستمالی کند. موفق می‌شود آفرینش، چون نه من و نه هیچ عمه دیگری هنوز به‌دنیا نیامده که بدجور عاشق نباشد.

بعدالتحریر:

خانوم سمیع زادگان! من هم مثل شما «هنوز خواب شب را دوست ندارم، دوستی با اعداد را هم، برایم مهم نیست چند هفته دیگر ۵۰ ساله می‌شوم.

هنوز هم شیفته کلمه «امروز» م.

هنوز منتظرم اتفاقات خوب بیفتد».

برچسب‌ها