۲۲ آذر ۱۳۹۹ - ۱۷:۰۵
کد خبر: 732134

درباره او که مادربزرگ مهربانمان شد

نرفتیم و حسرتش بر دلمان ماند

علیرضا باغشنی (کارگردان مستند «خیرالنسا»)

مشغول تصویربرداری مستندی درباره زندگی یک جانباز بودیم. درست خاطرم هست؛ امیر مهریزدان زنگ زد. امیر آن زمان مدیر واحد مستند جشنواره عمار بود. پشت تلفن گفت: «مطلبی که برات فرستادم رو دیدی؟» گفتم: «راستش درگیرم. مشهد که بیام خبر میدم». امیر گفت: «سوژه نود و خرده‌ای سن داره...».

تصمیم خودم را گرفتم. قرار شد مستند پیرزنِ صدخروی را بسازیم. شناخت زیادی درباره‌اش نداشتم؛ جز یک عکس و دو سه صفحه مطلب. می‌دانستم زنی است که در سال‌های دفاع مقدس، خانه روستایی خود را تبدیل به بزرگ‌ترین پایگاه پشتیبانی جبهه در شهرستان سبزوار کرده.

راستش فکر می‌کردم کار کردن با شخصیتی در این سن ریسک بالایی هم دارد لابد. شاید آنچه می‌خواهی، از عهده‌اش برنیاید. اما وقتی به «صدخرو» رسیدیم همان ابتدا ترسمان فرونشست. هر چه لازم داشتیم برایمان فراهم کرد.

روستا بود دیگر. بعضی قدیمی‌ها دوست ندارند انگشت‌نما شوند و کسی لابه‌لای کوچه‌ها با دوربین دنبالشان راه بیفتد. او اما این را پذیرفت و با همان کهولت و کسالت، چندبار مسیر کوچه‌ها را رفت و آمد. می‌گفت: «بگذار جوان‌ها بفهمند که گذشته این انقلاب چه بوده...»

آن بار پنج روزی میهمانش بودیم و مادربزرگمان شد. چند هفته بعد هم که فیلم مستندمان سر و شکلی گرفته بود، دوباره میهمانش شدیم. فیلم را دید. یادم هست با گفتن یک جمله خستگی را از تنمان بیرون کرد. به شوخی گفت: «به اذیت شدنش می‌ارزید».

خیرالنسا از آن روز شد مادربزرگ مهربان ما. ما که بی‌معرفت بودیم و گرفتار. اما او چند باری خودش تماس گرفت و جویای حالمان شد. راستش همین چند هفته پیش هم که برای مستند دیگری مسیر سبزوار به شاهرود را می‌رفتم، به ذهنم رسید ساعتی به دیدارش بروم. اما فکر کمبود وقت قانعم کرد که بگذارمش برای باری دیگر؛ اما انگار  موکول شد به آینده نیامدنی.

نرفتیم و حسرتش برایمان ماند. حسرتِ بیشتر اما زمانی بود که برای عرض تسلیت با پسرش تماس گرفتم و او گفت: «در روزهای آخر خیلی به یاد شما بود». خدایش بیامرزد.

برچسب‌ها