تحولات منطقه

در همه زندگی‌ام یادم نیست مثل آن دفعه کفگیرمان به ته دیگ خورده باشد. خیلی سخت می‌گذشت. ولی انگار خدا معطل اسباب و علت نمی‌ماند و همیشه از جایی می‌رساند که گمانش را نداری. -کارهای خدا- وزارتخانه همان موقع تصمیم گرفته بود که ...

روایت آدمی که سخت‌ترین روزهای زندگی‌اش را با اتفاق جالبی از سر گذرانده / خدا، معطل اسباب و علت نمی‌ماند!
زمان مطالعه: ۱ دقیقه

«مدرسه‌ من چی میشه پس؟! یعنی دیگه پول نداریم دفتر و مداد بخریم؟!...» این سوالی بود که دختر بزرگم از من پرسید. بچه حساسی بود و وقتی فهمیده بود حسابمان ته کشیده، خیلی نگران شده بود. تازه یک پیکان مدل ۸۱ خریده بودم. قبل‌تر یک پیکان پنجاه و یکی داشتیم. معلم هم بودم و وضع مالی‌مان تعریفی نداشت، ولی پیش خودم گفتم: «زشته ماشین کهنه سوار میشم و میرم مدرسه.» این بود که دو سه تا وام گرفتم و پول ماشین تازه را جور کردم، ولی وقتی نوبت به قسط‌ها رسید، هر ماه فقط پنج، شش هزار تومان ته حسابم باقی می‌ماند.

در همه زندگی‌ام یادم نیست مثل آن دفعه کفگیرمان به ته دیگ خورده باشد. خیلی سخت می‌گذشت. ولی انگار خدا معطل اسباب و علت نمی‌ماند و همیشه از جایی می‌رساند که گمانش را نداری. -کارهای خدا- وزارتخانه همان موقع تصمیم گرفته بود که در محتوای کتاب‌های درسی بازنگری کند. بعد بین همه کتاب‌ها، کتاب‌های رشته ما یعنی «دینی» را به استان یزد سپرده بود. جالب اینکه سرگروه استان هم گردن نگرفته بود و کار پله پله آمده بود تا میبد. زنگ زدند که «میبدی‌ها باید آبروی استان رو حفظ کنن!»

قرار شد هفت، هشت تا الهیات‌خوانده بنشینند و چهار تا کتاب دینی دبیرستان را بررسی کنند. من هم شدم یکی از آن‌ها و به چند جلسه نقدها و پیشنهادها را نوشتیم. کار تمام شد و هیچ بحثی هم از پول و دستمزد نشده بود. یعنی از اول هم به چنین نیتی کار نکرده بودیم. ولی یک هفته بعد خبر دادند که پولی به حسابتان آمده! چه پولی؟! پاداش جلسه‌های نقد و بررسی کتاب‌ها.

از تصویب در وزارتخانه، تا واگذاری کتاب‌های دینی به یزد، تا رسیدنش به میبد و قرار گرفتن من در بین کارشناس‌ها؛ همه اتفاق افتاد تا وسط بدترین وضع مالی، آن پاداش به حساب من واریز شود.

فقط سریع رفتم و گرفتمش. بعد رفتم خانه و به دخترم گفتم: «دیگه نگران نباش. خدا یه پولی رسوند.»

.

.

* متن بالا، برش‌هایی است از روایت «اهالی حرم»؛ روایتی که در میانه صحن‌ها و رواق‌های حرم مطهر امام رضا(ع) ضبط شده و در هر نوبت آن، زائر یا زائرانی قصه زندگی‌شان را تعریف می‌کنند. این روایت، روایتی است از زندگی علی‌محمد احمدی رکن‌آبادی، زائر ۶۹ساله اهل میبد.

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha