«نوشتن برای مخاطبان کم‌طاقت و پرمشغله‌ای که از هر چیز نوع فشرده‌اش را می‌پسندند، مثل توضیح نظریه نسبیت برای کسی است که در خیابان با عجله دنبال توالت عمومی ‌می‌گردد».

باب دندان کم حوصله ها

محمد تربت‌زاده/

«نوشتن برای مخاطبان کم‌طاقت و پرمشغله‌ای که از هر چیز نوع فشرده‌اش را می‌پسندند، مثل توضیح نظریه نسبیت برای کسی است که در خیابان با عجله دنبال توالت عمومی ‌می‌گردد».

توضیح مرحوم «ابوالفضل زرویی نصرآباد» شاید مختصرترین، مفیدترین و شیرین‌ترین تعریف از نویسندگی، روزنامه‌نگاری و شعرسرایی در قرن 21 باشد. مردمِ این روزها همان‌قدر که حال قورمه سبزی پختن و آبگوشت خوردن را ندارند، حوصله دنبال کردن مطبوعات و خواندن متن‌های بلند ادبی را هم پیدا نمی‌کنند. از آن‌طرف ترجیح می‌دهند کالباس را آماده لای نان بگذارند و در کمترین زمان ممکن نوش جان کنند یا اگر در طول شبانه روز وقت اضافه آوردند، در حد و اندازه‌های یک یا دو جمله، مطالعه کنند. حق هم دارند خداوکیلی! با این همه دغدغه و گرفتاری چه کسی حوصله می‌کند تحلیل‌های 3هزار کلمه‌ای روزنامه‌ها را بخواند یا 7-6 ساعت منتظر بماند تا آبگوشت جا بیفتد!

عبوس، خودخواه و سختگیر

سوژه امروز برخلاف تصورتان نه مرحوم زرویی نصرآباد است و نه اصول روزنامه‌نگاری در قرن 21. برای معرفی سوژه امروز، اجازه دهید از «پرویز شاپور» آغاز کنیم. مردی که «فروغ فرخزاد» همیشه روی نامش سایه انداخته است. البته معلوم نیست این از بختِ بد او بوده یا از بخت خوبش! پرویز شاپور احتمالاً توی ذهنتان مرد عبوس و خودخواهی است که با سختگیری‌هایش، فروغ را در عنفوان جوانی پژمرده کرده است. آن‌قدر که فروغ قید ماندن کنار «کامیار» فرزند سه ساله‌اش را زده و پنج سال بعد از آغاز زندگی مشترکش با پرویز شاپور و درست در آستانه سه ساله شدن تنها پسرش، از پرویز جدا شده است. دست کم این تصویری است که خوانندگان آثار فروغ به واسطه شعرهایی که درباره تنها همسرش سروده است، از پرویز شاپور در ذهن دارند. هرچند ما در جایگاهی نیستیم که درباره زندگی خصوصی فروغ و پرویز اظهارنظر کنیم اما حداقل این را باید بگوییم که پرویز شاپور که با احتساب امروز، دقیقاً 20 سال از سالروز مرگش می‌گذرد، در عرصه ادبی برای خودش بروبیایی داشته و خالق یکی از تازه‌ترین مفاهیمِ دنیای ادبیات به‌حساب می‌آید.

تراژدی فروغ و پرویز

اگرچه براساس اطلاعات شناسنامه‌اش تهرانی اصیل به‌حساب می‌آید، اما در اصل متولد قم است. پرویز شاپور اگر در 76 سالگی به دلیل سنگ‌سازی در پروستاتش دارفانی را وداع نمی‌گفت، اکنون 96 ساله بود. اما لابد تقدیر این‌طور باید رقم می‌خورده که پرویز شاپور نتواند 200 هزار تومان پول درمانِش را جور کند و 15 مرداد سال 78 روی یکی از تخت‌های بیمارستان عیوض‌زاده تهران، بی سروصدا آخرین نفسش را بکشد تا تنها یادگار خودش و فروغ، تا سال‌ها در به در خانه دوست و اقوام شود و آخر سر هم برای گذران زندگی به نوازندگی در پارک‌های مختلف تهران روی بیاورد.

در دانشگاه تهران اقتصاد خوانده و بلافاصله پس از فارغ‌التحصیلی، در وزارت دارایی استخدام شده و در همان سال‌ها، یعنی حوالی 1329 با فروغ فرخزاد، یکی از بستگان مادری‌اش، ازدواج کرده است. پرویز و فروغ حکماً از دخالت‌های بزرگ‌ترها در زندگی‌شان به تنگ آمده بودند که بار و بندیل را جمع می‌کنند و راهی اهواز می‌شوند. شاپور همان موقع فعالیتش را در روزنامه‌های محلی خوزستان آغاز می‌کند. دو سال بعد از ازدواجشان یعنی سال 31، تنها پسرشان «کامیار» یا به قول شاپور «کامی» به دنیا می‌آید. همان پسری که فروغ بارها در اشعارش از دوری او مویه کرده و پرویز شاپور هم سالیانِ سال در نشریات مختلف با نام مستعار او قلم زده است. کوچ به اهواز و به دنیا آمدن کامیار هم افاقه نمی‌کند و زندگی مشترک یکی از مشهورترین زوج‌های هنری تاریخ معاصر کشورمان در سال 1334 خاتمه پیدا می‌کند. پرویز شاپور پس از جدایی از فروغ به تهران برمی‌گردد و تا پایان عمرش همراه با برادر و پسرش کامیار در یک خانه‌ قدیمی زندگی می‌کند.

فقط یک جمله

بازگشتش به تهران همانا و ورود جدی‌اش به عرصه روزنامه‌نگاری و نویسندگی همان. پرویز شاپور ادامه‌ فعالیت‌های مطبوعاتی‌اش را در نشریه‌های «سپید و سیاه» و «توفیق» ادامه داد. در مجله‌ «توفیق» با اسم مستعار «کامی»، «کامیار» و «مهدخت» مطلب می‌نوشت و روز و شب در نشریه‌ «خوشه»، در صفحه ثابتی که سردبیر آن یعنی احمد شاملو به او داده بود، قلم می‌زد. آن روزها شاپور می‌نوشت و عمران صلاحی طراحی می‌کرد. پرویز می‌دانست آدم‌های این زمانه حوصله خواندن ندارند. به همین خاطر حرف‌هایش را در یک جمله می‌زد. بعضی وقت‌ها حتی با یک جمله، کتاب می‌نوشت!

حوالی سال‌های 46 یا 47، تک‌خطی‌هایش آن‌قدر گل می‌کند که نامش می‌افتد سر زبان‌ها. احمد شاملو پیشنهاد می‌دهد نام این تک‌خطی ها را بگذارند «کاریکلماتور». پرویز شاپور که به قول خودش یک جمله بیشتر نمی‌توانست بنویسد، به همین راحتی تبدیل به پدر «کاریکلماتور» در ایران شد.

حرف‌های ناجور و ناحساب

مادر شاپور می‌گفت: «۶۰ سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم». ولی همین حرف‌های ناجور و ناحساب که با اسم «کاریکلماتور» از نشریات و مجموعه‌های ادبی دهه 40 و 50 سر در می‌آورد، از بهترین و طنازانه‌ترین آثار مطبوعاتی و ادبی آن سال‌ها بود. همین حرف‌های ناحساب البته بعدها نام شاپور را به ادبیات مدرن ایران پیوند زد. «کاریکلماتور» به قول «عمران صلاحی» همان کاریکاتور است، اما کاریکاتوری که با کلمات ساخته شده. جملاتی پرمحتوا، کوتاه و همراه با شوخ‌طبعی که گاهی به جمله قصار می‌ماند، گاهی به شعر شانه می‌زند و شاید بتواند تبدیل به ضرب‌المثل شود.

جمله‌های کوتاه پرویز شاپور اگرچه خیلی وقت‌ها ساده به نظر می‌رسند، اما آن‌هایی که از ادبیات و دنیای پیچیده‌اش سر در می‌آورند، می‌گویند درباره بعضی از این جمله‌های تک خطی، می‌شود چند مقاله علمی نوشت!

برای آن‌هایی که عجله دارند

مهم‌ترین ویژگی ظاهری کاریکلماتور، کوتاهی آن است. ویژگی‌ای که خوراک آدم‌های امروزی به‌حساب می‌آید. آدم‌هایی که تنوع پسند و بی‌حوصله‌اند و همیشه عجله دارند!

به زبان ساده، کاریکلماتور نثر است؛ نثری که بازی زبانی دارد تا بتواند گفتنی‌ها را دیدنی کند. این نثر معمولاً به زبان طنز بیان می‌شود. طنزهایی که البته بیشتر وقت‌ها تلخ مزه‌اند؛ درست مثل زندگی خالقشان که به گفته اطرافیانش بعد از جدایی‌اش از فروغ هیچ وقت آن شاپور سابق نشد.

کاریکلماتور صریح است، سرتاسرش ایهام دارد و مثل تمام عناصر ادبیات مدرن، از واژه‌ها و ترکیب‌های روزمره و دم دستی استفاده می‌کند.  هرچند می‌شود نمونه‌هایی از آن را در نثر و نظم‌های کهن پیدا کرد، اما سابقه‌اش برمی‌گردد به همان دهه 40 و نشریه «خوشه». اصلی‌ترین ویژگی‌اش اما این است که مخاطب را غافلگیر می‌کند. غافلگیری‌ای که در عرض چند ثانیه اتفاق می‌افتد و خیلی وقت‌ها لبخند روی لب‌های خواننده را در چشم برهم زدنی  تبدیل به بغضی می‌کند که راه نفس کشیدنش را می‌بندد.

کلکسیون خنده‌های سرقت شده

از شاپور چند مجموعه‌ کاریکلماتور از جمله «به نگاهم خوش آمدی»، «پایین آمدن درخت از گربه» و «قلبم را با قلبت میزان می‌کنم» منتشر شده است. «موش و گربه عبید زاکانی با طرح‌های شاپور»، «تفریح‌نامه» (طرح‌های مشترک با بیژن اسدی‌پور) و «فانتزی سنجاق قفلی» از دیگر آثار منتشر شده‌ او به‌ حساب می‌آیند. هرچند نمی‌شود آثار شاپور را طبقه‌بندی کرد اما برایتان چند نمونه از کاریکلماتورهای دستچین شده‌اش را آورده‌ایم:

به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است... به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد... چرا همیشه نمیشه!... گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده محبوس است... غم، کلکسیون خنده‌ام را به سرقت برد... گلبول‌های سفید خونم جسد میکروب را اشک‌ریزان تا گورستان به دوش کشیدند... مرحوم درخت با کمک نجار از نردبان چوبی بالا می‌رود... باد به کمک موج به ماهی می‌وزد.

زیر سایه فروغ

پرویز شاپور با تمام سوابق درخشان ادبی‌اش و به عنوان یکی از کسانی که از ادبیات مدرن کشورمان سهم اساسی دارد، بیش از اندازه مورد کم لطفی اهالی رسانه قرار گرفته است. هیچ وقت جایی در مطبوعات نداشته و اگر جسته و گریخته یادی از او شده باشد، زیر سایه فروغ فرخزاد و با عنوان «همسر فروغ» بوده است.

در همه 33 سالی که پس از مرگ فروغ زندگی کرد، مطبوعات بارها برای فروغ مرثیه‌سرایی کردند و مدحش را گفتند، اما در رسانه‌هایمان انگار هیچ وقت جایی برای پرویز شاپور و کاریکلماتورهایش نبود. شاید راست می‌گویند اطرافیانش. این بی‌توجهی لابد نتیجه انتخاب شخصِ شاپور باشد که در همه این سال‌ها دلش می‌خواست سکوت کند، منزوی باشد و برای دلش بنویسد. «کامی» می‌گوید، شاپور همیشه می‌گفت: همه مردم جهان به یک زبان سکوت می‌کنند.

برچسب‌ها