همه این کارگاه سنتی 10 متر است. کارگاهی که «زهرا شکاری بیدختی» با کشیدن دیوار و سقفی بر حیاط، آن را برپا کرده است.
در بزرگ کارگاه را که باز می کنم، دو چرخ صنعتی، سه چرخ دستی در آن قرار دارد. نمونههایی از بافتهای سنتی که به «فرت بافی» معروف است، در کنار کارگاه دیده میشود. پارچههایی با تار و پودهای سبز، آبی، قرمز، سفید و صورتی و... که بیشتر برای حوله و دستمال و روسری کاربرد دارد.
کمی آن طرفتر ذوق و هنر و ظرافت ایرانی در تار و پودهای دسترنج و غیرت زن 68 ساله گنابادی نقش بسته، پارچههای سفید و مشکی ظریفی که برای چادر زنانه و پیراهن مردانه بافته شده است.
وقتی مسؤول روابط عمومی کمیته امداد امام خمینی(ره) خراسان رضوي هماهنگیهای لازم را انجام داد تا به گناباد برای گفت و گو با «زهرا شکاری بیدختی» برویم، تصور نمیکردم که اکثر پارچههای سنتی زیبای این منطقه در کارگاه کوچکی که همه دارایی حاج خانم است، بافته میشود!
به محض رسیدن به گناباد به کمیته امداد می رویم و آقای خیاط، مسؤول روابط عمومی آن اداره، ما را همراهی میکند و زحمت عکاسی را هم متقبل میشود.
کنار خانم شکاری که مینشینم، پارچه صورتی لباس تنش هم با بافت پارچههای خود است، او می گوید: متولد 1325 در بیدخت گناباد است و اگر کار نکند، زنده نخواهد ماند، زیرا کار او زندگی اوست.
از وی علت برپایی کارگاه را میپرسم که سری تکان میدهد و میگوید: 13 ساله بودم که با مردی که همسن پدرم بود، ازدواج کردم، و او از همسر اولش چند تا فرزند داشت. پسر بزرگش همسن خودم بود و سرانجام طی همه سالها خداوند به من چهار دختر و یک پسر داد، اما پس از فوت شوهرم، فقط دو دانگ از منزل مسکونیمان به من ارث رسید و همه دارایی من همین بود!
باید زندگی می کردم و برای همین باید روی پاهای خودم میایستادم. تنها کاری که میتوانستم انجام بدهم، آن بود که به کمیته امداد مراجعه کنم.
6 میلیون وام گرفتم و از همان دو دانگی که از خانه به من ارث رسید، حیاط آن را تبدیل به کارگاه پارچه بافی کردم و چرخ پارچه بافی برپا شد.
دوباره هشت میلیون از کمیته امداد وام گرفتم و با پنج میلیون آن دستگاه صنعتی خریدم و با بقیه آن هم نخ خریدم حالا هم سالهاست که چرخ این کارگاه می چرخد و روزی ما را میدهد.
آن طرفتر دو دستگاه بزرگ صنعتی است که نورالعلی مشغول بافت پارچه است که بعداً از حرفهای خانم شکاری درمییابم که آقای کارگر چند سالی است که برای او پارچه می بافد.
وی میگوید: یک دستگاه صنعتی پارچه بافی طی 15 دقیقه دو متر پارچه میبافد، اما دستگاههای دستی پارچه بافی طی یک روز کار دو تا سه متر میتواند پارچه ببافد.
او در ادامه لبخند میزند و میگوید: حاج خانم معتقد است این کار، کار سنتی و دستی است و باید با دست بافته شود و فقط در مواقعی که سفارش زیاد است، من مشغول به کار می شوم.
نورالعلی کارگر از مشکلات بافت سنتی برای چله کشی و سختیهای کار این هنر می گوید و معتقد است، باید این هنر را به روز کرد و توضیح میدهد که برای آنکه این هنر بین جوانان هم جایگاهی داشته باشد، دستگاه پارچه بافی سنتی (دستی) را با ابعاد کوچک حدود 90 × 60سانتیمتر طراحی و ساختهام و این دستگاه میتواند در آپارتمان هم استفاده شود و در ضمن این هنر اصیل ایرانی همچنان نسل به نسل به آیندگان برسد.
خانم شکاری بیدختی سری تکان میدهد و حالا پارچههایی که با چرخ دستی بافته شده را با پارچههایی که با ماشین بافته شده است، به من نشان میدهد و تفاوتها و ظرافتهای کار دست را به من نشان میدهد.
ظرافت و هنر و زیبایی زمانی که دو پارچه کنار هم قرار می گیرند، کاملاً مشهود است. تلفیق نخهای مشکی و سفید ظریفی که برای چادر زنان و پیراهن مردان استفاده میشود. از خانم شکاری میپرسم: چادرها قوارهای چند؟ و او می گوید: قوارهای 100 هزار تومان و توضیح میدهد که این پارچهها نخ خالص است و به چادرهای بیدختی معروف است و تا آمریکا و فرانسه هم خریدار دارد، اما متأسفانه در کشور خودمان هنوز شناخته شده نیست. از سراسر کشور مثل شهرهای تهران و شیراز هم علاقه خاصی به این چادر وجود دارد.
از خانم شکاری می پرسم: چرا این هنر آنگونه که باید و شاید شناخته شده نیست و او می گوید: متأسفانه حمایت از هنرمندان وجود ندارد.
جوانهای امروز هم که همه وقتشان به تلفن بازی میگذرد! حالا میخندد و ادامه میدهد که باور کنید، من حاضرم رایگان به هر کسی که به این هنر علاقه مند است، آموزش دهم.
میپرسم تا الان به چند نفر این هنر را آموزش دادهاید؟ فکر میکند و بعد به من نگاهی میاندازد و میگوید: باور کنید دقیق نمیدانم، اما بیشتر از 50 نفر. یک بار خانمی از یکی از شهرهای دور کشور برای سفر به شهر ما آمده بود و آن قدر از پارچه (فرت بافی) خوشش آمد که من سه روزه سعی کردم همه فن کار را به او آموزش بدهم.
دختران و زنان امروز نمیدانم چرا اهل کار نیستند. باور کنید، اگر کسی بخواهد روزی حلال دربیاورد، شرایطش مهیاست. همین الان اگرکسی این هنر را یاد بگیرد، در روز میتواند چهار حوله ببافد که مبلغ 32 هزار تومان درآمد روزانهاش میشود.
او می گوید: چند وقت پیش دانشگاه آزاد گناباد نمایشگاه میراث فرهنگی را برپا کرد و در آن جا کارهایم در معرض دید علاقهمندان قرار گرفت که خیلی هم برای دانشجویان جالب بود.
به نظر من میشود به عنوان واحد درسی در رشتههای هنری این هنر را آموزش داد یا در مراسم زیادی به جای زرشک و زعفران و یا در کنار آن از هنرهای سنتی همان شهر به برگزیدگان یا مدعوین اهدا کرد.
خانم شکاری، کوسن و سجاده، مانتوهای زنانه و چادرشب و پیژامه و بقچه و... را که از پارچههای خودش دوخته شده، به من نشان میدهد و می گوید: دامادم مغازه دارد و اکثر این پارچه پس از دوخت برای فروش آنجا گذاشته میشود.
او حساب و کتاب دقیقی از درآمد روزانه و ماهانهاش ندارد، اما می گوید: خدا را شکر آنقدر هست که قسط خانه، جریمه ساخت این کارگاه و هزینههای زندگی ام را بپردازم.
حالا به دستگاه صنعتی آن طرف کارگاه اشاره میکند و می گوید: این دستگاه را وام گرفتم که خریدم، باید اقساطش را بپردازم.
او از ساعت هشت تا 12 سرکار پشت چرخ پارچه بافی دستیاش هنوز کار میکند و بعدازظهرها هم دوباره در کارگاهش حضور دارد.
مرا به پشت چرخ پارچه بافیاش دعوت میکند و حالا توضیح میدهد. این چله است. هر 10 تا چهار نخ یک چله است. 15 تا 20 روز چله کشی طول می کشد. این تیغ است و...
صدای چرخ در کارگاه میپیچد. پرز نخها در میان فضا خبر از حرکت و زندگی و تلاش میدهد.
کنار چرخ دستی حاج خانم، مریم شکاری، خواهرش هم مشغول پارچه بافی است. او 58 ساله است و میگوید که 20 سال است که در کنار خواهرش کار می کند، او هم میگوید: برای ادامه زندگی باید «یاعلی» میگفتم.
نظر شما