یادداشت فرهنگی
-
یادداشت فرهنگی
آیا باید از تعطیلی کتابفروشیها نگران بود؟
کتاب فروشیهای سطح شهر یکی یکی تعطیل میشوند، در آخرین نمونه کتاب فروشی «رود» در خیابان کریمخان اعلام کرده است نمیتواند از پس هزینههای سنگین کار فرهنگی برآید و تعطیلی خود را اعلام کرده است.
-
«طور» صحن تو ، کلیمان فراوان دارد!
سیدمحمد سادات اخوی
-
بیم تنهایی ندارم تا تو همراه منی!
سیدمحمد سادات اخوی
-
خدا نصیب کند مهر دوستان تو را
سیدمحمد سادات اخوی
-
پنجرهای رو به دلم باز کن!
سیدمحمد سادات اخوی
-
دلِ مشتاق مرا حضرت جانانه تویی!
سیدمحمد سادات اخوی
-
بر سر ما سایة الطاف بیپایان توست ...
سیدمحمد سادات اخوی
-
گفتند: «حرم! ...» به یاد «ایوان» تو ام
سیدمحمد سادات اخوی
-
همهجا «زنده»ام و «زندگی»ام در حرم است!
سیدمحمد سادات اخوی
-
در دل هر «ربنا»، حسرت «آمین» توست
سیدمحمد سادات اخوی
-
باغبانا! ... بوتة کوچک، صدایت میکند
سیدمحمد سادات اخوی
-
آمدم... برگ «تمنّا» در دست
سیدمحمد سادات اخوی
-
جای پای تو بر غبار دل است
سیدمحمد سادات اخوی
-
با نگاه تو، گرهها دست بیعت دادهاند
سیدمحمد سادات اخوی
-
غبار حرم، آبروی دل است
سیدمحمد سادات اخوی
-
صحن آزادی / یادداشت فرهنگی
حرم، خانه دوم جان ماست
نظر «شیخ مفید» در کتاب «ارشاد»ش: ـ وقتی «مأمون» تصمیم گرفت که «امامرضا(ع)» را «ولیعهد» خود کند؛ با فضلبن سهل (وزیر و مشاورش) مشورت کرد و از او هم خواست که با برادرش «حسن» مشورت کند... فضل و حسن، به دیدار مأمون رفتند و «حسن»، مخالف تصمیم مأمون بود... به نظر او، ولیعهد ی امامرضا(ع)، خلافت را از خاندان و تبار مأمون بیرون میبرد...
-
جز وعده بازدید تو... نیست امید
۱ـ بست بالا: خراسان و «او» «محمدبن عبدالله اَفطَس (اَفطح)» گفته: ـ با مأمون گفتگو میکردیم. نگاهی به من کرد و گفت: «خدا علیبن موسیالرضا(ع) را رحمت کند... پس از این که مردم با او بیعت «ولیعهد»ی کردند؛ به او گفتم: خوب است که شما به عراق بروید و من، جانشین شما باشم در خراسان. لبخندی زد و فرمود: به جانم سوگند که باید نزدیک خراسان باشم... زیرا در همین سرزمین خواهم مرد... در همین سرزمین نیز دفنم خواهند کرد... و فردا از همین سرزمین، محشور خواهم شد...
-
سرانگشت تو با «گِرِه» آشناست!
سیدمحمد سادات اخوی
-
یادداشت فرهنگی / صحن آزادی
بیزبان هم گفتگوها داشتیم
۱ـ بست بالا: رشد عمودی در کتاب «عُیون اخبارالرضا(ع)» گفته شده است که: ـ (ادامه) گروهی گفتهاند که «سهل»، پدر «فضل»، به هدایت «مهدی» خلیفة عباسی مسلمان شده است... بعد هم یحییبن خالد برمکی، پسر او (فضل) را برای خدمت به مأمون معرفی کرده است... کمی بعد هم که مأمون متوجه کفایت او شده و دیده که امور را بیمشورت هم به خوبی پیش برده، فضل را به مشورت و وزیریاش انتخاب کرده است... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۳۰و ۱۳۱ ـ با تلخیص و بازنویسی.
-
یادداشت / صحن آزادی (۹۰)
خدا کند که دلم از شما جدا نشود
«ابوالحسین رازی»، از زبان پدرش گفته که «امامرضا(ع)» فرمود: ـ (ادامه) به خدا سوگند که چنین جایگاهی برای ما، به خاطر خویشاوندی ما با پیامبر خدا(ص) است... زیرا احوال ما و آنچه که پیشاپیش از آینده میگوییم، یکی از دلایل پیامبری اوست... زیرا او، از پیش، همه را گفته است...». / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۳۰ ـ با تلخیص و بازنویسی.
-
کاش ببیند تو را ... چشم من روسیاه
سیدمحمد سادات اخوی