داستانی عاشقانه که لای صفحههای یک دفترچه قدیمی حبس شده و دختری به نام درنا، شعلههای این عشق زیر خاکستر را در معرض باد قرار میدهد.
این چند خط داستان کتابی است که قرار است در صفحه امروز با نویسنده اش صحبت کنیم. فرهاد حسن زاده رمان «این وبلاگ واگذار میشود» را نوشته و نشر افق آن را چاپ کرده است؛ البته این کتاب در نمایشگاه امسال در دسترس علاقه مندان قرار گرفت. قبل از خواندن مصاحبه، ابتدا این نقل قول را از نویسنده بخوانید: « این داستان در کامپیوترم چند بار نوشته شد. از زاویههای مختلف، با شروعهای مختلف و حتی در این که اثری نوجوانانه باشد یا بزرگسالانه تردیدهایی داشتم و در نهایت به سمت نوجوانان سوق پیدا کرد؛ حتی برای امتحان این شیوه و بهدست آوردن تجربیاتی، بخشهایی از رمان را در وبلاگی قرار دادم که گویی همین کتاب است و جزیی از کتاب؛ حتی برخی از کامنتهای وبلاگ واقعی را در کتاب آوردم که این هم خود تجربه جالبی بود. شاید روزی فرصت کنم و تجربههای این کتاب را در اینجا یا در کتابی بنویسم.» و حالا گفتوگوی ما را با حسن زاده درباره این اثرش بخوانید:
چه شد از ساختار وبلاگی برای نوشتن داستان استفاده کردید ؟
- ساختار وبلاگی در نوع خودش ساختار نویی است. قبلاً در ادبیات هم نامه نگاری، خاطره نگاری و گزارش نویسی داشته ایم و چون اینترنت و داشتن وبلاگ تکنولوژی به روزی است و بچهها بخصوص نوجوانان با آن سروکار دارند، این نوع ساختار را برای بیان داستانم مناسب دانستم، ضمن اینکه من فقط از قالب وبلاگ استفاده نکردم، بلکه از امکاناتی که وبلاگ در اختیار کاربر میگذارد هم استفاده کردم، مثلا امکان کامنت و پست را در خدمت داستانم به کار گرفتم.
ساختار داستان شما بر محتوای آن میچربد. شاید اگر این داستان به صورت ساده و خطی روایت میشد این همه جذابیت نداشت.
- حدود 12 سال پیش ابتدا داستان را به شکل خطی و داستان کوتاه نوشتم. قرار بود این داستان در یک مجموعه داستان چاپ شود، اما فکر کردم اگر این داستان در این بستر و قالب قرار بگیرد، تاثیرش بیشتر خواهد بود و البته نوعی نوآوری هم هست.
حتماً به اینکه این قالب مورد توجه مخاطب نوجوان هم قرار بگیرد فکر کرده بودید.
- ببینید مخاطب نوجوان هم مثل مخاطب بزرگسال دو دسته است. این داستان برای گروه کتابخوانی نوشته شده که جدی به ادبیات نگاه میکند، اما از نوع روایت خطی خسته شده و دوست دارد در داستان اتفاقهای تازه ای رخ دهد؛ مخاطبی که دنبال نوجویی است. فکر میکنم این کتاب بتواند این گروه را راضی نگه دارد. به هر حال نویسنده ای هم که اثر را خلق میکند از نقل روایتهای همیشگی خسته میشود و دنبال حرکتهای تازه و ایجاد قالبهای تازه است.
فکر میکنم در این اثر هم خود من شریک بودم در لذت متن و هم مخاطب را توانستم راضی نگه دارم.
استفاده از زبان و لهجه آبادانی در این اثر بسیار روان است. چطور به این زبان رسیدید؟
- زبان یکی از دغدغههای اصلی من در نویسندگی است و برای من به اندازه طرح داستان و پرداخت شخصیتها اهمیت دارد. من به وبلاگهای زیادی سر زدم و با نوجوانهای زیادی در ارتباط بودم تا بتوانم به این زبان نزدیک شوم، ضمن اینکه زبان وبلاگی، زبان خطرناکی است. پر از اصطلاحات و واژههای من در آوردی است که بدون پرداخت و کنترل در دنیای اینترنت نشر پیدا کرده. من در این اثر سعی کردم در حین اینکه زبانم را به زبان وبلاگی نزدیک کنم، آن را از آلودگیهای زبانی هم پالوده کنم و در عین حال واژه هایی هم که میتواند منطقی باشد در این زبان بیاید، واژه هایی که نوجوانان در نوشتههایشان به کار میبرند. بعد از چاپ « عقربهای کشتی بمبک» و «هستی» به این قضیه هم پی بردم که بچهها از لهجه جنوبی و آبادانی خوششان آمده و لذت برده اند. استفاده از لهجه در این آثار باعث کندی خوانش داستان نشده بود، بلکه به عنوان یک حسن از آن یاد شده. به هر حال خواندن یک داستان لهجه دار نوجوانان شهری را میبرد به منطقه دیگری . اما این دغدغه برای من وجود داشته که لهجه لطمه به خوانش اثر نزند و ریتم داستان را کند نکند. لهجه این داستان را بینابین انتخاب کردم، به طوری غلیظ نباشد و در خدمت داستان به کار گرفته شود.
داستان شما چند محور و موضوع مهم دارد موضوع عاشقانه، اجتماعی، جنگ و... به عنوان نویسنده در این اثر به کدام موضوع و محور توجه خاص داشته اید؟
- جنگ برای من به آن مفهومی که در کشور ما به عنوان ادبیات دفاع مقدس نگاه میشود مورد نظرم نیست. جنگ برای من حادثهای است که میتواند از دل آن هزاران داستان زاده شود، اما دراین داستان چیزی فراتر از محورهای عاشقانه و اجتماعی ذهن من را مشغول کرده بود؛ بعدی فلسفی که به طور خاص به آزادی انسان نظر داشتم. کارکردن پسر در یک پرنده فروشی و در نهایت آزادی پسر بیشتر از خطوط دیگر در ذهن من نقش داشته، اما محورهایی مثل کمبود مهر مادری و عشقی که زال داشت در بستر جنگ میتوانست نمود پیدا کند.
مسأله آزادی و آزادگی چقدر میتواند با مخاطب نوجوان ارتباط برقرار کند و آیا مخاطب نوجوان میتواند به لایههای زیرین اثر پی ببرد؟
- شاید به شکل روشن و آشکار این اتفاق نیفتد، اما همه این مفاهیم در ضمیر ناخودآگاه نوجوان ثبت میشود، شاید در آینده این ناخودآگاه بیدار شود. بسیاری از قصه هایی که برای کودکان گفته میشود از مفهوم عدالت، برابری و ایثار برخوردارند و در درون کودک نهادینه میشوند. کودکی که به سن بزرگسالی میرسد حتما در پی شرایط و حوادث زندگی اش به ناخودآگاهش رجوع میکند.
استفاده شما هم از عنصر «نماد» در این اثرتان با توجه به همین دیدگاهتان بوده است؟
- بله! مخاطب از داستانهای چند لایه به فراخور دانش، تجربه و مطالعهاش یک لایه از داستان را میگیرد. مخاطب نوجوانی که مطالعه و دغدغه اش بیشتر باشد به درک عمیق تری میرسد و نشانهها را درک میکند . به نظرم استفاده از نماد در داستان کودک و نوجوان لطمهای به داستان نمیزند بلکه به عمیقتر شدن داستان کمک میکند. من در «هستی » هم همین نگاه را داشتهام.
از شخصیت زال بگویید. این پسرک با این اسم عجیبش چطور در داستان شما خلق شد و نوجوان امروزی چقدر او را میشناسد؟
- نوجوان امروزی از زال فاصله گرفته است و او را زیاد نمی شناسد. زال بر خلاف بچههای امروز معنای انتظار را درک میکند؛ او سی سال منتظر میماند و همچنان دلباخته فریباست و بعد از سالها هنوز منتظر اوست تا دسته کلید را به او بدهد. این عشق و صبر برای نوجوان امروز غریب است .
من خیلی تلاش کردم این مسأله را برای نوجوان امروز باورپذیر کنم، اما اگر نتیجهای نداشته ربطی به من و تلاشم ندارد چون زمانه، اتفاقات جامعه و البته جهان، بچههای ما را از چیزی که ما به آن عشق اساطیری میگوییم، دور کرده است. برای انسان امروز همه چیز سهل و آسان شده است.
زال شخصیتی است که در طول نوشتن بسیار تغییر کرد. او در ابتدا یک پسر معمولی بود، اما به مرور ابعاد دیگری پیدا کرد و در نهایت به این شکل خلق شد، چون دوست داشتم او ابعاد دیگری داشته باشد و از کودکان هم نسلش متفاوت باشد.
نظر شما