مهرماه سال گذشته بود که به عشق استاد شفیعی کدکنی سفر یکروزه ای به تهران داشتم. مقدمات این دیدار را یکی از دوستان فراهم کرده بود و برای من که دیدن استاد ارزویم بود، فرصت مغتنمی به شمار میرفت.

سندی از چند ساعت زندگی شفیعی کدکنی

حضور در منزل دکتر شفیعی کدکنی و مهمان او شدن و دیدن  فضای زندگی، تحقیق و پژوهش استاد آرزوی خیلی از مردمان روزگار ماست. استاد در یکی از آپارتمانهای محله سعادت آباد زندگی می کند. ساعت 6 بعدازظهر مهمان خانه محمدرضا شفیعی کدکنی می شوم. استاد به استقبال من و چند تن از دوستانم می آید، با خنده محوی بر صورتش. پیراهنی آبی پوشیده و با احوال پرسی صمیمانه ای مهمانان را به داخل خانه اش راهنمایی می کند. شیوایی کلماتش در ادبیاتش هم پیداست ،ته لهجه ای که از کدکن به یادگار دارد. به گوشه ای از آپارتمان کوچکش می رویم که مختص مهمان هاست و روی مبل هایی می نشینیم که به صورت دایره رو به پنجره مشرف بر خیابان چیده شده.اجازه می دهد ما همچنان خانه اش را نگاه کنیم . دورتادور خانه کتاب چیده شده ست. اتاق مطالعه ای در کار نیست وهمه  خانه  محل تحقیق و پژوهش است.   
دکتر با سینی چای می آید و به رسم میزبانی دوباره با مهمانان حال و احوال می کند. چای را تعارف می کند و خودش به سمت صندلی ای می رود که گویا  همیشه بر همان می نشیند. همه ما محو تماشای خانه اش بودیم گویا این برخورد مهمانان با خانه ،برایش عادی شده.

همان‌طور که در مقدمه «رستاخیز کلمات...» نوشته، در کلاس‌هایش سخنرانی نمی‌کند. از دانشجوها می‌خواهد پرسشگری کنند، از همه‌چیز و همه‌کس، اما مرتبط با موضوع. در کسوت میزبانی هم،  زیاد صحبت نمی کند و بیشتر اجازه می دهد مهمانانش گفتگو کنند. همین روحیات مهمان را مجاب به رعایت ادب در محضر میزبان  می کند.  با این حال مرد شاعر با طمانیه سوالات ما را جواب می دهد ،با لبخند و سعه صدری که یک استاد ادبیات با خود دارد.  از علاقه هایش به شعر پرسیدیم و اینکه کدام شاعر را بیشتر دوست دارد.
در همه لحظات حالات و احوال خودش را داشت، راجع به کوچکترین مساله وپرسش با دقت و تامل برخورد می کرد و به دنبال پاسخ دقیق بود. در همان ساعات میزبانی دست از تحقیق بر نداشت و در چند موقعیت در خصوص اطلاعاتی که از صحت آن مطمئن نبود، به یادداشت ها و فیش هایش مراجعه می کرد.
 دیدار من با شفیعی کدکنی بسیار پربرکت بود، امیدوارم در اینده بتوانم این دیدار را با جزییاتش منتشر کنم تا به عنوان یک سند از چند ساعت زندگی استاد ثبت شود.
محققی که شب ها و روزهای سال پیش با عطار دمخور شده بود و می‌خواست تصحیح تذکره الاولیاء عطار را به اتمام برساند، به راحتی به ما اجازه داد حالات و احوالاتش را ببینیم و آن ها را ثبت کنیم.
لحظه گرفتن عکس های یادگاری فرا می رسد . به توصیه  دکتر جلوی قفسه های کتابخانه اش می ایستیم. در همه عکس ها لبخند محوش را دارد ، جمع ما در کنار استاد چندین عکس یادگاری می گیرد و خاطره دیدار با محمدرضا شفیعی کدکنی در 12 مهرماه سال 1397 ثبت می شود.

برچسب‌ها