۸ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۳:۲۲
کد خبر: 694424

کارم در روزنامه تمام شده بود و داشتم در شروع شب مشهد، رکاب‌زنان به سمت خانه می‌رفتم.

کارم در روزنامه تمام شده بود و داشتم در شروع شب مشهد، رکاب‌زنان به سمت خانه می‌رفتم. طبق معمول برای رفتن به خانه، مسیر دوچرخه را انتخاب کرده بودم. از این بابت خوشحالم که بخشی از مسافت خانه تا روزنامه مسیر دوچرخه دارد. داشتم به صدای شهرام ناظری در آلبوم «گل صد برگ» گوش می‌دادم که می‌خواند: «گل صد برگ فرو ریخت به پیش تو ز خجلت/ که گمان کرد که او هم رخ رعنای تو دارد» و لذت می‌بردم که چشمم به جوانی افتاد که دوشادوش من رکاب می‌زد. البته او آن طرف میله‌ها بود و خارج از مسیر دوچرخه و من این طرف. به شدت رکاب می‌زد. سرعتم را کم کردم و گفتم: «این مسیر دوچرخه رو برای من و شما درست کردن. حیفِ از این مسیر استفاده نمی‌کنی. اون طرف هیچ امنیتی نداره با این سرعت ماشین‌ها و موتورها».

مرد جوان جواب داد: «از شروع خیابون نیومدم. چند خیابان بالاتر وارد این خیابون شدم اینجا هم جایی باز نیست که وارد مسیر دوچرخه بشم.» گفتم: «این 30-20 سانت دوچرخه رو بلند کن و بذارش این طرف حیف این‌جوری جونت رو به خطر بندازی».

مرد جوان گفت: «درست می‌گین ممنون که به فکر جونم بودین». از مرد جوان تشکر کردم و تندتر رکاب زدم تا زودتر به خانه برسم. حس خوبی داشتم. بی‌تفاوت از کنار یک اتفاق خطرناک برای یک دوچرخه‌سوار نگذشته بودم. این حس بارها در این سال‌ها سراغم آمده است. با خودم فکر کردم کار درستی انجام دادم. ما دوچرخه‌سوارها اقلیت این سرزمین هستیم. از آن اقلیت‌هایی هستیم که باید خودمان هوای خودمان را داشته باشیم، پس نباید بگذاریم جان دیگران به خطر بیفتد. باید نشان بدهیم دلمان برای همدیگر می‌تپد هر چه باشد ما آدم‌هایی هستیم که هوای خودمان و شهرمان را داریم، پس نباید بی‌تفاوت از کنار دوستان دوچرخه‌سوارمان بگذریم.

آغاز شب مشهد بود و من دوباره حس خوبی داشتم از اینکه رکاب زده بودم و حواسم به دیگران هم بوده است.

برچسب‌ها