حکایت خانه خانم رباب را در سفرم به شهرضای اصفهان شنیدم. دوست داشتم از نزدیک خانه را ببینم و راوی اتفاق خوب بازسازی آن باشم. تماشای خانه و شبی اقامت در آن، بخش اول ماجرا بود. به دیوارهای خانه عکسهایی بود که از گذشتههای دور آمده بودند و توضیحاتی درباره عکسها که نشان از داستان خانه داشت.
تلفن دفتر زنگ خورد و نگهبانِ کارخانه از آنور خط گفت: «یه آقایی اومده و میگه باید بیاین اینجا تا شما رو ببینه...» رفتم جلوی در که ببینم حرفش چیست. توی اولین جملهاش گفت: «شما با چه مجوزی اومدین اینجا؟» گفتم: «اینجا کارخونهمونه.» گفت: «اینجا کارخونه منه! همین الان هم خالیاش میکنین.»