صابر می‌آید سراغم و دو تا سیگار را از توی پاکت قرمز و سفید درمی‌آورد و یکی را می‌گذارد گوشه لب خودش و یکی هم به من می‌دهد. می‌گذارمش وسط دوتا لب‌هایم و فندکی را که صابر توی دو تا دستش روشن کرده می‌گیرد به سیگارم. خودش هم با همان آتش سیگارش را می‌گیراند. چیزی نمی‌گوید. خیلی عادت ندارد حرف بزند. از همینش خوشم آمده. خیلی الکی افتاده اینجا. خودش گفته یکی از بچه‌قرطی‌های محله‌شان را می‌خواسته وارد سازمان کند تا خودی نشان بدهد برای بالادستی‌اش تا زودتر قاتی‌اش بکنند. از اسلحه و این چیزها خوشش می‌آمده. بچه‌سوسول را می‌گیرند و تا بهش می‌گویند پخ، صابر را لو می‌دهد و صابر از همه‌جا بی‌خبر می‌افتد اینجا و همه فکر می‌کنند که چکاره بوده... و حتی خانواده‌اش هم ازش دست می‌کشند. صابر حالا نشسته پیش من و می‌خواهد سر حرف را باز کند.

سرنوشت غم‌انگیز زوجی که به منافقین پیوستند

ادب وهنر- محبوبه ناطق: «عمود878» نخستین رمان مریم برزگر است. 

این داستان با پیدا شدن دفترچه روزنگاری‌های «اکبرصورتگر» عضو گروهک تروریستی منافقین، توسط دخترش آغاز می‌شود. به موازات این قصه، داستان زندگی متفاوت دختر همین فرد روایت می‌شود و همزمان گره‌هایی ایجاد و در طول داستان با اوج و فرودی مناسب ادامه می‌یابد. این داستان در سه فصل از زاویه دیدهای مختلف روایت می‌شود. آنچه در داستان « عمود 878» اهمیت دارد، غافلگیری مخاطب است. غافلگیری از ابتدا تا انتها ادامه دارد!

مریم برزگر پیش از این تجربه نوشتن داستان کوتاه را داشته است. برزگر از سال 90 به صورت حرفه‌ای شروع به نوشتن کرده است. به گفته خودش، نوشتن این داستان پنج سال طول کشیده، اما او نتوانسته ناشر خوبی برای آن پیدا کند تا اینکه نشر «صاد» نخستین اثر خانم نویسنده را منتشر کرده است. این در حالی است که داستان «عمود 878» در سال 87 در جشنواره عبرات رتبه اول شد و در کتاب آثار برگزیده جشنواره، همراه با سایر آثار برگزیده به چاپ رسید. 

مریم برزگر متولد 13آبان 63 است. تحصیلات او ربطی به ادبیات ندارد و لیسانس ریاضی محض و فوق لیسانس مهندسی عمران است و از آنجا که نویسنده جوانی است و نخستین داستان جدی‌اش منتشر شده، گفته‌های او می‌تواند تجربه‌های خوبی در اختیار علاقه‌مندان به داستان‌نویسی بگذارد. 

* چه شد نخستین داستانتان را با موضوع منافقین و گروهک‌های تروریستی نوشتید؟

** احساس کردم باید از ظلمی که منافقان به مردم و حتی خانواده خودشان کردند مثل ظلمی که اکبر و پریوش به فرزند خودشان کردند، داستانی بنویسم و شاید همین حس مهم‌ترین انگیزه من برای نوشتن «عمود 878» شد.

 زمانی که کتاب را نوشتم راجع به منافقان و کارهایی که در دهه 60 انجام داده بودند منابع خوبی در دسترس نبود و نتوانستم اطلاعات زیادی پیدا کنم. به همین دلیل حدود هشت ماه پیش از نوشتن رمان مشغول جمع‌آوری اطلاعات بودم و مطالعات زیادی داشتم. بعدها فیلم «ماجرای نیمروز» پخش شد یا به تازگی سریالی به اسم «شاهرگ» با این موضوع کار شده، در حالی که نوشتن داستان من سال‌ها پیش از آن کلید خورده بود و این‌ها نشان می‌دهد نس جوان تمایل دارد درباره این وقایع مسائل تازه‌ای بشنود و ببیند. پس علاقه من هم نسبت به نوشتن این موضوع دور از ذهن نبود.

*برای نوشتن این داستان چه مطالعاتی انجام دادید و از چه منابعی استفاده کردید؟

** ناچار شدم با خانواده‌های این اشخاص مصاحبه داشته باشم و در این رابطه تحقیقات زیادی انجام دادم. خیلی از افراد به من کمک کردند، از جمله پدر من که در دهه 60 پاسدار بودند در ارشادگاه همدان که اکنون دانشگاه علمی‌کاربردی شده کار می‌کردند و اطلاعات زیادی از این فضا توانستند به من بدهند و یا درباره عملیات مرصاد خیلی تحقیق کردم. با کسانی که در رده‌های پایین منافقان بودند و توبه کرده بودند گفت‌وگو کردم، از مشکلاتی که پس از توبه‌شان داشتند و اینکه جزو قشر منفور جامعه بودند و حتی خانواده‌هایشان اسمی از فرزندان خود نمی‌بردند، چنانکه داغ منافق بودن هنوز هم بر پیشانی آنان که جزو توابین هم بودند، هست.

*چگونه و چرا داستان منافقان را به داعشی‌ها و عملیات انتحاری گره زدید؟

** وجه مشترک منافقین و داعشی‌ها این است که هر دو داعیه دینداری دارند، نمازشان را می‌خوانند و به دین هم اعتقاد دارند، اما به اسم دین و آزادی بشر به مردم خود خیانت و در حق آن‌ها جنایت کردند. حالا دقیقاً اصرار ندارم بگویم منافقین مثل داعشی‌ها هستند، ولی می‌توان گفت داعش زمان خود بوده‌اند. کسانی که تصمیم به قتل حضرت علی(ع) هم گرفتند همین ادعا را داشتند و به اسم اسلام این جنایات را مرتکب شدند، اگرچه ممکن است به نسبت زمان خودشان تغییراتی داشته باشند، اما به اسم ایدئولوژیِ به جامعه ضرر می‌زنند و مردم را می‌کشند و جنایت‌ها مرتکب می‌شوند و از این لحاظ همه‌شان از نظر من در یک جایگاه هستند.

*به نظر می‌رسد داستان ظرفیت کشش بیشتر را دارد و می‌توانست بلندتر باشد. نظر شما چیست؟

** این به سلیقه و نگاه من برمی‌گردد. شخصاً به مطول‌نویسی علاقه‌ای ندارم و حتی احساس می‌کنم  مطول‌نویسی در توانم نیست. حتی داستان‌های کوتاهم خیلی کوتاه است و به 20 صفحه هم نمی‌رسد و در نهایت پنج صفحه است.

*خوب این کوتاه‌نویسی‌ها در برخی از قسمت‌های کتاب به منطق داستان لطمه می‌زند. مثلاً جایی اکبر به افغانستان می‌رود و از آنجا با دو یا سه خودرو عوض کردن سر از بحرین درمی‌آورد.

بله، حق با شماست،  مثلاً در همین مثالی که زدید این اتفاق افتاده است.

*فکر می‌کنید این کتاب از استقبال مخاطبان برخوردار شود؟

** حدود یک سال طول کشید تا این اثر از مرحله طرح به رمان برسد. من به موفقیت این رمان خیلی امیدوارم و البته به تبلیغات و پخش انتشاراتم هم امید دارم. ببینید چند کتاب دیگر هم دارم که هنوز چاپ نشده، ولی به این رمان بیشتر دل بسته‌ام و امیدوارم بازخوردش خوب باشد.

* بخشی از داستان توسط راوی مرده روایت می‌شود. در خصوص این نوع روایت توضیح دهید.

** در طرح اولیه داستان قرار بود فصل دوم هم مثل فصل اول باشد و از اول تا آخر در دفترچه همه ماجراها بازگو شود، اما دیدم بسیاری از گره‌گشایی‌ها انجام نمی‌شود و به ناچار با مشورت با دوستانم در «خانه رمان» تصمیم به تغییر راوی گرفتم. ضمن اینکه فکر می‌کنم «راوی مرده» برای مخاطب جذاب است. می‌خواستم همه داستان را با راوی مُرده بنویسم، اما مشکلات تکنیکی در داستان پیش می‌آمد؛بنابراین آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود که در فصل اول راوی، مُرده باشد،«دفتر» فصل دوم و فصل سوم هم راوی دانای‌کل باشد.

* شاید برای علاقه‌مندان به داستان‌نوسی جالب باشد بدانند چگونه تصمیم گرفتید از حیطه داستان کوتاه‌نویسی به نوشتن رمان فکر کنید؟

** همان‌طور که گفتید این رمان هم خیلی بلند نیست و حجم زیادی ندارد. البته از ابتدا هم هدفم نوشتن داستان کوتاه نبود، اما پایه نوشتن رمان، داستان کوتاه است. حوزه هنری همدان انجمنی با عنوان «خانه رمان» تشکیل داد و در آن نویسندگان همدانی که جوایزی برده بودند گرد هم جمع شدند و رمان می‌نوشتند که از این جلسات رمان‌های خوبی از آقایان آقامحمدی، فرجی، میثم موسویان، خانم‌ها امانی، ضرابی‌زاده و سماواتی نوشته شد. این رمان‌ها پیش از چاپ توسط اعضا نقد می‌شد که کمک زیادی به نویسنده می‌کرد. همین نشست‌ها موجب تولد و پرورش چند نویسنده شد. افرادی که در جوایز ادبی موفقیت‌هایی کسب کرده بودند و رها نشده بودند.

* به عنوان یک نویسنده اولی چه مشکلاتی در مسیر نوشتن اثر و انتشار آن داشتید؟

** همان مشکلاتی که بر سر راه نویسندگان جوان قرار دارد، برای من هم وجود داشت و آن بی‌اعتمادی به اثر نویسنده‌های جوان است. من ابتدا این کتاب را به یک ناشر در همدان داده بودم که در زمینه حق‌التألیف و سایر هزینه‌ها به توافق نرسیدیم و همانجا موضوع تمام شد، اما این انتشارات به اشتباه f4 و شابک کتاب را گرفته بود در حالی که من با انتشارات «صاد» قرارداد بسته بودم. این مشکل و اشتباه موجب شد 6 ماه طول بکشد تا فیپا حذف شود. 

هدف من این بود که اثرم در ماه محرم و به ویژه زمان پیاده‌روی اربعین منتشر شود که به دلیل همین مسائل انتشار آن به این بازه زمانی نرسید و در حقیقت با این اشتباه عامدانه یا سهوی، زمان مناسب انتشار را از من گرفتند و حتی عذرخواهی هم نکردند.

برچسب‌ها