-
درباره احمد کاظملو، معلمی که همیشه به فکر ساختن است/ ساخت سه مدرسه با کاغذهای باطله
میهمان این هفته من از دوره دانشآموزی فعالیت اجتماعی داشته تا همین سالها که توانسته با راهاندازی طرح جمعآوری کاغذهای باطله در نقاط محروم تالش سه مدرسه بسازد و انباری پر از کاغذ برای شروع مدرسه چهارم دارد. کاظملو عملاً نشان داده خواستن توانستن است.
-
روستایی با ۷۰۰ بافنده / درباره فاطمه صفا که کمک کرد زادگاهش دهکده فرش دستباف شود
وقتی سال ۱۳۸۵ فاطمه صفا نخستین کارگاه قالیبافی را در روستای مرندیز راهاندازی کرد شاید نمیدانست چه کار مهمی را آغاز کرده است...
-
کاش میشد روستای پاقلات را تکثیر کنیم/ درباره محیطبانی افتخاری علی نصیری و ۸۰۰ نفر از همولایتیهایش از یک منطقه ۵۳ هزار هکتاری
علی نصیری فوقدیپلم الکترونیک دارد و راه نان درآوردنش از این مدرک است، اما طبیعت و محیط زیست عشق اول او است و چیزی نمیتواند جایگزین آن شود.
-
صعود به بلندترین قلههای ایران در ۷۸ سالگی / درباره مادربزرگ نیکوکاریکه نشان داده سن فقط یک عدد است
حَج طیبه صداقت از آن مادربزرگهایی است که دوست دارم از نزدیک ببینمش. دوست دارم راهی سفری شوم که مرا به کارگاه قالیبافی حَج طیبه در شهر نجفآباد اصفهان برساند و بنشینم پای صحبتهای این مادربزرگ ۷۸ساله.
-
کاغذ باطلههایی که مرکز انزلیپژوهی شدند / درباره معلمی بازنشسته که تصمیمش موجب بازیافت ۴۲ تن کاغذ شد
صفورا غلهزاری پس از بازنشستگی از شغل معلمی میتوانست دنبال هزار و یک کار دیگر برود که از لحاظ اقتصادی هم کمکی برای خودش و خانوادهاش باشد. او اما خواست کاری برای شهر و کشورش انجام دهد
-
حمله به سرطان با فتح ۲۰۰ قله / درباره بیمار سرطانی دیروز و مشاور بیماران امروز که حال خودش و ۹۰۰ نفر دیگر را خوب کرد
مهندس محمدرضا براز از آن دست آدمهایی است که به قول توران میرهادی، غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کرده است. آقای براز ممکن بود وقتی سال۱۳۸۹ فهمید به یکی از کشندهترین سرطانها یعنی لوسمی حاد لنفوئیدی یا ایالال مبتلاست، تاب نیاورد و حالا از او سنگ قبری مانده باشد؛ اما او تصمیم گرفت سرطان خون را
-
خانه امید / گفتوگو با پدر کتابخانههای مردمی سیستان و بلوچستان درباره کار بزرگی که در ترویج کتابخوانی کرده است
عبدالحکیم بهار متولد ۱۳۵۲مرد خوش ذوقی است که با فعالیتهایش در حوزه ترویج کتاب و کتابخوانی، کاری کرده است کارستان و حالا نام زادگاهش روستای رمین، دهان به دهان میگردد. همین فعالیتها موجب شده تا هم درباره این روستا و کتابخانهاش مستندهایی تولید شود و هم ...
-
درباره بانوی ماکویی که باوجود معلولیت دست و پا دست دیگران را هم گرفته است
وزی که مدیر مدرسه ابتدایی روستای آداغان ماکو به مادر فاطمه بلخکانلویی گفت چون فاطمه معلول است، مدرسه جای او نیست! میتوانست پایان همه چیز برای فاطمه و خانوادهاش باشد؛ اما اینطور نشد.پدر و مادر فاطمه باوجود مشکلات مالی خواستند سرنوشت دختر معلولشان را عوض کنند و همین اتفاق هم افتاد.
-
گفتوگو با معلمی که هم تعویض لاستیک ماشین را به دانشآموزانش یاد میدهد هم نمایشنامهنویسی را/ کمبودها برای من نعمت است
هزار و ۷۰۰ کیلومتر دورتر از غلامرضا خیاط، معلم خلاق و نمونه بوشهری هم میشد عشق او را به دانشآموزان و معلمی فهمید. معلمی به معنی واقعی و نه فقط در حرف، عشق آقای خیاط است که اگر جز این بود پس از ۳۳سال هنوز معلم نبود.
-
من شکستناپذیرم / چند ساعت با کاظم فروتنراد، گچکار نمونهای که ترکهبافی روستایشان را احیا کرده است
روزی که کاظم فروتنراد ۶ ساله پشت دار یکی از قالیهای روستایشان نشست هرگز فکر نمیکرد سالها بعد، خبرنگاری حکایت زندگیاش را برای دیگران بنویسد. او امروز سوژه صفحه مردم است؛ کسی که برای خودش قهرمانی است معمولی و دستیافتنی.
-
درباره همت «فاطمه سریرپور» در کارآفرینی و احیای صنایع دستی منطقهاش؛ خودم را باور کردم
فاطمه سریرپور از آن خانمهایی است که آدم آرزو میکند کاش تکثیر میشدند تا هر شهر و روستای دورافتاده یک سریرپور داشته باشد.
-
حکایت پیرمردی که ۷۰ سال است درخت میکارد/ قهرمان کوهستانهای کامفیروز
وقتی حکایت زندگی علی حسین سعادت پیرمرد اهل روستای دهکهنه کامفیروز را شنیدم، دلم میخواست هر چه زودتر این پیرمرد ۸۱ ساله را از نزدیک ببینم. بین من و آقای سعادت هزار و ۳۰۰ کیلومتر فاصله بود که فاصله کمی نبود. ...
-
بازیافتی ها جمع گردد وانگهی ویلچر شود / قصه کار خیری که هم به زمین کمک میکند و هم به معلولان
بعضی وقتها فکر میکنم آدمهای خوب برکت زمیناند.یکی درخت میکارد، یکی برای نیازمندان جهیزیه تهیه میکند، یکی برای حیوانات در کوهها آب میبرد، یکی با کتاب، دنیای بچههای مناطق محروم را زیباتر میکند و یکی هم مثل ناهید هلیلیان تصمیم گرفته برای هزار معلول نیازمند ویلچر بخرد...
-
قصه خانم معلمی که خودش را زودتر بازنشسته کرد تا بتواند برای مناطق محروم کاری بکند/ به عشق بچههای محروم
اینکه فکر کنی از شغل معلمی استعفا کنی تا بتوانی راحتتر با کمک کتاب، دنیای بچههای روستاهای محروم را زیباتر کنی کار هر کسی نیست. نسرین خضری اما با خیلی از آدمهایی که دیدهام فرق دارد.
-
با کیارنگ علایی که بیش از ۱۰۰ گربه را نجات داده است/ ۷۰ درصد درآمدم برای درمان گربههاست
کیارنگ علایی را به عکسهایش، کلاسهای عکاسیاش، داستانهایش، کتابهایش، داوری جشنوارههای عکس و... میشناسیم؛ اما او حالا یکی از نجاتدهندگان اصلی گربههای نیازمند کمک در مشهد است. عشق به گربهها و ضرورت کمک به این حیوانات را در تکتک کلمات
-
رؤیا بهشتی از فعالیتهای عامالمنفعه خود و دوستانش میگوید/ از دو سبد کتاب تا کتابخانه هزار و۵۰۰ جلدی
رؤیا بهشتی از اعضای اصلی گروه خشتهای مهربانی، معلم جوانی است که سرش درد میکند برای کارهای عامالمنفعه؛ بهخصوص کارهایی که تأثیرگذار هستند و میتوانند سرنوشت کودکان را تغییر دهند.
-
گفتم خودم آرزوی بچهها را برآورده میکنم/ درباره علی خوشجام مدیر گروه نقاشان دیوار مهربانی و کار دلچسب آنها
روزی که علی خوشجام تصمیم گرفت آرزوی چند نوجوان علاقهمند به نقاشی دیواری را برآورده کند، شاید نمیدانست راهی که شروع کرده به چه جاهای خوبی خواهد رسید.
-
گپوگفت با بانویی که از دستفروشی در مترو به کارآفرینی رسید / مخالف کلمه «نمیشود» هستم
سرگذشت آیجان عبادی از زنان موفق ترکمن از آن جهت برایم جالب است که نشان داد، خواستن توانستن است. او از رفتن به یکی از مراکز نگهداری دختران بهزیستی تا رسیدن به تولیدکننده نمونه و موفق، راه طولانی را آمده است.
-
روایتهایی از طیبه آتون، دختری که تصمیم گرفت برای بچههای روستا کاری انجام دهد
برای بچههای ۱۵ روستا کتاب میخوانم
طیبه آتون دلش می خواست برای بچه های روستا کاری بکند و دست به کار شد.
-
گفتوگو با استاد حسن سمندری، دوتارنواز و خواننده
کاش هنرمند تا زنده است دیده بشود /جیب آدم ها که خالی باشد روی موسیقی هم تاثیر می گذارد
حسن سمندری که یگانگی او و دوتارش بسیار دیدنی است، میگوید:کاش در روزهایی که وضعیت اقتصادی عرصه زندگی را برای ما و هنرمندان تنگتر میکند، مسئولانی که به نام این هنرمندان پشت میزهایشان نشستهاند بیشتر هوای آنها را داشته باشند.
-
گفتگو با مهندس زیتونلی که تاکنون ۷هزار و ۵۰۰ درخت کاشته است/ ۲۰ سال پولم را ذخیره کردم تا درخت بکارم
اگر یکی از همین روزهای اردیبهشت در خیابان وحدت گنبدکاووس اتفاقی با مهندس عبدالمجید زیتونلی روبهرو شوی و مثلاً از او آدرسی بپرسی، متوجه نمیشوی او چه انسان بزرگی است...