در چزابه و شلمچه چنان شور و هیجانی برپاست که هرانسانی را در مقابل این همه عشق و ارادت به تحیّر وامیدارد. شیعیان راستین برای لبیک گویی به «ندای هل من ناصر ینصرنی» ثارالله فرزند فاطمه زهرا(س) از فراخنای تاریخ، راهی کربلا میشوند.
پیر و جوان، کودک شیرخواره، افراد ناتوان و جانبازان سرافراز عصا به دست و یا روی ویلچر و... با احساس لطیف و ایمانی راسخ و ستودنی در مسیرهای منتهی به هر دو مرز و نیز پشت ورودیهای پایانه مرزی ایستاده و برای ورود به خاک عراق لحظه شماری میکنند.
بسیاری از آنها آمده اند تا در این چند روز باقیمانده با پای پیاده به زیارت معشوق خود بروند و چون قطره ای کوچک به دریای خروشان زائران کربلای معلی بپیوندند.
مردم مؤمن، جوانان بسیجی و اعضای هیأتها و موکبهای عزاداری شهرهای مرزی دشت آزادگان، خرمشهر و آبادان و مدیر، کارکنان و کارگزاران حج و زیارت خوزستان، فرمانداران شهرهای دشت آزادگان، خرمشهر و آبادان و... این روزها برای پذیرایی از زائران و ارایه خدمات داوطلبانه سنگ تمام گذاشته و اوج عشق و ارادت راستین خود را به ولایت و امام حسین(ع) نشان دادهاند. توزیع غذای گرم، پتو، چای، آب و نان گرم و زدودن غبار خستگی از چهره زائران حسینی، بخش کوچکی از خدمات مردم غیور حمیدیه، سوسنگرد، بستان، خرمشهر و آبادان است.
صحنههای عجیب و حیرت انگیزی در بین راه از شور و دلباختگی با همه ایثار و صفا و صمیمیتها میتوان دید و با گوش دل شنید. باید رفت و عشق مردم به ساحت مقدس اهل بیت(ع) را دید، بویژه عشق به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را لمس کرد، آن جاست که انسان با دیدن آن صحنهها به یاد صفا و صمیمیت و ایثار و گذشت سالار شهیدان و یاران با وفایش میافتد و اینک مردم ایران همدل و با صفا و صمیمی در کنار یکدیگر و با عشقی مثال زدنی این حماسه پر شور را زنده نگاه داشته اند.
از حمیدیه تا سوسنگرد و بستان و مرز چزابه، موکبهای حسینی که توسط مردم عرب و عشایر منطقه بر پاشده و مردم غیور دشت آزادگان با چای شیرین و ترش و قهوه و ناهار و شام و صبحانه و میوه از زائران پذیرایی میکنند و عده ای دیگر با اهدای لوازم بهداشتی و داروهای مورد نیاز زائران در نقاط مختلف در کنار جاده و در موکبها و دکهها این وسایل را رایگان دراختیار زائران اباعبدالله الحسین (ع) قرار میدادند.
در مسیر بستان تا مرز چزابه پدر و مادری را به اتفاق فرزند حدود هفت هشت ساله آنها دیدیم که هر چند توانایی برپایی موکب را نداشتهاند، ولی کنار جاده آتشی را فراهم و منقل چای را درست کرده بودند و پسر بچه چای و خرما به دست، سر راه ما را گرفت و با زبان عربی التماس میکرد تا از من چای نگیری، نمیگذارم بروی، چقدر خلوص و عشق داشت که در حقیقت قابل توصیف نیست .
در مسیر، مردی را دیدم از ناحیه پا مشکل داشت و عصا به دست مسیر را لنگان لنگان پیاده میرفت، از او پرسیدم: با این جسم ناقص خسته نمیشوی. چه زیبا گفت: «ای عزیزان سفر کرب و بلا در نظر است/ ما خبر کرده و رفتیم، سفر بیخطر است.»
نظر شما