نسبت «انقلاب اسلامی» با «سینما» به عنوان یکی از آورده‌های تمدنی غرب در همان ۱۲ بهمن ۵۷ و در بهشت زهرای تهران با گفتن این جمله که «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم» مشخص شد؛ آن هم توسط کسی که خودش توانست در روزها و ماه‌های پس از آن، دست به استحاله دموکراسی غربی در دل نظریه ولایت فقیه برخاسته از تراث اسلامی و شیعی بزند.

هنر انقلاب به معمار نیاز دارد

قدس آنلاین: نسبت «انقلاب اسلامی» با «سینما» به عنوان یکی از آورده‌های تمدنی غرب در همان ۱۲ بهمن ۵۷ و در بهشت زهرای تهران با گفتن این جمله که «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم» مشخص شد؛ آن هم توسط کسی که خودش توانست در روزها و ماه‌های پس از آن، دست به استحاله دموکراسی غربی در دل نظریه ولایت فقیه برخاسته از تراث اسلامی و شیعی بزند. قاعدتاً به خدمت گرفتن سینما یا حتی به تعبیری «تصرف» یا «استحاله» آن کاری بود که باید طیف فرهنگی و هنرمند به آن دست می‌یازیدند و آن را در جبهه هنر و روشنفکری پیش می‌بردند. این اتفاق اما با تعابیر مشابهی چون «تیغ انقلاب در هیچ جبهه‌ای کندتر از جبهه روشنفکری و هنر نبود» از آیت‌الله خامنه‌ای مورد تصدیق قرار گرفت که به فرجام نرسیده است. به مناسبت روز ملی سینما سراغ دکتر امیررضا مافی، دانش‌آموخته فلسفه غرب رفته‌ایم تا درباره نسبت سینما و انقلاب اسلامی گفت‌وگو کنیم و نظرات ایشان را در دلایل فتح یا عدم فتح در این زمینه جویا شویم.

در تعیین نسبت ما با سینما، افرادی چون شهید آوینی از امکان «تصرف» سینما حرف می‌زنند و عده‌ای دیگر نیز در مواجهه تمدنی با محصولات تمدنی غرب با تعبیرات مشابهی از امکان «استحاله» آن‌ها سخن می‌گویند. اساساً چنین تصرفی برای سینما مشخصاً امکان‌پذیر است و اگر هست در چه سطحی؟

شهید آوینی تک ستاره‌ای است که موضوع را فتح باب می‌کند، اما ما در آوینی ماندیم؛ همان‌طور که در جهان فلسفی در ملاصدرا ماندیم. آوینی حرف‌های مهمی زده، اما کلی گفته. ما به آوینی‌های بسیاری نیاز داریم؛ همان‌طور که به ملاصدراهای زیادی نیاز داریم؛ البته مرادم این نیست که آوینی و صدرا هم‌شأن‌اند؛ مرادم این است که ما در سطوح مختلف به لحاظ معرفتی، جهان‌بینی، زیبایی‌شناسی و در مصادیق، مثلاً سینما پیش نرفتیم. حضرت امام کلیات مدل را ساخت و رهبری هم آن‌ها را تثبیت کردند، اما نمی‌توان انتظار داشت همه‌ حوزه‌ها را رهبران جامعه تبیین کنند؛ آن‌ها می‌توانند سرخط دهند، نه بیشتر.

ما با سینما می‌توانیم دو گونه مواجهه داشته باشیم. نخست اینکه آن را ابزار بدانیم که فرمش را باید به استخدام معنای خودمان در بیاوریم. یعنی معنا و پیام جهان‌بینی و اقتضائات اخلاقی، زیباشناختی و معرفتی آن را خودمان بپردازیم. گویی ماده‌ای است که ماهیتش را ما می‌سازیم و از طریق آن هویت‌بخشی می‌کنیم. دیگر آنکه سینما را فراتر بفهمیم و آن را واجد ماده و ماهیت بپنداریم که هویتمان را باید در آن کشف کنیم. سینما ابزار غربی است. خودش در فرم معرفت‌ساز است، اما محتوایش از آن ماست. بنابراین از این نظر، سخن آوینی قابل تأمل است که ما در این ظرف، معرفت خودمان را می‌ریزیم؛ اما بحث من ناظر به پاسخ اول این است که بر خلاف تصور آوینی، ما نظام معرفتی در حوزه فرهنگ و اخلاق نساختیم؛ پس ماقبل سینمای انقلابیم. ظرف داریم و هر روز بنا به موج، ذوق، سلیقه و عاطفه اجتماعی، چیزی درون آن می‌ریزیم و این همان طور که پیشتر هم گفتم به دلیل فقدان اتصال هنرمند به متفکر است. نه که هنرمندان ما نخواهند، ما امروز متفکری نداریم و هنرمند که کارش فرم دادن به معناست، خودش معنا خلق می‌کند و خب انتظاری هم از او نیست که نظامی کلان بیافریند.

به جرئت می‌توان مدعی عدم توجه و اعتنای دانشگاه و فضای آکادمیک سینما مشخصاً به مقوله سینما و نسبتش با انقلاب اسلامی شد. آیا دیسیپلینه شدن این مباحث و امتداد بحث‌هایی که شاید با مرحوم آوینی و بعد با امثال مددپور در نسبت هنر و انقلاب اسلامی شروع شد می‌توانست مشکلات نظری ما در این مقوله را حل کند؟

این به آکادمی سینما ربطی ندارد. عرض کردم که ما متفکر نداریم. متفکر حوزه‌ فرهنگ، اخلاق و هنر نداریم. ما هنوز تعریفی از زیبایی ارائه ندادیم. نمی‌دانیم زیبایی بر آمده از لذت غریزی است یا مبتنی بر لذت عقلانی. لذت غریزی مثل سیر شدن از غذاست، اما لذت عقلانی، یعنی لذت بردن از طعم غذا و محتوای آن. ما لذت غریزی می‌بریم، اما سلیقه نساختیم، نظامی پرداخت نکردیم که فرد در آن رشد کند و مفاهیم را در آن بجوید. بعدتر آمدیم پروژه‌هایی ایجاد و دستوراتی ابلاغ کردیم، اما مگر اندیشه با دستور ساخته می‌شود؟ مگر کسی می‌تواند ذیل یک پروژه نظام معرفتی بسازد؟ نظام معرفتی طی یک فرایند ایجاد می‌شود. فرایندی مملو از تضارب آرا. مسیری که جهان‌بینی‌ساز است و هر روز پیشرفت می‌کند، به‌روز می‌شود. مثلاً شما انتظار دارید آکادمی سینما چنین کند؟ قطعاً کار او نیست. این در اختیار متفکران است. اما کدام متفکر؟ کدام نظریه‌پرداز؟ شهید آوینی حرف‌های مهمی زد، اما به‌روز نشده، خود آوینی اگر زنده بود، حتماً در بسط آن حرف‌ها و نظریات حرکت کرده بود. حتماً نظراتش به افق دیگری رسیده بود و چه بسا که متفاوت می‌شد. ما از بنا که نباید انتظار داشته باشیم کاری کند، ما باید معمار داشته باشیم، معمار هنر انقلاب؛ خودمان را که نمی‌توانیم با واژه‌ها فریب دهیم. کارگردان بناست، بنایی که سلیقه دارد، اما باید معمارانی می‌بودند تا کارگردان بر اساس تفکر آن‌ها، ساختمانی را بسازد و جالب آنکه ما در خود معماری و عمران هم به دلیل همین فقدان شرایط بدی داریم. شما در شهر بچرخید، کدام بنا، از آپارتمان‌های کوچک تا ساختمان‌های مهم ما، معماری مرتبط با دوره‌ انقلاب اسلامی دارند؟ شما کجای تاریخ می‌توانید بگویید این معماری عصر انقلاب اسلامی است که مثلاً بتوان گفت سینمای عصر انقلاب اسلامی؟ بحث بر سر فقدان متفکر است، بحث بر سر فقدان جهان‌بینی و نظام معرفتی است. امروز همه چیز به سلیقه‌ فردی و منازعات و دوقطبی‌های سیاسی و قدرت‌طلبی بی حد و حصر فروکاسته شده است.

عده‌ای معتقدند نباید معطل تولید نظریه و امثالهم بود و کافی است موضوعات و اتفاقات انقلاب اسلامی از سانسور جریان غالب سینمایی و تولیدکنندگان در این عرصه در بیاید که جشنواره عمار از دل همین نگاه بیرون می‌آید.

نمی‌توان و نباید حتماً جریان را متوقف کنیم تا برایش نظریه بسازیم. گفتم این یک فرایند است، در دل جریان ساخته می‌شود، اما با گذر کردن از سیاست‌زدگی حادی که گریبان ما را گرفته. امروز همه چیز دو قطبی سیاست‌زده می‌شود، از اخلاق و هنر بگیرید تا منبر و فقه. همه چیز معطوف به قدرت جناحی است و این یعنی امتناع گفت‌وگو. امتناع ساخته شدن معرفت و جهان‌بینی معرفتی. تعریف زیبایی، خود امروز سیاست‌زده است و نباید فراموش کنیم حتی خود شهید آوینی گاهی در این دوگانه‌ها محصور شده است، گرچه سلامت نفس او، مفری است از این آلایش، اما به هر حال دوقطبی‌ها در زمان او هم وجود داشت. تقلیل هر امری در ساحت سیاست‌زده‌ دو قطبی‌ها، حتی خود «امر سیاسی» موجب ابتذال آن می‌شود، چه برسد به مفاهیم فرهنگی. پس ما علاوه بر فقدان جهان فکری-معرفتی، مانع بزرگی به نام سیاست‌زدگی داریم که تحقق جهان فکری را به دلیل امتناع گفت‌وگو در این شرایط ممتنع می‌کند.

مهم‌ترین پرسش در بحث تولیدات سینمایی انقلاب این است چگونه باید به تولیداتی رسید که ما را در دام نوستالژی‌سازی از وقایع نیندازد و در عین حال آن را با مسئله روز گره بزند؟

اساساً نوستالژی چیز خطرناکی است؛ نوستالژی در هر ساحتی، رگه‌های فاشیستی دارد. این را باید جدی بگیریم. ما اگر گذشته را بیشتر دوست داشته باشیم، متوقف می‌شویم و اتفاقاً سیاست‌زده. اساس هویت دینی ما، رو به جلو بودن است، منتظر ماندن است، امیدوار عمل کردن است. بازگشت به گذشته یعنی تقویمی شدن، جمود شدن و تصلب خطرناک. تصلبی که موجب شکنندگی فراوان می‌شود، موجب از هم پاشیده شدن. ما گاهی در سینما، تاریخ را روایت می‌کنیم، گاهی معنا و پیامی که در تاریخ است. ما امروز فیلم انقلابی بر اساس مسئله‌ امروزمان می‌سازیم. معانی را باید به‌روز کنیم زیرا دغدغه‌ها به‌روز می‌شود، گرچه عدول از اصول موجب هلاکت است، اما مسئله‌ مستحدثه، پاسخ امروزی می‌خواهد. شما نگاه کنید، غرب همچنان درباره‌ جنگ جهانی، برده‌داری و... فیلم می‌سازد، تاریخ را روایت می‌کند، اما از منظری که امروز در آن پرسش وجود دارد. منظر و نظرگاه ما باید امروزی باشد. باید مبتنی بر پرسش و مسئله‌ روز باشد که این پرسش باید توسط متفکر صورت‌بندی شود. بنابراین، تاریخ و رجوع به آن مهم است، ما همواره باید به انقلاب، مسئله‌ و مفاهیم آن ورود کنیم، اما با پرسش امروزی؛ با زیبایی‌شناسی و معرفت امروز. اگر بخواهیم مسئله را نظیر ۴۰ سال پیش مطرح کنیم، بی‌شک دردی را دوا نخواهد کرد.

برچسب‌ها