به گزارش قدس انلاین، قاسم نوجوانى غیر بالغ بود. چون نگاه امام حسین (علیه السلام) به او افتاد، او را در آغوش كشید و با هم، چنان گریستند كه بىتاب شدند. قاسم (علیه السلام) اذن میدان خواست و امام نپذیرفت. این نوجوان، دست و پاى امام را بوسه مىزد و اذن مىطلبید تا سرانجام، اجازه گرفت. او در حالى كه اشك مى ریخت، به نبرد آمد و این رجز را مىخواند:
إن تنكرونی فأنا فرع الحسن
سبط النبیِّ المصطفی والمؤتمن
هذا حسین كالأسیر المرتهن
بین أناس لاسُقوا صوب المزن
اگر مرا نمىشناسید، بدانید منم فرزند حسین (علیه السلام) و نواده پیامبر برگزیده و امین خدا. این حسین (علیه السلام) است كه در میان مردم، همچون اسیران در گرو است. خدا این مردم را از باران رحمت خود، سیراب نگردان.
او كه همچون پاره ماه از افق میدان مىدرخشید، دلیرانه بر دشمنان یورش برد تا با آن خردسالى، سى و پنج نفر را كشت. حمید بن مسلم كه در سپاه ابن سعد بود، گفته است: من به این نوجوان، نگاه مىكردم. او پوششى بلند در بر و یك جفت كفش، در پا داشت كه بند یكى پاره بود. فراموش نمىكنم كه بند كفش پاى چپ او بود. عمر و بن سعد گفت: به خدا سوگند! بر او حمله مىكنم. من گفتم: سبحان اللَّه! این چه تصمیمى است؟! به خدا سوگند! اگر مرا تازیانه بزنند، دست بر او نگشایم. همینان كه او را احاطه كرده اند، او را بسند. پلیدى بنام عمرو گفت: به خدا بر او مى تازم. پس بر او حمله كرد و بر نگشت، تا فرق سرش را با شمشیر شكافت.
قاسم با صورت بر زمین افتاد و ندا داد: عمو جان! و امام حسین (علیه السلام)، همچون عقابى كه از بلنداى آسمان به زیر آید. صف ها را شكافت و مانند شیر ژیان، حمله كرد تا به عمرو - قاتل قاسم - رسیده، شمشیرى بر او زد و دستش را كه سپر خود كرده بود جدا كرد. عمرو فریادى كشید و گریخت و سپاه كوفیان، حمله كردند تا او را برهانند. در این كشاكش، بدن قاسم پامال سمّ ستوران شد و به شهادتش انجامید. چون غبار معركه فرو نشست، دیدند امام، بر بالین قاسم - كه در حال جان دادن بود و پا، بر زمین مىسایید - ایستاده و مىفرماید:به خدا سوگند بر عمویت گران است كه او را بخوانى و پاسخت ندهد! یا پاسخت دهد و یارى ات نرساند و یا یارى ات رساند و سودت نبخشد، دور باد مردمى كه تو را كشتند. ویل باد بر آنان كه تو را كشتند.
همچنین در روایتى آمده كه فرمود: دور بادا مردمى كه تو را كشتند و خونخواه تو از ایشان در قیامت، رسول خدا (صلى الله علیه وآله) خواهد بود. سپس فرمود: عزیزم! بر عمویت گران است كه او را بخوانى و پاسخت ندهد، یا پاسخت دهد و سودت نبخشد؛ امروز روزى است كه مصائب عمویت، پیاپى و یاورش اندك است. راوی گوید امام سپس قاسم را از زمین برداشت. گویا او را مى بینم كه سینه بر سینه امام داشت و پاهایش بر زمین كشیده مىشد. پیش خود گفتم: امام حسین (علیه السلام) چه مىكند؟! دیدم او را به خیمه شهدا آورده، كنار شهداى بنى هاشم نهاد. آنگاه رو به آسمان داشت و عرض كرد: خدایا! از شمارشان بكاه و با نیازمندى، ایشان را بكُش و هیچ یك را باقى مگذار و آنان را هرگز نیامرز. اى عموزادگانم! صبر كنید. اهل بیتم! صبر كنید كه پس از این، هرگز خوارى نخواهید دید.
منابع:
1-خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2: 27.
2-علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 45: 35-36.
3-طبری، تاریخ الطبری، ج 3: 331.
4-شیخ مفید، الإرشاد: 239.
5-ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج 2: 570.
6-امین، اعیان الشیعة، ج 1: 608.
نظر شما