در سفرم با موتور به سیستان و بلوچستان قرار بود سر از ایرانشهر دربیاورم اما مسیرم را کج کردم تا به دیدن علیرضا بارانی در یکی از روستاهای زابل بروم که هم و غمش نگهداری از بناهای ارزشمند سیستان است.

درباره حامد غلامی و دغدغه‌اش برای تالابی که ۲۷ سال است خشکیده است/ ۱۵ سال انتظار برای زنده‌شدن هامون
زمان مطالعه: ۱۱ دقیقه

در سفرم با موتور به سیستان و بلوچستان قرار بود سر از ایرانشهر دربیاورم اما مسیرم را کج کردم تا به دیدن علیرضا بارانی در یکی از روستاهای زابل بروم که هم و غمش نگهداری از بناهای ارزشمند سیستان است.

پس از دیدار با علیرضا بارانی او از حامد غلامی برایم گفت و اینکه هنر عکاسی و دوربینش بیشتر از هر چیزی وقف عکاسی از تالاب هامون، دردها و رنج‌های مردمان حاشیه تالاب شده است. حامد غلامی آن قدر عاشق هامون است و غصه هامون را می‌خورد که اسم پسرش را هامون گذاشته است. او وقتی از هامون برایم حرف می‌زد کلمات از عمق وجودش می‌آمد و می‌توانستم در تک‌تک آن کلمات احساس و اندوهش را نسبت به جواهری به نام هامون که حالا هم سیستان و هم همه ایران غصه‌ خشک شدنش را می‌خورند درک کرد. دلم می‌خواهد خیلی زود دوباره به سیستان برگردم و روبه‌روی حامد غلامی در همان کافه شلوغ میان دودها، صدای قهوه‌ساز و موسیقی بلوچی بنشینم و این بار درباره ترسالی هامون حرف بزنیم و دلم می‌خواهد این بار کلمات حامد غلامی رنگ شادی به خود بگیرند؛ از زنده شدن دوباره‌ هامون عزیز.
از باغ پدربزرگ تا خبرنگاری
من ۲۱ آبان ۱۳۷۱ در شهر زابل به دنیا آمدم. کودکی من به واسطه شغل پدرم که نظامی بود همراه با جابه‌جایی خانه و محل سکونت بود و در نقاط مختلف شهری سپری شد. مثلاً من در دوره ابتدایی سه بار دبستانم را عوض کردم. سال‌های اول و دوم راهنمایی را در زاهدان خواندم اما دوباره به شهر زابل برگشتیم.
تا جایی که یادم است در کودکی خیلی مسئله هنر برای من جدی نبود هر چند تابستان‌ها کنار دست دایی‌ام کار می‌کردم که در شهر ادیمی عکاسی داشت. در آن سال‌ها همیشه تصویری در ذهن من بود که به باغ پدربزرگم برمی‌گشت؛ پدربزرگ من باغی هزار متری داشت که در آن باغ زیبا درخت‌های انار، سیب، انگور، هلو و... بود و حتی پدربزرگم در باغش یونجه و گندم هم می‌کاشت.
یادم است وقتی پدربزرگم مسیر آب را به داخل باغ باز می‌کرد صدای بسیار دلنشینی فضا را پر می‌کرد، چیزی که هنوز هم در گوش من طنین‌انداز است و همین حالا هم با اینکه آن باغ خشک شده است هر وقت حالم خوب نیست به آنجا می‌روم و در خیال به کودکی برمی‌گردم تا دوباره آن صدا را بشنوم چون به یاد کودکی آرام می‌شوم. این تصویری است که من از کودکی خود و آبادانی سیستان دارم.
دوره دبیرستان دستی به قلم داشتم برای همین عصر یک روز از زابل با من تماسی گرفته شد که زندگی من را به سمت دیگری برد. ماجرا از این قرار بود که خبرگزاری در شهر ما راه افتاده بود و نیاز به نیرو داشت. جالب است من تا آن روز حتی خیلی تصویری از خبر، خبرگزاری و خبرنگار نداشتم و حتی از پیگیری کردن اخبار هم فراری بودم اما وقتی که این پیشنهاد را به من دادند آن را پذیرفتم چون در آن سن و سال می‌توانست برایم جالب باشد.
وقتی به عنوان خبرنگار شروع به فعالیت کردم قاعدتاً برای تهیه خبر به جاهای مختلفی سر می‌زدم و بعضی از اخبار هم در خارج از شهر زابل بود. یادم است در آن سفرها و تهیه خبرها کم‌کم با واقعیتی به نام نبودن هامون یا هامون خشک شده مواجه شدم چون سال ۱۳۷۸ به طور کامل خشک شده بود و این همیشه برای من مثل خیلی از آدم‌های دیگر در سیستان ملموس بوده اما دغدغه خشک شدن هامون برای من آرام آرام شکل گرفت. در آن ایام وقتی خبری درباره هامون و خشک شدنش از من روی خروجی‌ خبرگزاری قرار می‌گرفت احساس می‌کردم آن تأثیری که باید بگذارد را ندارد برای همین کم‌کم ذهنم درگیر این شد که شاید عکس بتواند بهتر از خبر بر ذهن مخاطب تأثیر بگذارد. به این فکر کردم که معضل خشک شدن هامون را باید با زبان تصویر برای مخاطب بیان کرد.
خرید دوربین به نیت هامون

درباره حامد غلامی و دغدغه‌اش برای تالابی که ۲۷ سال است خشکیده است/ ۱۵ سال انتظار برای زنده‌شدن هامون


چون دوست داشتم جدی‌تر از هامون بگویم سال ۱۳۸۸ دوربینی تهیه کردم تا بتوانم از هامون عکاسی کنم. وقتی دوربین خودم را خریدم دیدم نیاز به آموزش عکاسی هم دارم اما در شهر زابل چنین امکانی نبود برای همین پس از پرس و جو به این نتیجه رسیدم که باید به شهر زاهدان بروم تا بتوانم آموزش لازم درباره عکاسی را ببینم.
نهایتاً من ارتباطی با مسعود شیخ‌ویسی گرفتم و پس از اینکه فراخوانی در شهرم دادم ۲۰ نفر برای شرکت در کلاس نام‌نویسی کردند و کلاس عکاسی را در شهر زابل برگزار کردیم. من چیزهایی درباره عکاسی یاد گرفتم و نگاهم به مسئله هامون هم جدی‌تر شد و به شکل جدی‌تری سراغ عکاسی از هامون رفتم.
سال ۱۳۹۳ دوست عکاسم یاسر عرب با تعدادی عکاس برای عکاسی از هامون به زابل آمده بود چون شنیده بودند هامون با آن همه نام بلندی که داشته خشک شده است برای همین آمده بودند تا ماجرا را از نزدیک رصد کنند. در آن برنامه من به عنوان راهنمای محلی در کنار ایشان و دوستان بودم و با هم به حاشیه هامون رفتیم. هامون را دیدیم و فرصتی شد تا از نقاط مختلف تالاب معروف هامون و اتفاقاتی که پیرامونش افتاده بود عکاسی کنند. یادم است در روز پایانی که با هم از هامون برمی‌گشتیم آقای عرب جمله‌ای گفت که آن جمله همچنان در گوش من است. او گفت: حامد من اینجا را کمتر از یک منطقه جنگ‌زده نمی‌بینم! این صحبت آن هم از زبان عکاسی که به برخی از کشورهای جنگ‌زده از جمله لبنان، عراق و سوریه سفر کرده بود دارای اهمیت بود و جای خودش را در ذهن من باز کرد.
از آن روز ماجرای هامون که برای من جدی شده بود بسیار جدی‌تر شد و این جمله برایم نوعی اتمام حجت شد که باید بیش از پیش به ماجرای هامون بپردازم و دِینم را به هامون ادا کنم.
با خودم فکر کردم من در منطقه‌ای زندگی می‌کنم که درگیر جنگ آب شده است و چه چیزی مهم‌تر از آب که تبعات آن می‌تواند فقر، مهاجرت، اعتیاد، بیکاری و چیزهایی از این قبیل باشد و همه این موارد را می‌دیدم. پس از سفر سال ۱۳۹۳ دوستان عکاسم به زابل برای عکاسی از هامون، در تهران نمایشگاه عکسی برگزار شد با نام «سیستان فراموش شده» که در آن نمایشگاه یک عکس از من هم به نمایش گذاشتند. ماجرای عکس من این بود که همان سال با ورود مقداری آب به هامون، تالاب هامون برای مدتی زنده شد اما خیلی سریع آب تمام شد و با تمام شدن آب مقدار زیادی ماهی تلف شده بود و این سوژه عکس من شد. در آن نمایشگاه من به مردمی که برای دیدن عکس‌ها می‌آمدند ماجرای هامون را به عنوان کسی که از همان جغرافیا می‌آید توضیح می‌دادم.
غم‌هایی که نمایشگاه شد
وقتی سال ۱۳۹۳ یکی از عکس‌هایم در نمایشگاه عکسی در تهران به نمایش درآمد جرقه اینکه با برگزاری نمایشگاه عکس بهتر می‌شود ماجرای هامون را به مردم نشان داد در ذهن من زده شد و این شد که شکل دیگری از بیان معضلات هامون برایم شکل گرفت. من جدی‌تر عکاسی کردم تا سال ۱۳۹۵ که نمایشگاه انفرادی گزنگاره‌ها را با موضوع هامون برگزار کردم. مهر ۱۳۹۵ این نمایشگاه را در شهر زابل برگزار کردم و پس از زابل نمایشگاه را به شهر زاهدان و در ادامه نمایشگاه را به فرهنگسرای اندیشه تهران بردیم.
حتماً می‌دانید منطقه سیستان با بادهای ۱۲۰ روزه‌اش هم شناخته می‌شود. زمانی این بادهای ۱۲۰ روزه برای سیستان نعمت به حساب می‌آمد چون بستر تالاب هامون با وجود این بادها به نوعی کارکرد یک کولر آبی را برای منطقه داشت و این حتی بر شکل معماری منطقه هم تأثیر خودش را گذاشته بود اما پس از اینکه تالاب هامون خشک شد آن بستر در کنار بادهای ۱۲۰ روزه به معضلی برای منطقه تبدیل شد. آن بادی که نعمت بود تبدیل به نقمتی برای مردم شد و این موجب شد من با دوستم محمد دهدست نمایشگاه ۱۲۰ را برگزار کنیم که به طوفان‌های شن منطقه سیستان پرداخته بودیم.
این نمایشگاه در شهرهای زابل، زاهدان و شیراز هم برگزار شد. یادم است حتی وقتی بعضی از دوستان عکس‌ها را در زاهدان می‌دیدند این سؤال را می‌پرسیدند که یعنی عمق فاجعه تا این حد است؟ در شیراز اما واکنش‌ها خیلی متفاوت‌تر از این بود و این سؤال پرسیده می‌شد که آیا با این شرایط کسی هنوز آنجا زندگی می‌کند؟
چون عکس‌ها نشان می‌داد وقتی طوفان می‌شود همه چیز پشت طوفان محو می‌شود و انگار زندگی تمام شده است.
سال ۱۴۰۰ در صحبتی که با چند نفر از دوستان داشتم متوجه شدم من عکس‌هایی از هامون و اطراف هامون دارم که می‌تواند تبدیل به یک کتاب بشود و حاصل گشت و گذار در عکس‌هایم کتاب «تلواسه هامون» شد که تلواسه به معنای بی‌قراری، اضطراب و بی‌آرامی است. کتاب من به سه فصل ترسالی، خشکسالی و طوفان شن تقسیم شده و هر آنچه در پیرامون هامون اتفاق افتاده شامل دامداری، کشاورزی و ماهی‌گیری می‌شود.
دو سوم زندگی من در خشکسالی منطقه سیستان سپری شده است برای همین تصویر درستی از هامون آباد ندارم اما همان طور که اشاره کردم در این سال‌ها هر از گاهی سیلابی داشتیم که برای مدتی جانی به هامون داده و هامون مدتی زنده شده است. همان اندک زندگی و زنده شدن هامون کمک کرده تا من بتوانم زیست و زندگی یک دامدار، کشاورز یا یک صیاد را نشان بدهم. رونمایی و چاپ کتاب هم بهانه‌ای شد تا از فعالان حوزه محیط زیست از جمله مهندس محمد درویش و دوستان دیگر دعوت کنیم تا به شکل جدی‌تری به ماجرای هامون پرداخته شود.سال ۱۳۹۲ در منطقه سیستان اتفاق نادری افتاد. در آن سال در منطقه از صبح تا عصر برف بارید و فرصتی شد که من تمام روز را عکاسی کنم که همان عکس‌ها را سال گذشته در قالب نمایشگاهی در زاهدان به نمایش گذاشتم.
افسوس من برای هامون

درباره حامد غلامی و دغدغه‌اش برای تالابی که ۲۷ سال است خشکیده است/ ۱۵ سال انتظار برای زنده‌شدن هامون


من در ۱۵ سال گذشته تعداد بسیار زیادی عکس از هامون و حاشیه هامون گرفته‌ام و یکی از افسوس‌هایم این است که چرا در سال‌های ترسالی هامون و آن سال‌هایی که هامون زنده و زندگی‌بخش بود عکاسی از آن نصیبم نشده بود.
متأسفانه همیشه صحبت از هامون در ادبیات شفاهی ما بوده؛ الان که با همدیگر صحبت می‌کنیم ده‌ها مستند از هامون ساخته شده است، عوارض خشکسالی مکتوب شده و یا به شکل‌های مختلف دیگر بیان می‌شود و می‌شود گفت حجم بالایی از عکس درباره‌ هامون تولید شده است.
من در یکی از روستاهای شهرستان نیمروز عکسی گرفتم که برای خودم صحنه غم‌انگیزی بود، آن روز وقتی ساعت ۷:۳۰ صبح خودم را به حاشیه تالاب رساندم و مشغول عکاسی شدم دیدم دامداری ۱۰ گاو خودش را به تالاب می‌برد آن هم به تالابی که خشک بود چون برایم سؤال پیش آمده بود از آن مرد روستایی علت کارش را پرسیدم. او در جوابم گفت: «یکی از گاوهای من در زمانی که هامون سرسبز بوده برای چرا به اینجا آورده شده است برای همین هر روز که آن‌ها را برای چرا بیرون می‌آورم اول مستقیم به این سمت می‌آید و ۹ گاو دیگر هم دنبالش راه می‌افتند!». جوابی که شنیدم خیلی برایم تأثربرانگیز بود. با خودم فکر کردم در ذهن این حیوانات بی‌زبان چه می‌گذرد که هر روز همین مسیر را می‌آیند و بدون خوردن علفی‌ سبز برمی‌گردند. ایام کرونا سبب شد من سه عزیز از جمله پدرم، عمه و عمویم را از دست بدهم، ۲۱ روز پس از اینکه پدرم را از دست دادم اهالی هامون از من تقاضا کردند برای برداشت نی‌هایی که کاشته بودند به بخشی از تالاب بروم. آنجا مردی را دیدم که نی‌ها را بغل کرده است و این بغل کردن نی‌ها در مقابل هامون ترک برداشته برایم صحنه غریبی را خلق کرد از او خواستم که بایستد تا عکسش را بگیرم و این هم یکی از عکس‌هایی است که خودم دوست دارم.
سال ۱۳۹۳ به واسطه ساخت یک مستند من وارد بخشی از هامون شدم که به آن تختک می‌گویند و تختک یعنی جزیره‌هایی که در وسط تالاب هامون وجود دارد که غالباً صیادان و کشاورزان در آنجا حضور دارند اما حالا به واسطه خشکسالی فقط در دو تختک عده‌ای آدم هنوز هستند و آب مورد نیاز خودشان را با تانکر تأمین می‌کنند. دیدن آن آدم‌ها و دو شبی که با آن‌ها که دامدار هستند زندگی کردم برایم تصویر غریبی بود. دو سال بعد ذهنم درگیر شده بود که این تصویر چرا برای من این قدر آشنا بود، وقتی ماجرا را برای مادربزرگم تعریف کردم جواب مادربزرگم این بود که پدربزرگ من هم در دوره ترسالی هامون روی یکی از همان تختک‌ها زندگی می‌کردند و بعد روستانشین شدند و آنجا بود که علت علاقه و تعلق بیشترم به هامون را متوجه شدم یعنی پدر و پدربزرگ من هم در همان اقلیم و همان تختک‌ها زندگی کرده بودند.
الان که با هم صحبت می‌کنیم بیش از ۲۷ سال از خشکسالی هامون می‌گذرد که طولانی‌ترین خشکسالی هامون است. در گذشته خشکسالی‌ها ۶ماه و یا نهایتاً یک سال بوده است اما طبیعت خودش را دوباره احیا می‌کرد ولی در حال حاضر متأسفانه به علت اینکه ۱۰۰ درصد وابستگی آبی ما در سیستان به افغانستان است و هیرمند هزار و ۱۰۰کیلومتر را طی می‌کند تا به هامون برسد ماجرا فرق کرده است و در بالادست سدها و بندهایی ساخته شده است که جلو ورود آب به هامون را می‌گیرد. من در همه این ۱۵ سالی که از هامون عکاسی کردم منتظر این بودم که هامون دوباره سرسبز و زنده شود تا دوربین من به جای اینکه سمت دردها، رنج‌ها و سختی‌های این مردم برود سرسبزی، زندگی و نشاط را ببیند و سفره پرنعمت سیستان را عکاسی کنم.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • مدیر سایت مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظرات پس از تأیید منتشر می‌شود.
captcha