من اگر مسئولیتی در وزارت آموزش و پرورش داشتم، حتماً داستان سیروس زارع را در کتاب‌های درسی کودکان این سرزمین می‌آوردم. کودکان این سرزمین باید بدانند تالاب چه کارکردهای مهمی دارد و خشک شدن آن چه فاجعه بزرگی است.

مردی که به تالاب «کمجان» جان دوباره داد

قدس آنلاین: من اگر مسئولیتی در وزارت آموزش و پرورش داشتم، حتماً داستان سیروس زارع را در کتاب‌های درسی کودکان این سرزمین می‌آوردم. کودکان این سرزمین باید بدانند تالاب چه کارکردهای مهمی دارد و خشک شدن آن چه فاجعه بزرگی است. باید بدانند چگونه مردی روستایی آستین بالا زد، چهار سال با سازمان آب روبه‌رو شد و سرانجام تالابی را که کانون ریزگردها شده بود، از مرگ حتمی نجات داد. سیروس زارع یک نمونه و الگو است برای ما آدم‌هایی است که گاهی فکر می‌کنیم همه چیز دیگر تمام شده است اما او با همکاری تعدادی از همولایتی‌هایش نشان داد حتی وقتی همه چیز تمام شده است، می‌شود کاری کرد. او نشان داد می‌شود گاهی مرده را زنده کرد و این معجزه کوچک و کمی نیست اگر اهل درس گرفتن باشیم. گفت‌وگو با سیروس زارع برایم هم شادی‌بخش بود هم غم‌انگیز و یکی دو بار هم وسط شنیدن حرف‌هایش گوشه چشم‌هایم خیس شد. سؤالات گفت‌وگو را حذف کردم تا بتوانم حرف‌های بیشتری از او را برایتان هدیه بیاورم. از او که آستین بالا زد تا تالاب خشک شده بین‌المللی کمجان در استان فارس را نجات بدهد و نجات داد.

مرگ تالاب کمجان از آنجا شروع شد که...

در دهه 60 زهکشی‌هایی در بستر تالاب کمجان اتفاق افتاد، اما در آن زمان هنوز کم آبی را تجربه نکرده بودیم و تالاب کمجان یا به اصطلاح همان بیشه زنده بود. کشاورزی اطراف آن انجام می‌شد و در کنار آن دامداری هم بود. آن زمان مردم چون با کارکرد زهکشی به درستی آشنایی نداشتند، مقاومتی در برابر کارهایی که انجام می‌شد از خود نشان ندادند. از طرفی مردم به درستی با کارکرد تالاب و اینکه اگر آن را از دست بدهند چه اتفاقی خواهد افتاد آشنا نبودند و شاید فکر نمی‌کردند روزی تالاب یا همان بیشه خودشان خشک شود. خلاصه مردم محلی در برابر زهکشی‌های انجام شده در تالاب کمجان که به وسیله سازمان آب انجام شد مقاومتی نکردند. استدلال آن‌هایی که زهکشی‌ها را انجام دادند این بود که ما زمین کشاورزی و کشت و کار شما را بیشتر می‌کنیم، اما در این بین کاری که انجام نشده بود مطالعات زیست‌محیطی ماجرا بود. با بیل‌های مکانیکی زهکشی‌هایی انجام شد که عرض و طول آن‌ها نه شبیه یک زهکشی بلکه شبیه ایجاد رودخانه بود. ما زهکشی‌هایی به عرض ۳۰ یا 40 متر و عمق ۴ متر را شاهد بودیم و در جاهایی طول این زهکشی‌ها به ۱۲۰ کیلومتر می‌رسید. این زهکشی‌ها سبب شد بیشه قدیمی یا همین تالاب کمجان کارکرد قدیمی خود را از دست بدهد. در بالا دست هم سدهایی ساخته شد که آبی از آن‌ها به ما نمی‌رسید و به مرور کمجان خشک شد. کار سازمان آب سبب شد عملاً تعدادی دامدار و کشاورز یا با نگاه خیرخواهانه اما غیرکارشناسی شده و یا به هر دلیل دیگر منطقه را ترک کنند و حاشیه‌نشین شهرها شوند.

از سال 1378 این زمزمه را راه انداختم که دوستان بیایید ببینیم می‌توانیم برای بیشه کاری انجام بدهیم و وضع را عوض کنیم یا نه؟ گفتم مثلاً آب بندهایی درست کنیم، پوشش گیاهی جان بگیرد و دوباره کشاورزی کنیم. من استدلال‌های خودم را گفتم اما مردم همراهی نکردند. استدلال آن‌ها این بود که این زهکشی‌ها را دولت انجام داده‌ و نمی‌شود کاری کرد. یک سال دیگر هم گذشت و شرایط بحرانی‌تر شد، اما کسی همراهی نمی‌کرد و البته اصرار بنده هم بیشتر می‌شد. سال ۸8 همه چیز خشک شد. مردم محلی هم به این نتیجه رسیدند حالا چیزی برای از دست دادن ندارند. پس از ۱۰ سال صحبت در محافل خانوادگی، سال ۸۸ دو سه نفری برای فکری که داشتم با من همراه شدند. نظر آن‌ها هم این بود اگر در مسیر زهکشی‌های ایجاد شده در دهه 60، آب بندهایی ایجاد کنیم، شاید دامدارانی که باقی مانده‌اند مجبور نباشند روستا را ترک کنند.

ما چهار نفر بیشتر نبودیم

ما 4 نفر بودیم. آذر ۱۳۸۸ بدون کمک گرفتن از دستگاه دولتی و یا حتی مشاوره گرفتن از آن‌ها، شروع به کار کردیم. خودمان باید تالاب را نجات می‌دادیم. نگاه ما این بود که ما می‌خواهیم برویم بیشه را نجات بدهیم. از آن طرف ترس هم داشتیم که در مقابل انجام این کار باید با دستگاه‌های دولتی روبه‌رو شویم. یکی از جمعه‌های آذرماه بود که ما چند نفر، رفتیم لودری پیدا کردیم که راننده‌اش خیلی ما را نشناسد و او را به منطقه آوردیم. پیش از آن فکر کرده بودیم کدام مسیر باید بسته شود تا آبی در بستر بیشه جمع شود.

 آن روز از صبح تا شب مشغول بودیم و یکی از مسیرهای خروج آب از تالاب را بستیم. پس از اینکه مردم از ماجرا مطلع شدند، با خودشان فکر کرده بودند احتمالاً دستگاه دولتی این کار را انجام داده‌است. ما چند نفر هم دوست نداشتیم در آن وضعیت همه بدانند کار ما بوده است برای همین چیزی نگفتیم. به این راضی بودیم که مردم فکر کنند شاید جهاد و یا ارگان دیگری دست به این کار زده است چون خودمان می‌دانستیم نتیجه کار ما به کجا کشیده خواهد شد. از طرفی هدف ما زنده کردن دوباره بیشه بود، پس مهم نبود مردم فکر کنند و بدانند ما آن را انجام داده‌ایم یا یک دستگاه دولتی. پس از چند روز، سطح آب به خاطر زهاب بالا آمد و مردم از این ماجرا هم باخبر شدند. آب به نقطه‌ای که بر اثر خشکسالی تبدیل به کانون ریزگرد شده بود هدایت شد. مردم هم پس از حدود ۱۰ روزی متوجه شدند جهاد این کار را انجام نداده است بلکه من و چند نفر دیگر عامل بستن مسیر خروج آب بوده‌ایم. از آن طرف افرادی به سازمان آب اطلاع دادند چند نفر مسیر زهکشی‌های انجام شده را بسته‌اند.

به دادگاه احضار شدم

چند وقت بعد، برای من اخطاریه آمد که شما به زهکشی‌ها آسیب وارد کرده‌اید و حرف‌هایی از این دست. من را خواستند و باید به دادگاه می‌رفتم. آنجا با خودم فکر کردم آمدیم ثواب کنیم اما حالا باید جواب دادگاه را هم بدهم. این برای من که هم کشاورزی و دامداری‌ام را از دست داده بودم و هم در شرایط سخت خشکسالی به سر می‌بردیم فشار کمی نبود. اوایل این برخوردها برای من سنگین و سخت بود، چون خیر نهفته در ماجرا را نمی‌دانستم و اینکه قرار گرفتنم در این مسیر، کمک خواهد کرد که صاحب دانشی هم بشوم. کار من از رفتن به پاسگاه و پس از آن دادگاه شروع شد و باید در مقابل وکیلی که سازمان آب گرفته بود از خودم دفاع می‌کردم. باید جواب می‌دادم چرا به باور دوستان، به اموال مملکت آسیب وارد کرده‌ام؟

روزی که فهمیدم تالاب سند هم دارد

همزمان، یکی از آشناها در کنجکاوی‌های خود در فضای مجازی به وبلاگ محمد درویش و مقاله‌ای درباره بختگان در آن وبلاگ برخورد کرده بود و ادامه آن مطلب رسیده بود به تالاب کمجان. آن آشنا چون در جریان مشکلم بود، با من تماس گرفت و پرینتی از مطلبی که در وبلاگ آقای درویش بود را به من رساند. آنجا بود من فهمیدم بیشه ما اسم دیگری هم دارد که همان تالاب است. به این نکته مهم پی بردم تالابی که ما پیگیر زنده کردن دوباره آن هستیم، سند هم دارد و از این نظر من ممنون و مدیون آقای درویش هستم. مطلبی که ایشان از قول یکی از کارشناسان درباره کمجان در وبلاگش گذاشته بود، خیلی به درد ما خورد. تا آن زمان ما ناامیدانه به دادگاه می‌رفتیم. استدلال ما این بود که مردم ما گرسنه‌اند و باید این کار را می‌کردیم، اما جوابی که می‌شنیدیم این بود حتی اگر مردم گرسنه باشند شما حق ندارید زهکشی‌ها را ببندید. من چیزی در مقابل دادگاه و وکیلی که سازمان آب گرفته بود نداشتم و حتی تهدید به بازداشت و زندان شده بودم.

ماجرای دیدن دو تصویر از تالاب در همایش آب شیراز

همزمان در همان سال ۸۸ در شیراز همایشی ملی با موضوع آب برگزار شده بود و من هم به طور اتفاقی از این همایش با خبر شدم و در آن شرکت کردم. شرکت در این همایش موجب شد اطلاعات من درباره وضعیت آب و مسائل زیست محیطی مرتبط بیشتر شود. در همایش، بخشی هم به فعالیت‌های محیط زیستی اختصاص داده شده بود. یادم هست آنجا چشمم به بنری افتاد که در آن ذیل دو تصویر نوشته بودند «کمجان دیروز و کمجان امروز». دو فعال محیط زیستی آنجا نشسته بودند. از آن‌ها درباره تالاب کمجان پرس‌وجو کردم. پرسیدم دقیقاً کجا قرار دارد؟ وقتی آدرس دادند، دیدم اینکه آدرس خانه خود ماست و از این بابت خیلی خوشحال شدم. برایم جالب بود که ما دارای تالابی جهانی بودیم، کنار آن زندگی می‌کردیم اما از آن بی‌خبر بودیم. خلاصه آن روز برای یکی از آن دو بزرگوار، ماجرای بیشه را تعریف کردم. برق شادی در چشم‌های آن فرد درخشید و گفت چه کار بزرگی انجام می‌دهید! از نظر من البته ما می‌خواستیم مسیر زهکشی را ببندیم تا کمی آب جمع شود و علفی برای گاو و گوسفندهایمان بروید. آن بنده خدا به من گفت باید به اداره محیط زیست که متولی تالاب است مراجعه کنید. برای اینکه از دادگاه پیروز بیرون بیایم، برای اینکه خودم را نجات بدهم که به زندان نروم و برای اینکه تالاب را نجات بدهم، باید مستنداتی جمع می‌کردم و به دادگاه ارائه می‌دادم.

از نقطه کمک به مردم، رسیده بودم به نقطه کمک به خودم. دست به دامن دوستانی شدم که می‌شناختم و به آن‌ها گفتم نیت من و دوستانم کمک به مردم و منطقه بوده است. اما جواب دوستان و حتی کسانی که قبلاً نماینده شهر ما در مجلس بودند این بود که نمی‌شود کمکی به شما کرد، زور سازمان آب زیاد است و مواد قانونی لازم را هم دارند.

اگر رسانه‌ها نبودند به زندان هم می‌رفتم

در چاره‌جویی‌هایم برای پیروز بیرون آمدن از دادگاه، به من گفتند تنها جایی که ممکن است بتوانند به شما کمکی کنند رسانه‌ها هستند. مانده بودم خب حالا به رسانه‌ها چه باید بگویم و چه چیزی ارائه بدهم؟ تنها کاری که از دستم برمی‌آمد این بود که صورت جلسه‌ای نوشتم و شوراهای روستاهای حاشیه تالاب آن را امضا کردند. به طور خلاصه حرف ما در آن نامه این بود که ما اهالی روستاها به خسارتی که در گذشته به تالاب وارد شده و موجب وضعیت حال حاضر زندگی ما شده اعتراض داریم. از طرفی وقتی فهمیدیم تالاب کمجان ثبت جهانی هم شده است برای ما یک امتیاز و پشتگرمی و دلگرمی شد. آنجا بود که با خودم فکر کردم این بیشه درظاهر گمنام ما، برای خودش اسم و رسمی داشته و حالا به این روز افتاده است.

همزمان راهنمایی شدم که باید به اداره محیط زیست هم مراجعه کنم که متولی تالاب است. اول هفته به اداره محیط زیست و پیش رئیس اداره رفتم. گفتم آمده‌ام درباره کمجان از شما راهنمایی بگیرم؛ چیزی که از رئیس آن زمان شنیدم این بود که کمجان خشک و تمام شده است. به مدیر گفتم ما می‌خواهیم کمجان را زنده کنیم و در این راه به مشکلاتی هم برخورده‌ایم. مدیر گفت مثل اینکه دنبال دردسر می‌گردید. استدلال دوستان این بود چیزی که از دست رفته است رفته است. خلاصه با حرف‌های بنده، مدیر با کارشناسان خودش حرف زد و خواست بیایند و منطقه و کاری را که ما انجام داده‌ایم از نزدیک ببینند. کارشناسان در یکی از روزها آمدند و ماجرا را از نزدیک دیدند. اما سال۸۸ جمله صریح مسئولان محیط زیست به ما این بود که ما نمی‌توانیم هیچ کمکی به شما کنیم. استدلال آن‌ها این بود بدنه دولت نمی‌تواند روبه‌روی دولت قرار گیرد. با اینکه من دلیل می‌آوردم متولی این تالاب شما هستید اما محیط زیست همراهی لازم را با ما نداشت. به آن‌ها گفتم حداقل به دادگاه بنویسید اینجا تالاب است و شرایط تالاب هم باید این گونه باشد؛ اما آن‌ها گفتند تا دادگاه چنین چیزی از ما نخواسته باشد، ما چیزی نمی‌نویسیم. آنجا بود که متوجه شدم برای اینکه از دادگاه پیروز بیرون بیایم باید اطلاعات محیط زیستی خود را افزایش دهم و خودم از خودم دفاع کنم. دنبال این موضوع رفتم اما درنهایت مهم‌ترین مجموعه‌ای که توانست به من در راه احیای تالاب و پیروز بیرون آمدن از دادگاه کمک کند رسانه‌ها بودند؛ از این نظر خودم را مدیون رسانه‌های مملکتم می‌دانم. اگر آن‌ها نبودند به زندان هم می‌رفتم.

با همان ابزارهایی که در اختیار داشتیم از کاری که در تالاب انجام داده بودیم و آبی که در بستر تالاب جمع شده و حضور پرنده‌ها و گیاهانی که روییده بود، عکس‌هایی تهیه کردیم. عکس‌ها و فیلم‌هایی که تهیه شده بود را همراه با صورتجلسه‌هایی که اهالی منطقه امضا کرده بودند برداشتم و سراغ رسانه‌ها رفتم. با خودم فکر کردم امامزاده‌ای که می‌تواند مرا شفا بدهد رسانه‌ها هستند. چند روز کار من شده بود کول‌کشی مدارکی درباره تالاب و رفتن به دفتر روزنامه‌ها و رسانه‌ها و خبرگزاری‌هایی که در شیراز مستقر بودند. از طریق دوستانی که در شیراز داشتم پیگیر این بودم که ببینم روزنامه‌ها چیزی چاپ می‌کنند یا نه؟ ولی پاسخی که می‌شنیدم منفی بود و حالا که دارم فکر می‌کنم می‌بینم هنوز زمان چیدن میوه نشده بود.

ادامه قصه من و تالاب کمجان به صدا و سیمای فارس رسید. بخت با ما یار بود و کسی که با او روبه‌رو شده بودم به من قول داد برای پوشش کارهایی که در تالاب انجام داده‌ایم یک تیم خبری بفرستد. تیم خبری صدا و سیمای فارس آمد و از بخشی که آب داشت و از کار و فعالیت پیر و جوان برای احیای تالاب، گزارشی تهیه کردند. ۱۰ روزی گذشت اما خبری از پخش گزارش نشد تا روزی که با من تماس گرفتند و گفتند امشب گزارش تالاب پخش خواهد شد. وقتی گزارش چند دقیقه‌ای صدا و سیما از منطقه‌ فراموش شده پخش شد، مثل بمب صدا کرد که چطور عده‌ای روستایی دست به چنین کاری زده‌اند و خلاصه این گزارش شد دلگرمی مردم.

شنیدن صدای پرنده‌ها پس از چند سال در تالاب

وضع مالی ما خیلی خوب نبود و از جایی هم کمکی دریافت نمی‌کردیم. کمک‌ها همان مقدار کمی بود که در آن شرایط بحران‌زده جمع می‌شد. اگر با کمک مردم می‌توانستیم مثلاً لودری برای چند ساعت کار در تالاب اجاره کنیم، آن‌هایی که نمی‌توانستند کمک مالی کنند با بیل‌های خودشان به میدان می‌آمدند. با همین همیاری‌ها آب را به بستر تالاب هدایت می‌کردیم. شنیدن صدای پرنده‌ها در بستر تالاب آن هم پس از چندین سال خشکسالی حس خوبی به مردم داده بود و پخش شدن گزارش فعالیت آن‌ها در تالاب موجب ایجاد خودباوری در آن‌ها شد. پس از آن بود که مطبوعات و خبرگزاری‌ها هم فعال‌تر در مورد تالاب عمل کردند تا جایی که شورای تأمین استان با شهرستان تماس می‌گیرد و درباره پرونده تالاب و اینکه دارد موضوع بالا می‌گیرد تذکر می‌دهد.

سرسبزی به تالاب برگشته بود و دامدارانی که به خاطر خشکسالی مجبور بودند دام‌های خود را بفروشند، چند ماهی علوفه داشتند و دوست داشتند به این وضعیت و بهبود آن کمک کنند. همین دامدارها وقتی دیدند پرندگانی می‌آیند و در تالاب تخم‌گذاری می‌کنند در فصل تخم‌گذاری پرندگان دام‌هایشان را به تالاب نمی‌بردند و این هم یعنی عوض شدن نگاه مردم به مسائل زیست محیطی اطرافشان و تالاب. اهالی روستا پای کار آمده بودند.

در این میان محیط زیست هم با همه کم لطفی‌هایی که کرده بود، اما از یک جایی به بعد کنار مردم بودند. مثلاً اگر مراسمی نمادین در کنار تالاب برگزار می‌شد آن‌ها هم به مراسم می‌آمدند و این برای مردم قابل تأمل بود که دولتی‌ها هم در مراسم آن‌ها حضور دارند.

دوباره برویم به دادگاه

با این همه من از سال ۸۸ تا سال ۹۱ درگیر دادگاه بودم. خوشبختانه در زمان ماجرای دادگاهی شدن بنده، آن‌قدر مطبوعات و رسانه‌ها به این مسئله پرداختند که نگاه قاضی دادگاه من هم محیط زیستی شد. پس از آبگیری تالاب خیلی‌ها برای تماشا و تفریح به کنار تالاب می‌آمدند؛ یکی از این افراد قاضی پرونده من بود که بعدها البته ما فهمیدیم که او هم در جمع بازدیدکنندگان بوده است. اما تا دریافت حکم فشار زیادی را تحمل می‌کردم چون از نگاه دیگران، ما خسارتی به اموال عمومی زده بودیم و فرایند دادگاه و رفت و آمدهای من هم طولانی شده بود. آن‌قدر درباره آسیب زدن به آب و منابع آبی مملکت به ما گفتند که کم کم داشت باورم می‌شد شاید من کاری ضد آب انجام داده‌ام.

من هرگز به خاطر کاری که شروع کردم پشیمان نشدم. عذاب می‌کشیدم و خانواده‌ام در این عذاب کشیدن شریک من بودند اما با اینکه کار و درآمدی هم نداشتم باز هم پشیمان نبودم.

سال 88 و روز آخری که قرار بود به دادگاه بروم و آخرین جلسه بود، لیستی از دوستان خبرنگاری که در آن مدت به من و تالاب لطف داشتند تهیه کردم و در خانه گذاشتم. به خانواده‌ام گفتم اگر تا فلان ساعت برنگشتم یعنی بازداشت شده‌ام، به دوستانم اطلاع بدهید و بگویید شما زحمت خودتان را کشیده‌اید اما نتیجه نگرفته‌ایم. در دادگاه حال خوبی نداشتم چون می‌دانستم سازمان آب قدرت زیادی دارد و وکیل هم گرفته بود. آنجا قاضی از وکیل سازمان آب خواست به عنوان آخرین دفاعیات حرف‌هایش را بزند. مثلاً گفت شما نوشته‌اید برداشت آب برای مصارف شخصی در صورتی که من این را در پرونده ندیدم. وکیل شروع کرد به توضیحات که این زهکشی‌ها در اوایل انقلاب ایجاد شده است. قاضی برافروخته شد که من نگفتم توضیح بدهید این‌ها کی ایجاد شده‌اند مضاف بر اینکه ما در آن زمان کارهایی در بخش آب انجام دادیم که درست نبوده است و شما مستنداتی بیاورید که زهکشی‌ها قانونی است. وکیل نتوانست جواب قانع‌کننده‌ای بدهد و آقای قاضی گفت من دو سالی می‌شود پیگیر این پرونده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام تعدادی آدم روستایی دست کرده‌اند توی جیب خودشان برای احیای تالابی که مرده است. ما به‌جای اینکه کمکی به این‌ها کنیم چوب هم لای چرخشان می‌گذاریم؟ این‌ها دارند شرایطی برای ماندگاری خودشان در روستا درست می‌کنند. در آن لحظه و با شنیدن این جملات فکر می‌کردم دارم خواب می‌بینم. حتی آنجا قاضی به این نکته اشاره کرد که باید محیط زیست از این ماجرا دفاع می‌کرد، چرا آن‌ها نیامده‌اند و شما درگیر این ماجرا شده‌اید؟

رأیی که به نفع تالاب صادر شد

خلاصه آخرین دادگاه این شد که از محیط زیست استعلامی گرفته شود درباره سابقه تالاب و به وکیل سازمان آب هم گفته شد مستندات انجام زهکشی‌ها را بیاورند، وگرنه آن‌ها متخلف هستند و به تالاب آسیب زده‌اند. چندی نگذشت که از دادگاه با ما تماس گرفتند و گفتند قرار منع تعقیب و رأی به نفع شما در راستای احیای تالاب کمجان صادر شده است. روزی که دوباره پیش قاضی رفتم، گفت: چون تالابی بوده است که ثبت کنوانسیون جهانی شده، باید به این ماجرا در دادگاهی در سطح ملی رسیدگی می‌شد. حتی آنجا به من گفتند سازمان آب باید خسارت هم بدهد اما من آنجا خوشحال بودم که می‌توانم پیگیر بقیه کارهای تالاب باشم و از دادگاه و زندان رفتن هم خلاص شده‌ام.

از فرد حقیقی به تشکلی حقوقی رسیدیم

پس از آن، محیط زیست از بنده خواستند فرد حقیقی نباشم و در قالب یک تشکل پیگیر مطالباتمان درباره تالاب کمجان باشیم؛ برای همین انجمن احیاکنندگان تالاب کمجان را تشکیل دادیم. خلاصه تا الان بارها از بنده و انجمن ما قدردانی شده است. قهرمان ملی تالاب...، قدردانی شدن راحت است اما حرف من این است که به جای لوح تقدیر دادن، برای تالاب باید کار کرد. حالا که مردم دست به دست هم دادند و برای احیای تالاب کار می‌کنند شما هم بخشی از هزینه‌ها را بر عهده بگیرید. کاش به اندازه همین لوح تقدیرها به تالاب توجه می‌شد. الان ما به سال سیزدهم فعالیتمان در تالاب کمجان می‌رسیم. خوشحالیم در این مدت ۱۲۰ گونه پرنده مختلف را در تالاب شناسایی کرده‌ایم. چیزی حدود ۱۵ تا ۲۰ گونه پستاندار اینجا شناسایی شده‌اند. تنوع گونه‌های گیاهی در تالاب به ۵۰ گونه و شاید بیشتر می‌رسد. باز هم تأکید می‌کنم جز سال ۹۷ دستگاه‌های دولتی تالاب را ندیده‌اند و این جای تأسف دارد.

هزینه‌های احیای تالاب را همچنان مردم می‌دهند؛ آدم‌های خیری هستند که البته ما از آن‌ها پولی دریافت نمی‌کنیم؛ مثلاً اگر لودری برای کار به تالاب می‌آید از فرد خیر می‌خواهیم هزینه آن را مستقیماً با خودش تسویه کند. الان شکارچیانی که زمانی در این منطقه شکار می‌کردند برای خودشان زشت می‌بینند اسلحه به دست بگیرند و پرنده‌ای را در تالاب بزنند. امسال فعالیت‌های خاکی بسیار زیادی داشتیم و انتظار می‌رفت محیط‌زیست در این بخش با ما همکاری داشته باشد.

مانده بودم به بچه‌ام چه جوابی بدهم

تالاب کمجان از ملک شخصی من برایم مهم‌تر شده است. محیط زیستی‌ها  می‌گویند شما اینجا را ملک خودتان کرده‌اید. من حرفم این است من محصولی از این تالاب برداشت می‌کنم یا درآمدی از آن دارم؟ من با این تالاب بیش از 10 سال زندگی کرده‌ام. حالا این تالاب جزئی از زندگی من شده است. وقتی فعالیتم را درباره تالاب کمجان شروع کردم بچه‌ام سه ساله بود. آن وقت بچه من احساس می‌کرد تالاب رقیب او است. یک جورهایی فکر می‌کرد من تالاب را بیشتر از او دوست دارم اما حالا خودش می‌آید و در تالاب نی می‌کارد. تالاب حالا جزئی از خانواده من شده است.

بدترین لحظه برای من روزی بود که بچه‌ام از من پرسید بابا تالاب را بیشتر دوست داری یا من را؟ و من مانده بودم چه جوابی بدهم. آنجا بود که متوجه شدم به خاطر توجه فراوان به تالاب در حق بچه‌هایم کوتاهی کرده‌ام و بهترین لحظه در این سال‌ها لحظاتی بوده است که دیده‌ام روستاییان به خاطر تخم‌گذاری پرنده‌ها، دام‌هایشان را وارد تالاب نکرده‌اند. طبیعت پویا، رنگ سبز تالاب و وجود آب، بهترین لحظاتی است که دیده‌ام و می‌بینم.

حفاظت مشارکتی فقط عکس گرفتن نیست

دلم می‌خواهد به متولیان محیط ‌زیست کشورمان یعنی به آقای کلانتری یا به مسئول زیستگاه‌ها یا به مدیر کل استان‌ها و به هر کس دیگری که مسئول است بگویم حفاظت مشارکتی تعریف دارد و یک شعار نیست. اگر در گوشه گوشه کشورمان تشکل‌های محیط زیستی فعالیت می‌کنند، چه در آذربایجان، چه در هامون، چه آنکه در جنگل‌های حرا کار می‌کند یا کسی که در تالاب گچین در خراسان یا در دیگر نقاط فعالیت می‌کند، برای این افراد حفاظت مشارکتی یعنی توجه شما به مردمانی که می‌توانند به محیط ‌زیست هویت بدهند. حفاظت مشارکتی محیط زیست فقط در عکس و گزارش خلاصه نمی‌شود بلکه باید این اتفاق واقعی و عینی شود.

برچسب‌ها