۲۰ تیر ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۷
کد خبر: 295113

مادر بزرگم که از خواب بیدار شد و دید دارم آن کتاب را می خوانم ، دور حیاط دنبالم کرد که نخوان نخوان. هر کسی که این کتاب را خوانده سر به بیابان گذاشته. بالاخره با پا در میانی عمه ام این تعقیب و گریز تمام شد و من دوباره کتاب را در دست گرفتم.

مادرم قهر کرد، عاشق ادبیات شدم!
شهر: جمال میرصادقی نویسنده پیشکسوت ادبیات داستانی که هفت روز در بیمارستانی در تهران بستری بود، از بیمارستان مرخص شده است.

این نویسنده پیشکسوت درباره علت بستری شدنش در بیمارستان به ایسنا،گفته است: حدود هفت روز در بیمارستان بستری بودم و نهایتا روده‌ام جراحی شد. به گفته پزشکان الان خطر رفع شده است و من هم از بیمارستان مرخص شده‌ام.

چندی قبل با استاد درباره ماجرای داستان نویس شدنش صحبت می کردم و برایم خاطره ای گفت که شنیدنش جالب است. وی می گوید که اینگونه عاشق ادبیات شدم:

من هم مثل خیلی از نویسنده ها کودکی سختی داشتم. خیلی مریض می شدم و توجه زیادی به من نمی شد. در زندگی خود به خود رشد کردم. چهارم ابتدایی بودم که روزی بین پدر و مادرم ، مثل بقیه زن و شوهرها درگیری شد. مادرم از خانه رفت. آن روزها که به قصه های مادرم عادت کرده بودم به من خیلی سخت می گذشت.

درست به یاد دارم که تابستان بود و آفتاب داغ ظهر همه جا را گرفته بود. خواستم از خواب اهالی خانه استفاده کنم و بروم کوچه که در قفل بود.شروع کردم به چرخیدن توی خانه. همانطور که آرام آرام به همه جا سرک می کشیدم به انباری رسیدم. داخل انباری خیلی چیزها پیدا کردم. مداد تراش و خیلی چیزهای دیگر. بعد دیدم یک چیزی توی کمد انباری گیر کرده. به زور آن را بیرون کشیدم و دیدم کتاب است. کتاب را برداشتم و رفتم زیر سایه درخت نشستم و شروع کردم به ورق زدن.

توی کتاب طرح های ساده ای از دیو و پری کشیده شده بود. حالا کتاب چی بود؟ "امیر ارسلان رومی". ماجرای کتای، من را به خودش جذب کرد. کلمه های سختی داشت ولی خسته ام نکرد.

مادر بزرگم که از خواب بیدار شد و دید دارم آن کتاب را می خوانم ، دور حیاط دنبالم کرد که نخوان نخوان. هر کسی که این کتاب را خوانده سر به بیابان گذاشته.

بالاخره با پا در میانی عمه ام این تعقیب و گریز تمام شد و من دوباره کتاب را در دست گرفتم. امیر ارسلان را دوبار خواندن. بعد با همان ذهن کودکانه ام فهمیدم: وقتی کتاب می خوانم دیگر آن غم دوری مادر را ندارم و به این فکر کردم که چقدر خوب است آدم چیزی بنویسد و مردم را از غم جدا کند. همان موقع دنیای داستان را کشف کردم. آرام آرام به این نتیجه رسیدم که می توانم بنویسم. بعد از آن، یعنی وقتی که دبیرستان می رفتم با بیژن مفید آشنا شدم. او می نوشت و من می خواندم. من می نوشتم و او می خواند.

چند وقت بعد در مسابقه داستان نویسی مجله "سخن" شرکت کردم و داستانم اول شد و اینگونه من داستان نویس شدم.

گفتنی است جمال میرصادقی متولد سال ۱۳۱۲ در تهران و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات فارسی از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است.داستان‌های شنبه (مجموعه 51 داستان کوتاه از 37 نویسنده)،داستان‌های دوشنبه،داستان نویس‌های نام‌آور معاصر ایران،درازنای شب،شب چراغ،بادها خبر از تغییر فصل می‌دهند،آتش از آتش،اضطراب ابراهیم ، زندگی را به آواز بخوان،گفت‌وگو‌ها، دختری با ریسمان نقره‌ای،آسمان رنگ رنگ ،دندان گرگ،کلاغ‌ها و آدم‌ها و مجموعه داستان‌های مسافرهای شب،چشم‌های من خسته،شب‌های تماشا و گل زرد،این شکسته‌ها،هراس،پشه‌ها،روشنان، نام تو آبی است (بیست داستان)، آوازها،این سوی تل‌های شن،دوالپا از نوشته های این نویسنده هستند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.