۱۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۶:۲۸
کد خبر: 643455

با اینکه می دانم کلسترول و قند، بدجنس تر از گذشته ها شده اند و تعقیب سایه به سایه شان تمامی ندارد اما تصمیم ام را می گیرم.

به گزارش قدس آنلاین، سوزِ بهمن بیداد می کند، شال گردن پیچ، پشتِ ویترین مغازه ایستاده ام. مغازه مورد علاقه ام.

چشم می گردانم بین شیرین ها، خوشمزه ها، زیبا رویان. میان آنها که طعم شان بیرحمانه خوب است و معتاد می کند.

بارانِ کج هم شروع می شود. معطلم هنوز بیرون مغازه. مغزم مُدام سیگنال می فرستد نه، درعوض قلبم پافشاری می کند که معطل نکن، یک عالمه مزه تحسین برانگیز آنجاست.

طفلکی راست هم می گوید، می دانم آنطرف درِ زنگوله دار چه جشنی بپاست اگر عاقل نباشم و چشم هایم را روی برگه های آزمایش و سفارش دکتر تغذیه ببندم. اگر یکبار دیگر خودم را به کوچه علی چپ بزنم.

در محاصره باد و باران و سرما کم نمی آورم. حتی وقتی انگشت هایم توی کفش قندیل می بندد. شکل دخترک پنج ساله ای شده ام که سرلج افتاده از دست مراعات ها و گذشتن ها.

با خودم به کل کل مشغولم که مادر و دختری از مغازه می زنند بیرون و آقای مُسنی چتر سیاهش را می بندد و می رود داخل.

با اینکه می دانم کلسترول و قند، بدجنس تر از گذشته ها شده اند و تعقیب سایه به سایه شان تمامی ندارد اما تصمیم ام را می گیرم؛ تردید را می گذارم پشت در و به نِق نِق های عقل، گوش نمی دهم.

آخیشش! پا می گذارم به سرزمین عجایب، در آغوش چاق کننده ترین و ممنوعه ترین خوردنی ها، سوهان ها چشمک می زنند و کلوچه ها، لبخند گل و گشاد پیراشکی ها معرکه است، قربان رخسار سبز و سفیدِ گزها می روم، به شکلات داغ‌ها سلام می دهم و به کاکوئوهای وانیلی و احوال شیرینی‌های نخودچی را می پرسم.

در حال قفسه گردی ام و می بینم قیمت ها مثل لوبیای سحرآمیز رشد کرده اند که شیشه ای ناگهان کنارم هزار تکه می شود.

فوبیایم به شیشه شکسته عود می کند و قلبم می اُفتد به تالاپ تلوپ. آقای مُسن، دسته گل به آب داده است.

دَمَغ و دست خالی از سرزمین عجایب می زنم بیرون و روسیاه از عقل می پرسم: آدرس شکرقرمز و خرما خشک فروشی کجاست، بزرگوار؟

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.