اظهارات اخیر پوتین، رئیس جمهور روسیه در مورد علاقه نداشتن این کشور به تجزیه افغانستان و ضرورت یکپارچگی تصمیمات جهانی در به‌رسمیت شناختن نیروهای سیاسی در این کشور، باز هم توجهات عمومی را به‌سوی بحثی قدیمی و پرسابقه یعنی احتمال و امکان تجزیه افغانستان جلب کرده است. 

اگرچه پیش از اظهارنظر اخیر رئیس جمهور روسیه، برخی سیاستمداران و تحلیلگران هشدارهای مشابهی را مطرح کرده بودند.تجزیه افغانستان بحثی کهنه و قدیمی است که از زمان خاتمه اشغال این کشور توسط شوروی و آغاز جنگ‌های داخلی همواره با شدت و ضعف مطرح بوده است. علت اصلی قرار داشتن این گزینه روی میز تحولات افغانستان نیز به‌عوامل بالقوه‌ای بازمی‌گردد که چنین امکانی را همواره تحقق‌پذیر می‌سازد. تنوعات گسترده قومی و در کنار آن برخوردار نبودن یک قوم از اکثریت مطلق بخشی از این ظرفیت محسوب می‌شود. به موازات مسئله قومیت، شکاف زبانی در قالب رقابت و حتی تقابل زبان‌های پشتو و دری هم عامل دیگری است که به تشدید شکاف‌ها دامن زده است. جغرافیای سیاسی افغانستان و قرار گرفتن کوه‌های سر به فلک کشیده در میانه کشور و خطوط مواصلاتی ضعیف میان شمال و جنوب هم موجب شده اختلاط فرهنگی و اجتماعی میان مردم دو سوی این کوه‌ها به شکلی پررنگ تحقق پیدا نکند. اگر به این موارد نقش مداخلات خارجی و استعماری را بیفزاییم روشن می‌شود چرا تهدید بالقوه تجزیه کشور به‌بخشی از تاریخ افغانستان تبدیل شده است.

چرا افغانستان تاکنون تجزیه نشده است؟

در چنین شرایطی این پرسش مهم مطرح می‌شود که چگونه این کشور باوجود عوامل بالقوه فروپاشی و باوجود وقوع چندین مرحله جنگ‌های خونین داخلی، تاکنون توانسته هویت و یکپارچگی ظاهری خود را حفظ کرده و به مرحله فروپاشی کامل نرسد؟ در پاسخ به‌این پرسش در درجه اول می‌توان به‌شکل‌گیری یک هویت و تاریخ مشترک میان مردم افغانستان طی سده‌های اخیر اشاره کرد، هویتی که هرچند ناقص و پرمناقشه بوده، اما اشتراکاتی را در میان آن‌ها پدید آورده و در عین حال تقابل با دشمنان خارجی نیز موجب تقویت آن شده است. علاوه بر این، گستردگی تنوع اقوام غیرپشتون و در اقلیت مطلق قرار داشتن هر یک از آن‌ها در برابر اکثریت قومیتی کشور، موجب شده آن‌ها به‌نحوی سلطه و هژمونی نسبی پشتون‌ها را پذیرفته و تنها به سهم‌گیری از قدرت رضایت داشته باشند. البته نشست «بن» و نظام سیاسی جدید حاصل از آن، این شرایط را تا حدی به چالش کشید و برای اقوام غیر پشتون امکان قدرت‌نمایی بیشتری فراهم ساخت. از این‌نظر خیزش دوباره طالبان نوعی حرکت برای بازگشت به نظم اولیه‌ای بود که ناخودآگاه در انسجام ملی نیز نقش‌آفرینی کرده بود. سرانجام از نقش متغیرهای خارجی نیز نباید غافل شد. شرایط افغانستان و به‌ویژه اشتراکات قومیتی و زبانی آن با اغلب همسایگان به‌گونه‌ای است که تجزیه افغانستان نه‌تنها به نفع هیچ یک از آن‌ها نیست، بلکه حتی به لحاظ سیاسی و امنیتی نیز مخاطرات زیادی را برای آن‌ها درپی خواهد داشت. کشورهایی چون ازبکستان و تاجیکستان از این نظر نگرانی‌های عمیقی دارند، اما در رأس همه آن‌ها پاکستان با برخورداری از جمعیت عظیم پشتون و سابقه جنجال‌های مرزی خط دیورند، بیشترین نگرانی و مخالفت را در برابر تجزیه افغانستان دارد.

نظریه دولت مرکزی ضعیف

در شرایطی که با وجود درگیری‌ها و جنگ‌های داخلی طولانی هیچ یک از قومیت‌ها و گروه‌ها در افغانستان از تجزیه این کشور صحبت به‌میان نیاورده و یا به این موضوع تمایلی نشان نداده‌اند، اغلب آن‌ها به راه‌حل دیگری نظر دارند که هم به‌نوعی گریز از هژمونی قوم مسلط محسوب می‌شود و هم یکپارچگی و هویت مستقل کشور را حفظ می‌کند. کاهش قدرت و نظارت دولت مرکزی بر نواحی و مناطق محلی همان راه حلی است که در قالب تشکیل نظامی غیرمتمرکز و حتی فدرال مطرح شده بود. این نظام می‌توانست تا حدی بسیاری از مشکلات قومیت‌ها و اقلیت‌ها را حل کند، اما با سلطه طالبان بر افغانستان امکان تحقق این‌گزینه نیز عملاً از میان رفت. این شرایط در کنار برخی اقدامات طالبان مانند تغییر پرچم به عنوان نماد هویتی و ملی کشور، دوباره خطر تجزیه افغانستان را رقم زده است. با این‌همه اظهارات پوتین نشان می‌دهد برخی قدرت‌های منطقه‌ای و در رأس همه آن‌ها همسایگان افغانستان نخواهند گذاشت چنین اتفاقی رخ دهد؛ چنان که حتی آن‌ها نیز ممکن است حمایت از یک دولت ضعیف و وابسته را بر تجزیه افغانستان ارجح بدانند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.