-
ورق زندگی «میلاد» از اجاره یک بیلبورد برگشت/من تاکسی برگشتیام!
من و برادرم "تاکسیبرگشتی"ایم؛ دو تا آدم که چند سالی تا ته فساد رفتهاند. از مواد هر چی فکرش را بکنید، کشیدهایم. از الکل، از پارتی... اما آخر…
-
روایت یک «طلبیده شدنِ» ساده از هزار و سیصد کیلومتر دورتر/من اسمش را «معجزه» میگذارم
به خانمم گفتم: «بیا ما هم راه بیفتیم.»، گفت: «مگه پول داریم؟!» گفتم: «هشت تومن خودم دارم، ده تومن هم از داداشم قرض میگیرم.» ولی باز هم زیر بار…