حاجیه خانم می‌گوید: چون هیچ خبری از پسرم برایمان نیامد، پذیرش شهادتش برایم قابل قبول نبود. آخر دوستانش می‌گفتند در ماووت همه با هم در سنگر بودیم که عراقی‌ها حمله کردند و تیری به پای علیرضا اصابت کرد و پس از آن همه ۶ نفرمان اسیر شدیم.

انتظار ۳۲ ساله شهربانو

قدس آنلاین: حاجیه خانم می‌گوید: چون هیچ خبری از پسرم برایمان نیامد، پذیرش شهادتش برایم قابل قبول نبود. آخر دوستانش می‌گفتند در ماووت همه با هم در سنگر بودیم که عراقی‌ها حمله کردند و تیری به پای علیرضا اصابت کرد و پس از آن همه ۶ نفرمان اسیر شدیم.

علیرضا را به بهداری بردند و خون زیادی از دست داده بود. از همان زمان دیگر از او خبری نداریم.

•       انتظار ۳۲ ساله شهربانو

«شهربانو رجبی» ۷۵ ساله، مادر چشم انتظاری است که همین روایت از نبودن پسرش را سال‌ها مرور کرده و منتظر است شاید روزی پسرش بیاید.

«علیرضا مرتضوی»، متولد ۵ دی ماه ۴۲ در مشهد که تاریخ مفقودالاثری او را ۲۸تیرماه ۶۷ اعلام می‌کنند، پس از سال‌ها چشم انتظاری و بی‌خبری سرانجام در سال ۸۴ همزمان با شهادت حضرت زهرا(س)، همراه با شهدای گمنام روحش تشییع و قطعه شهدای مدافع حرم در بهشت رضا شهرمان مزارش ابدی‌اش اعلام می‌شود.

این مادر صبور توضیح می‌دهد: علیرضا دو سال سربازی را در منطقه کردستان گذرانده بود و سال ۶۷ از طریق بسیج محل کارش که در کارخانه مبل دقت بود، عازم جبهه شد.

او می‌افزاید: بارها به جبهه رفته بود اما دفعه آخر خوابی دیدم که بسیار نگرانش شدم و به او گفتم تو تازه ازدواج کرده‌ای دیگر نرو. دختر علیرضا فقط یک سال و ۶ ماه داشت که پسرم مفقودالاثر شد. او اکنون دانشجوی دکتراست.

•       احترام به انتخاب

حالا می‌دانم چشم انتظاری سخت‌ترین امتحان دنیاست و این امتحان برای یک مادر، همسر، فرزند، خواهرها و برادرهای علیرضا بسیار سخت است. اما همه آن‌ها معتقدند علیرضا براساس اعتقاداتش این راه را انتخاب کرد و آن‌ها هم به انتخابش احترام می‌گزارند.

خواهر شهید برای کمک به یادآوری خاطرات مادر، او را همراهی می‌کند و بیان می‌دارد: علیرضا پیش از آخرین باری که رفت بی‌قراری مادر را که دید، گفت: مامان یا شهید و یا اسیر می‌شوم اما باید بروم.

او تأکید می‌کند: من هنگامی که برادرم به جبهه رفت، بسیار کوچک بودم اما همه اقوام و دوستان درباره برادرم معتقدند که او بسیار مهربان، معتقد و بااخلاق بود و اهل احترام به والدین و کمک به همگان بوده است.

•       زندگی مشترک کوتاه اما پر از علاقه

همسر شهید نیز می‌گوید: من ۵/۲ سال با علیرضا زندگی کردم اما او به قدری مرد مهربان و بااخلاقی بود که همیشه یاد او با من است.

زهرا زارع می‌افزاید: من اصالتاً یزدی هستم و برای زیارت امام رضا(ع) با خانواده‌ام به مشهد آمده بودیم و از طرفی عمه‌ام در مشهد و در همسایگی خانواده همسرم زندگی می‌کردند، خواهرم نیز عروس عمه‌ام بود. در آن سفر من با خانواده علیرضا و او آشنا شدم و مراسم خواستگاری و بلافاصله عقد انجام شد.

او برایم تعریف می‌کند: سه ماه بعد علیرضا و خانواده‌اش به یزد آمدند و جشنی گرفتیم و بعد از آن من به مشهد آمدم و در یکی از اتاق‌های خانه پدری همسرم زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

وی می‌افزاید: مدت ۵/۲ سال در همان اتاق، زندگی زیبایمان گذشت و خداوند به ما فرزند دختری به نام «الهام» عطا کرد.

•       از خبر شهادت برادر تا اسیری همسر

او تصریح می‌کند: یک ماهی بود که علیرضا برایمان یک خانه مستقل رهن و اجاره کرده بود که درست در دهم فروردین سال ۶۷ خبر شهادت برادرم «محمدرضا» را که فرزند کوچک خانواده بود، به من دادند.

خانم زارع اظهار می‌دارد: با همسرم برای مراسم به یزد رفتیم و مادرم بسیار بی‌قراری می‌کرد، همسرم که شرایط مادرم را دید، گفت تا چهلم پیش مادرت بمان تا مراقبش باشی. علیرضا به خاطر کارش به مشهد بازگشت و چند روز بعد به من گفت، می‌خواهد به جبهه برود و گفت می‌خواهم تو راضی باشی.

این بانوی صبور خاطرنشان می‌سازد: می‌دانستم علیرضا بسیار معتقد است و برای دفاع از دین، ناموس و وطن آرام نمی‌ماند، گفتم ایرادی ندارد. او رفت و ما تلفنی با هم در ارتباط بودیم و هر هفته نامه‌اش می‌رسید و خوشحال بودم.

او می‌گوید: هنوز چهلم برادرم محمدرضا نشده بود و من در یزد کنار خانواده‌ام بودم که علیرضا با من تماس گرفت و گفت امروز به منطقه می‌روم و من نمی‌دانستم این آخرین صحبت من با او خواهد بود.

همسر شهید علیرضا مرتضوی اظهار می‌دارد: دیگر خبری از او نشد، دو برادر بزرگم احمدعلی و محمدعلی هر دو در جبهه بودند بنابراین به آن‌ها اطلاع دادم، خیلی تلاش کردند از همسرم نشانی و خبری پیدا کنند اما اثری از علیرضا نبود.

او خاطرنشان می‌سازد: سال‌ها با انتظار او گذشت اما سرانجام روح او در سال۸۴ تشییع شد اما هیچ نشان و پلاکی از او بدستمان نرسید.

خانم زهرا زارع با اشاره به این نکته که اگر چه همسرش نیست اما یاد و مهربانی او در میان همه اقوام، دوستان و آشنایان زبانزد است، اظهار می‌دارد: هنوز علیرضا با همان لباس بسیجی به خواب من می‌آید، مثل همان زمان مهربان و بااخلاق و هر بار من از او می‌خواهم که بماند ولی او می‌گوید، منتظرش هستند و باید برود.

انتهای پیام/

برچسب‌ها