می‌توان به بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی از زوایای گوناگونی نگریست. بررسی و مورد توجه قرار دادن وجوه نظری و معرفتی علوم انسانی اسلامی به‌علاوه وجوه غیرمعرفتی در تمدن نوین اسلامی موضوعی است که سعی کرده‌ایم در گفت‌وگو با دکتر احمد رهدار، رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه به آن بپردازیم که در ادامه می‌خوانید.

اولین گام، بازخوانی تاریخ علم اسلامی است

جناب رهدار، تأکید رهبر انقلاب بر مسئله علم به عنوان مؤلفه تولید قدرت بر کسی پوشیده نیست. سؤال این است که به نظر، اجماعی که باید بر مسئله علوم انسانی اسلامی و به دنبال آن، تمدن اسلامی شکل بگیرد، به‌وجود نمی‌آید. مضاف بر اینکه به شرط عبور از این مرحله، بحث امتداد اجتماعی این مسئله و در عرصه عمل را نیز در پیش داریم.

من چند نکته را در پاسخ شما و به ترتیب عرض می‌کنم. نخست اینکه به اعتراف دوست و دشمن، میراث علمی مسلمانان در تاریخ اسلام، میراث سنگینی است. درباره مسلمانان و در گستره تاریخ اسلام صحبت می‌کنم، چرا که به نظر من این میراث هم به لحاظ کمی زیاد و هم به لحاظ کیفی متنوع است. مثلاً فرض کنید مسلمانان فقط در شاکله علوم اسلامی در تاریخ اسلام رشد علمی نداشتند بلکه در علوم فنی و پزشکی دستی داشتند و حداقل در مقاطعی از تاریخ اسلام، دست برتر را داشتند؛ یعنی به لحاظ علمی هژمونیک بودند. الان در حداقل قضیه باید نوستالژی علم اسلامی برای ما یک دغدغه باشد؛ یعنی حداقل حس بازگشت به تراث در گام اول (به لحاظ یک گام روانی) که درنتیجه آن، هر دانشجو و طلبه ما -در هر رشته‌ای که حتی ممکن است وارداتی و غربی باشد- این دغدغه را داشته باشد که علم متناظر یا خودِ آن را در عقبه تاریخی ما پی بگیرد. این مسئله را نباید دست کم گرفت. مثلاً فرض کنید پزشکان زیادی داریم که درس خوانده‌اند، مدرکشان را گرفته‌اند و سال‌ها پزشک هستند ولی با ادبیات اولیه منابع علوم پزشکی اسلامی- روی کلمه ادبیات اولیه تأکید دارم- آشنا نیستند. برای مثال در ساختار آموزش پزشکی‌مان از اول تا آخرش، دو واحد درس در خصوص کتاب «قانون» ابن سینا نداریم. این را نیز می‌دانید در تمام رشته‌های آکادمیک ما تاریخ علم، جزو علم است ولی استثنائاً در تاریخ علوم اسلامی این‌ها جزو علم نیست. تصور کنید مثلاً چقدر دانشجو و استاد رشته فیزیک داریم ولی چه بسا یک صفحه از ابن هیثم نخوانده‌اند. بالاخره یک چهره شاخص فیزیک اسلامی است، ولی مورد مطالعه قرار نگرفته یا حتی نسبت اندیشه آن بزرگواران با مسائل جدیدی که در فیزیک طرح می‌شود مثلاً شکست نور یا بسیاری مسائل دیگر را در نجوم و ریاضیات که به هر حال مسلمانان مطرح کردند، نمی‌بینید. ما علومی داشتیم که به هر دلیلی امروزه نسخ شده‌اند، ولی در تاریخ علم خوانده می‌شدند و کارآمد بودند. علمی به اسم علم زیج –نمی‌دانم اسمش را شنیده‌اید یا نه- علم پایه ساختن رصدخانه بود، یعنی ما خواجه نصیر و رصدخانه مراغه‌ای را داریم که علوم پایه آن همین زیج است. حرف ما این است که حداقل به اندازه تاریخ این علم یک صفحه بخوانیم، ببینیم کلیاتش چیست، در چه زمانی گسترش پیدا کرده، از کجا آمده، دانشمندانش چه کسانی بوده‌اند، چرا نسخ شده و الان مأموریت این علم را چه علمی دارد جلو می‌برد. این دغدغه در کشاورزی، سیاست، اقتصاد و مدیریت و چیزهایی که جدید است نیز قابل پیگیری است و ما میراث سنگینی داریم. 

دیدگاه شما درباره واکنش‌ها و نظرات نسبت به اطلاق همین پسوندها برای علم چیست؟

با در نظر داشتن نکته‌ای که عرض شد، این موضوع را نیز در نظر بگیرید که اتفاقِ نظری پس از کل جنگ‌ها و دعواها مبنی بر این است که به هر حال علوم، مبتنی بر یک متافیزیکی هستند و تغییر آن متافیزیک در جهت کاربری علوم تأثیر دارد، بنابراین بعید می‌دانم کسی الان در حوزه فلسفه علوم کار کرده باشد و بر این باور نباشد که علوم جهت‌دار هستند و رسالت علوم در هر دوره‌ای در وجه جمعی خودش، ترسیم صورت ‌بندی زمانه‌اش است. ما با علومی که در اختیار داریم، زمانه‌مان را قرائت و ترسیم می‌کنیم. حالا این علوم اگر می‌خواهد علم دینی یا غیردینی و یا هر چه می‌خواهد باشد؛ اگر گفتیم متافیزیک در فیزیک مؤثر است و علوم را جهت‌دار می‌کند معنایش این است که ما یک صورت‌بندی از جهان موجود نداریم و به میزان تغییر متافیزیک‌ها صورت‌بندی‌های متفاوتی داریم. بنابراین علم می‌تواند متصف به علم غربی، علم اسلامی، علم جدید، علم قدیم و مانند آن شود و این اتصاف‌ها نیز غلط نیست و علوم جهت‌دار هستند و نمی‌توانند نیز جهت‌دار نباشند؛ چرا که آخرین برونداد علوم همین تمدن است. تمدن‌ها جهت‌دار هستند. تمدن‌ها به این دلیل که هویت دارند و هویت‌ها ماهیت دارند نمی‌توانند مرز نداشته باشند. هر تمدنی از یک جایی به بعد می‌گوید من، آن (دیگری) نیستم مثلاً تمدن غربی می‌گوید من کنفسیوس یا تمدن اسلامی نیستم. هر تمدنی یک سری «نیستم»‌هایی دارد که به معنای مرزهای آن تمدن است. ما نیز به عنوان مسلمانان، برونداد علممان یک صورت‌بندی از جهان داده است که اسمش را یک ورژن از تمدن اسلامی می‌گذاریم. وقتی می‌گوییم تمدن اسلامی یعنی از یک جایی به بعد که آنجا دیگر اسلام نیست، می‌گوییم ما آن نیستیم و مرز هویتی ناشی از علم داریم. مجموعه ساختار علمی امروز ما باید بتواند ما را به آن مرزمان برساند، یعنی اگر ما را به مرز تمدنی نرساند به ما هویت نمی‌دهد. چون همه ماهیت‌ها مرز دارند -به جز هویت ذات اقدس الهی که موجود بسیط الهویه‌ای است و به دلیل اینکه وجود لایتناهی هست مرز ندارد- و مرزشان ماهیتشان است و ما ماهیت‌ها را روی ما به الاشتراکات نداریم. هویت آدم‌ها روی ما به‌الامتیازها و نه ما به‌الاشتراکات بسته می‌شود. به عبارتی مشترکاتی با همدیگر داریم ولی آنجایی که من، من می‌شوم و شما نیستید، ما به‌الامتیازات من است. آنجا دیگر خاص من است. می‌گویند بچه‌ای به مادرش می‌گوید بابای من چه شکلی بود؟ مادرش جواب داد: یک آدم قد دراز ریشوی عینکی. فردا که رفتند خیابان هر آدم قد دراز ریشوی عینکی را که می‌دید به مادرش می‌گفت این باباست. بچه تقصیری نداشت بلکه اشتباه مادرش بود که با اوصاف مشترک، بابا را تبیین کرده بود. این قدر باید این اوصاف را جلو می‌برد که از یک جایی به بعد آن، فقط ویژگی‌های آن شخص می‌شد. وقتی در دایره اشتراک نگه داری، خودت، خودت را نمی‌توانی پیدا کنی. زمانی خودت خودت می‌شوی که در کنار اوصاف مشترک، امتیازات را داشته باشی. قطعاً ما در علوم یک ما به‌الاشتراکات داریم و در این شکی نیست، ولی با این ما به‌الاشتراکات تمدن ساخته نمی‌شود. تمدن از جایی آغاز می‌شود که پای ما به‌الامتیازات در میان باشد وگرنه در همه تمدن‌ها دو به‌علاوه دو چهار می‌شود.

باید جلو رفت تا حدی که این داده‌های مشترک علم دیگر نتیجه نمی‌دهد و برونداد بیرونی علم نیز ضرورتاً معرفتی نیست. علم در ساحت سومش که ساحت عینیت بیرونی است ترکیبی از گزاره‌های معرفتی و غیرمعرفتی است. یعنی برخلاف جهان دوم علم که جهان ذهن بوده و محوریت جهان ذهن عمدتاً با برهان است و جدل و مغالطه و این‌ها در آن اصالت ندارد و آنچه اصالت دارد برهان است، در جهان عین این‌گونه نیست، بلکه ممکن است مثلاً من در جایگاهی سنگین‌تر از شما قرار گرفته باشم نه به این دلیل که برهان‌های قوی تری دارم بلکه به این دلیل که پول بیشتری دارم.

به این دلیل که من رسانه دارم و شما ندارید. به دلیل اینکه پدر من فلانی است و شما پدرت فلانی نیست، یعنی به دلایلی چون شهرت یا جایگاه حقوقی. فضای بیرونی این را می‌گوید یعنی چیزها با عوامل غیرمعرفتی گره می‌خورد.

حرف این است که فلسفه اسلامی تأکید ویژه‌ای بر هستی‌شناسی دارد ولی در وهله بعد روی معرفت شناسی و روش شناسی آنچنان تأکیدی ندارد؛ جایی که تمدن غرب از اینجا رشد کرده و توانسته الگوهای عملیاتی خودش را گسترش بدهد. چرا ما از تفکر کاربردی آن‌ها استفاده نکنیم که بتوانیم در عرصه الگوهای اجرایی و عملیاتی زایش داشته باشیم؟

نکته این است که می‌گویند ما از آن‌ها استفاده کنیم من می‌گویم که چه بشود؟

که به الگوهای عملیاتی و اجرایی برسیم.

به چه می‌رسیم؟

به اینکه ما فقط در تعریف نمانیم.

اشکال ندارد ما می‌خواهیم به چیزی برسیم. آن چیز، چیست و مال چه کسی است و وصفش چیست؟ ساحت مشترکات که ساحت مشترکات است و حرفی نیست. درساحت چگونگی و روش نیز می‌گوییم شرقی غربی نکنیم و از آن‌ها بپذیریم. مگر می‌شود مشترکات و چگونگی و روش ما نیز با آن‌ها یکی شود ولی خروجی ما یک چیز دیگری باشد. اینجا من نیز یکی از آن‌ها  می‌شوم. اگر این را می‌خواهیم بله، باید این کار را بکنیم ولی نکته اینجاست که ما، ما نمی‌شویم بلکه یکی از آن‌ها  می‌شویم. یعنی شما نمی‌توانید بگویید که من، منم. منم را چطور می‌خواهید با علم ثابت کنید. قصه این‌طور است که کسی کروکی را کشیده و به شما می‌دهد اگر شما طبق کروکی حرکت کنید و بروید، در بهترین شرایط به جایی می‌روید که قبلش من رفته‌ام. شما چیزی را کشف نمی‌کنید و چیز جدیدی نمی‌شوید. بله ما می‌توانیم از علم غربی استفاده کنیم و یک چیزهایی هم دارد ولی اگر استفاده کنیم چه می‌شویم؟ من می‌توانم با علم غربی هویت خودم را پاسداری کنم؟

برچسب‌ها