میهمان این هفته من نه از آدمهای دانشگاه رفته و دارای تحصیلات عالی بوده و نه روی هیچ سکوی قهرمانی قرار گرفته است تا دیگران برایش هورا بکشند و نامش را فریاد بزنند اما از نظر من او میتواند الگویی برای دیگران باشد؛ چرا که معتقد است انسان تا میتواند باید تلاش کند، چیزی که خودش آن را در ۴۰ سال کار سنگ باور و به آن عمل کرده است. رضا تنهایی یا عمورضا روستازادهای است که ۴۰ سال از عمرش را در کار سخت سنگ گذرانده است. او در این ۴۰ سال صدها ظرف مختلف از سنگ خلق کرده و همچنان یکی از دغدغههای عمورضا این است که بتواند این هنر را به خانواده و حتی دیگران هم آموزش بدهد تا به دست فراموشی سپرده نشود. با عمورضا در خنکای یکی از آخرین روزهای شهریور ماه و در کوهپارک مشهد به گفتوگو نشستم، در حالی که میشد ذوق و شوق و انرژی مثبت را در چهرهاش دید.
عشق تماشای سنگ بودم
از همان قدیم که ما بچه بودیم بعضی از مردم کارشان سنگتراشی و درست کردن ظروف از سنگ کوه بود. یکی از معروفترین ظرفهایی هم که درست میکردند همین ظرفهای دیزی یا هرکاره بود. وقتی که من نوجوان و حتی کوچکتر بودم یکی از سرگرمیهایم وقتی که دنبال گله و گوسفند نبودیم این بود که بیاییم و کار سنگتراشها را از نزدیک تماشا کنیم. هر کدام از کسانی که کار ساخت ظرف هرکاره را انجام میدادند برای خودشان جایی را انتخاب میکردند که سنگ آن مناسب ساخت یا تراش هرکاره بود. به آن قسمتی هم که انتخاب میکردند پیشکار میگفتند. نخستین باری که من رفتم و از نزدیک تراشیدن سنگ را با آن ابزارهای اولیه مثل کلنگ، تیشه و پتک دیدم خوشم آمد. دوست داشتم من هم همان کار را انجام بدهم برای همین در یکی از روزها که برای تماشا رفته بودم با اجازه کسی که آنجا در حال کار بود تکه سنگی را برداشتم و شروع به تیشه زدن به سنگ کردم خلاصه از آن سنگ چیزی درست کردم که البته مثل کار دیگران نشده بود اما همان کار نشان داد که من میتوانم با سنگ ظرف بسازم. چند بار این کار را تکرار کردم و هر نوبت که برای تماشا میرفتم سعی میکردم چیزی درست کنم. خوشبختانه چیزهایی که درست میکردم مورد تشویق استادانی که آنجا مشغول کار بودند قرار میگرفت. در آن سن و سال همین که یک بزرگتر کار من را میدید و تشویقم میکرد برایم خیلی ارزشمند بود و موجب میشد به کار سنگ علاقه بیشتری پیدا کنم. کمکم من بیش از پیش به سنگ و تراشیدن و شکل دادن سنگ علاقهمند شدم تا آنجا که این علاقه پس از ۴۰ سال همچنان در من وجود دارد، یعنی وقتی سنگی را میبینم سریع فکر میکنم که از این سنگ چه چیزی میشود درست کرد. قاعده آدمها این است که اگر مثلاً در مسیر خودشان سنگی را ببینند با پا آن را میزنند یا اگر توی راه قرار گرفته باشد شاید آن را بردارند و مسیر را باز کنند اما من هرگز سنگی را با پایم کنار نمیزنم بلکه آن را برمیدارم، نگاهش میکنم و در آن سنگ یک ظرف میبینم، میخواهد یک ظرف کوچک مثل قندان باشد میخواهد یک ظرف بزرگ هرکاره یا همان دیزی سنگی باشد یا یک کاسه. خلاصه بسته به جنس سنگ و اندازه آن سریع توی ذهنم یک چیزی با آن ساخته میشود بعد هم دست به کار میشوم و میسازم.
چشمههایی که میشناختم
من در سال ۱۳۴۹ در روستای «سرهنگ» در همسایگی مشهد به دنیا آمدم. خانواده ما یک خانواده معمولی بود یعنی پدرم دامدار بود و من هم یکی از کارهایی که انجام میدادم رفتن دنبال دام و گوسفندها بود. الان میبینید که کوههای هاشمیه یا همین ارتفاعات جنوبی مشهد این همه رفت و آمد دارد و کوهنورد میآید و میرود اما در آن زمان که ما بچه بودیم وضعیت کلاً متفاوت بود. در اینجا خبری از این همه رفت و آمد خودرو و آدم نبود. میشد از کوه بالا رفت و از خلوتی اینجا خیلی لذت برد. در نوجوانی گوسفندهایمان را با کمک پدرم برای چرا به کوه میآوردیم. یادم هست همین درهای که الان به دره فرشته معروف است، چشمهای پرآب و ما گوسفندها را پس از چراندن، برای آب خوردن به انتهای دره میآوردیم که هنوز هم یکی از همان چشمهها کمی آب دارد و همان آب اندک سبب سرسبزی آنجا شده است.
با اینکه روستای ما الان به شهر چسبیده است اما ما طبق عادتی که در گذشته داشتیم هنوز هم وقتی میخواهیم از روستا به شهر برویم میگوییم به شهر رفتیم یا مثلاً میگوییم از شهر میهمان داریم و این برای بعضیها تعجبآور است چون میگویند شما که در شهر هستید چرا میگویید به شهر برویم یا میگویید از شهر آمدم.روستای ما مدرسه نداشت برای همین من و چند نفر از بچهها پیاده خودمان را به مدرسهای در کوهسنگی میرساندیم تا درس بخوانیم. حدود ۳۰ یا ۴۰ دقیقه پیادهروی میکردیم تا به مدرسه میرسیدیم. تابستان و بهارش خیلی سخت نبود اما زمستان که میشد کار ما سخت میشد به خصوص اگر برف و باران هم میآمد و زمین حسابی گل و شل میشد. من خیلی به درس خواندن علاقهای نداشتم برای همین فقط تا کلاس پنجم درس خواندم و پس از آن دیگر درس نخواندم.وقتی که بچه بودم در اطراف مشهد چند چشمه در همین اطراف روستای خودمان میشناختم و یکی از آن چشمهها همین جایی است که حالا با هم صحبت میکنیم که کوهپارک ۴۵ است.
چشمهای که دوباره جاری شد
من قطار بلااستفاده را که به عنوان دکور اینجا گذاشته بودند از شهرداری گرفتم و کارم را شروع کردم. یکی از روزها که یاد کودکی و نوجوانیام افتادم، یاد چشمههایی که اینجا آب خوبی داشتند هم در خاطرم زنده شد. همان جا چشمم به چند نی افتاد که دورتر از قطار سبز شده بودند کمی که فکر کردم یادم آمد قبلاً در همین محدوده چشمهای بود. همان چشمه کودکی خودم، برای همین یک روز با پسر کوچکم دست به کار شدیم تا بتوانیم چشمه را پیدا کنیم چون در این مسیر ساخت و ساز شده بود چشمه کور شده بود اما من با همان نشانیهایی که از نوجوانی داشتم زمین را کندم تا بالاخره به چشمه رسیدم. روز بسیار خوبی بود چون دوباره توانسته بودم چشمه را جاری کنم. بعد برای چشمه تابلویی هم درست کردم تا مردم اسم چشمه را هم بدانند.
تراش سنگ یکی از کارها و هنرهایی است که در کنار آن میتوان از دیگر هنرها هم استفاده کرد مثلاً حکاکی روی سنگ یکی از آن هنرهاست و من خوشحالم که با یکی از استادان خوب در این زمینه به اسم استاد جلیل اسفندیاری همکاری میکنم. وقتی من یا پسرم ظرفی را میسازیم آن را در اختیار استاد قرار میدهیم تا بتواند با هنر خود آن را زیباتر کند.
کوهپارک مشهد با توجه به استقبالی که از آن شده میتواند محلی باشد برای ارائه هنرهای مختلفی که این روزها شاید کمتر مردم با آن آشنا هستند. میشود اینجا گذر هنر باشد تا در کنار تفریحی که مردم در کوهپارک انجام میدهند با بعضی از هنرها نیز آشنا شوند که هم میتواند از لحاظ مالی برای هنرمند مفید باشد و هم از جهت معرفی هنر به مردم. در کل هدف من حالا آموزش و ایجاد اشتغال در این زمینه است به خصوص که خیلی وقتها کسانی به من مراجعه میکنند و دوست دارند این هنر را یاد بگیرند.
من در همه این ۴۰ سال همیشه خواستم کار بکنم و در این مسیر تلاش کردم تا آنجا که بعضی وقتها به من میگویند تو مثل پدرت هستی چون پدرم با اینکه هشتاد و چند سال عمر دارد اما شکر خدا همچنان سرحال است و مشغول فعالیت. خدا را شاکرم از نسلی هستم که کار کردن برای آنها ارزشمند بوده است آن هم کار سخت سنگ. مدتی است دنبال این هستم یکی از سولههایی را که زیر پل روبهروی کوهپارک ۴۵ است برای کارگاه بگیرم اما هنوز از طرف شهرداری با این خواسته موافقت نشده است. من هم با خودم فکر میکنم شاید تلاش من آن قدر نبوده که به نتیجه برسد برای همین به تلاشم ادامه میدهم چون معتقد هستم هر چیزی وقتی دارد و در وقت خودش اتفاق میافتد.
قدیم در بالاخیابان مشهد یا همان خیابان شیرازی بازار سنگتراشها بود که البته با تغییرات و تحولات، آن بازار تعطیل شد ولی به نظرم اگر دوباره بازارهایی مثل بازار سنگتراشها و بازار حرفههای دیگر دایر بشود میتواند هم برای خود مردم مشهد خاطرهانگیز باشد و هم برای آنهایی که به مشهد سفر میکنند.
یک روز آقای کوهنوردی به من مراجعه کرد و وقتی کارهایم را دید سفارش یک ظرف پخت دیزی را داد.
سفارش کرد چون میخواهد ظرف را برای هدیه به آمریکا ببرد خوب درستش کنم. خلاصه من آن ظرف را پس از چند روز ساختم و تحویل دادم.
وقتی که سفارش را گرفتم با خودم فکر کردم حتماً این ظرف در آمریکا گوشهای گذاشته میشود و به عنوان دکوری از آن استفاده میکنند اما پس از چند وقت آن بنده خدا به من مراجعه کرد و عکسهایی را که دخترش از آن ظرف برایش فرستاده بود به من نشان داد. خوشحال بود که دخترش مرتب توی آن ظرف، غذا و خورشهای مختلف را درست میکند، میخواهم این را بگویم که این ظروف چون با سنگ ساخته میشوند هم خیلی غذا را خوشمزه میکنند و هم غذا در آن خوب پخته میشود. یکی دیگر از ظرفهایی که ساخته بودم به آلمان رفت برای همین اگر ما تولید این ظروف را جدی بگیریم حتی میتوانیم به صادرات آن هم فکر کنیم.
روزی که صاحب کارگاه شدم
نوجوانی من با همان گله و عشق به سنگ و ساختن ظرف سنگی کمکم تمام شد و زمان رفتن به سربازی رسید. پس از آموزشی در زابل به کرمان منتقل شدم، یادم هست در دوره خدمت توانستم سریع آشپزی را یاد بگیرم و برای هزار و ۲۰۰ نفر غذا درست میکردم و خودروها میآمدند و غذای هر جایی را تحویل میگرفتند و میبردند. آن یاد گرفتن آشپزی در خدمت بعدها در جاهای دیگری هم به درد من خورد مثلاً الان هم مراسمی داشته باشیم میتوانم خودم آشپزی مراسم را انجام بدهم، برای همین معتقدم اگر به خدمت میرویم که ظاهراً اجباری است، میتوانیم از همان خدمت اجباری هم چیزی یاد بگیریم که بعداً به درد زندگیمان بخورد و این کاری بود که خودم کردم برای همین مدتی من را به عنوان آشپز خواستند اما چون علاقه اصلی من به سنگ بود به درخواستشان جواب رد دادم. غیر از آشپزی کارهای دیگری هم بود که میتوانستم دنبال آنها بروم و خانواده پیشنهاد دادند، اما من عاشق سنگ بودم برای همین همه زندگیام سنگ شد.
الان همه چیز صنعتی و راحتتر شده است اما آن زمان مثلاً ساخت یک دیزی سنگی وقت زیادی میبرد چون هم برش و کندن سنگ از کوه با آن ابزارهای اولیه کار سختی بود و هم شکل دادن به آن مثلاً با یک تیشه کاری زمانبر بود. وقتی که ازدواج کردم توانستم برای خودم کارگاه کوچکی در همان روستایمان راه بیندازم و پسرم بزرگم را وارد کار بکنم که میتواند چیزهای بسیار زیبایی با سنگ بسازد البته یک پسر نوجوان هم دارم که او هم تا حدودی به کار سنگ علاقهمند شده است و غیر از بچههای خودم؛ برادرانم و بچههای آنها هم به سراغ این کار آمدهاند. با اینکه الان خیلی کار با سنگ به وسیله ابزارهای صنعتی راحتتر شده، اما من همچنان کار دست را بیشتر میپسندم چون انگار کاری که با دست انجام میدهیم از اصالت بیشتری برخوردار است.
زمانی که کوهپارک ساخته شد یک روز سوار موتورم شدم و آمدم در کوهپارک دوری بزنم، همان طور که اطرافم را نگاه میکردم چشمم به این قطار افتاد.
قطار خالی بود و با خودم فکر کردم که چقدر خوب است آدم بتواند از این قطار استفادهای هم بکند.
آنجا بود که جرقه فروش کارهای سنگیام در این قطار زده شد وحتی اینکه بتوانم در ظروف سنگی به مردم غذا بدهم. پس از آن پیگیر این شدم که بتوانم قطار را از شهرداری اجاره کنم که بعد از مدتی آن را به من واگذار کردند.
دایر کردن کارگاهی درکوه پارک
یکی از آرزوهای من این است بتوانم کارگاهی که در روستا دارم را به اینجا منتقل کنم. هر روز آدمهای فراوانی به کوهپارک میآیند و اگر شهرداری امکانات لازم را در اختیار من قرار بدهد میتوانم همین جا کارگاهم را برپا کنم تا مردم ساخته شدن چیزهای مختلف از سنگ را ببینند. حتماً هم برای بزرگترها جالب است و هم برای کودکان یا نوجوانان که به اینجا میآیند. ممکن است بچههایی که اتفاقی به کوهپارک میآیند، با دیدن کار من به کار سنگ علاقهمند شوند همان طور که من در کودکی و به طور اتفاقی با دیدن کار دیگران به تراش سنگ علاقهمند شدم و این علاقه به پسرهایم هم رسید. به نظرم کار با سنگ یکی از هنرهایی است که نباید بگذاریم از بین برود همان گونه که من به سهم خودم ۴۰ سال این هنر را دنبال کردم. دوست دارم کسان دیگری از خانواده من هم دنبال این کار را بگیرند و بعد نسل به نسل این هنر ادامه پیدا کند چون این هنر بخشی از زندگی گذشتگان ما بوده است. بد نیست جوانترها بدانند در گذشته با چه سختیهایی یک ظرف سنگی و یا وسایل دیگر ساخته میشد تا از آن استفادههای دیگری بکنند.




نظر شما