قدس آنلاین/آرمین صمیمی: می‌دوید از این سوی دشت به آن سوی دشت. خوی عشایری به دلش نشسته بود، حس آزادی داشت، حسی جانانه در دامان طبیعت. شاید همه این‌ها را به یاد بیاورد و حس آن روزها در جانش تازه شود.

با کفش های مکاشفه در رودخانه رؤیا

حس روزهای کودکی و رهایی. رهایی در دامان طبیعت. شاعرها خوی شان بیشتر به طبیعت می‌رود. هیچ شاخصی، هوای حالشان را نمی‌تواند بسنجد. گاه چشمانش را رگبار می‌زند و پشت سرش آفتاب می‌تابد بر آن تیله‌های شفاف. شعرهایشان هم در این هوای ناپایدار است که بارور می‌شود و به وقت تکامل، بر تن سپید کاغذ چشم به جهان می‌گشاید. بسیاری از شاعران کلامشان پیچیده است و وجودشان ساده. احمد هم هوایش چونان طبیعت دل انگیز غرب ایران است. شاعری اهل کرمانشاه از دیار سرپل ذهاب. «احمد عزیزی» شاعر دردانه انقلاب حالا 57 ساله شده است، اما از هشت سال پیش تاکنون زندگی نباتی دارد. او درپی کاهش سطح هوشیاری ناشی از تشنج بیماری قلبی و کلیوی سال‌هاست که روی تختی در بخش آی سی یو بیمارستان امام رضا(ع) کرمانشاه درازکشیده است.

   نابغه رفتار با کلمات
آن‌ها که شاعرند و اهل ادبیات بر تأثیر اشعار احمد عزیزی بر سبک مثنوی معترفند. او توانست در مدتی مخاطبان خاص خود را بیابد. بسیاری باور دارند در شعرهای او شور موج می‌زند و منجی شعر آیینی از بند کلیشه‌ها بوده است. عزیزی از شاعران خوش‌قریحه در قطار شعر انقلاب است که بیشتر سروده هایش رنگ و بوی آیینی دارد. به گفته عبدالجبار کاکایی –شاعر- عزیزی نبوغ عجیبی در رفتار با کلمات و ترکیب‌سازی داشت که همین دو وجه، شعر او را از دیگران متمایز کرده بود. شعرهایش ته‌لهجه عرفانی داشت. عارف نبود اما برای توصیف طبیعت از واژگان، اصطلاحات و نگاه عارفانه استفاده می‌کرد. به باور او، احمد در غزل رویه سنتی داشت، اما در مثنوی خلاقیت پیشه کرد تا جایی که مثنوی‌هایش به زبان امروز نزدیک می‌شد.

  احمد آقایِ عزیزیِ گُل!
حدود چهار سال پیش رهبر انقلاب از احمد عیادت کردند و در گوش شاعر نازک اندیش، چنین نجوا کردند: «احمد آقایِ عزیزیِ گُل! فرصت خوبی ا‌ست با خدا خلوت کنی. این فرصت از فرصت‌هایی ا‌ست که کم پیش می‌آید. با خدای متعال خلوت کن، می‌شنود حرف تو را و پاسخ می‌گوید.»

   پرستار همیشگی
در این هشت سالی که احمد عزیزی بر تخت بیمارستان خفته است، خواهرش زینب عزیزی، مراقب و پرستار همیشگی اوست. همین چند روز پیش، روز پرستار بود، اما آنچه برای زینب عزیزی مفهوم داشت، داغ فراموشی بود. خواهر که باشی، دردهای برادر بیشتر به عمق جانت فرو می‌رود، مگر کارد به مغز استخوانت برسد که زبان به گلایه بگشایی، گلایه نه از شرایط سخت نگهداری برادر بلکه از بی وفایی یاران که فراموشش کرده اند. برای همین به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نامه نوشت تا از اوضاع برادر بگوید، شاید از بار مشکلاتشان کم شود. نه فقط رنج بیماری که هزینه‌های کمرشکن درمان هم، بر دردشان افزوده است. چندی پیش، زینب زبان به گلایه گشود که آنچه احمد بیشتر به آن نیاز دارد دارو، قرص و شربت است، نه کنگره. حال برادر چندان فرقی نکرده و هزینه‌های درمانش بالاست. احمد می‌تواند دست‌هایش را تکان دهد اما انگشت‌ها توانی برای ثبت کلمات و احساساتی که در این سال‌ها در وجودش غلیان کرده، ندارد. احمد عزیزی، شعری زنده بر تخت بیمارستان است، لبریز از غم، پر از حس، سرشار از درد و نیز امید برای بازگشت به روزهای اوج.

  از ترجمه زخم تا کفش‌های مکاشفه
این روزها احمد چندان خوش احوال نیست. پر از درد است، دردهایی که خواهرش آن را با عمق جان چشیده و به گفته خودش، بیان کردن مشکلات مالی برای هزینه‌های درمان را در شأن احمد نمی‌دانسته اما اکنون با مشکل روبه‌روست و آن‌طور که باید، حمایت نمی‌شود. خواهر آرزو دارد که برادرش برای درمان به خارج از کشور برود، اما از تأمین هزینه‌ها و نتیجه‌بخش بودن آن مطمئن نیست. به گفته او، حقوقی که برادرش می‌گیرد فقط یک‌چهارم هزینه‌های درمانش را تأمین می‌کند و برای تأمین سایر هزینه‌ها دستشان زیر سنگ می‌ماند. دست‌هایی که احمد، بوی آن‌ها را می‌شنود و طعم غذاهایی را که به دست خواهر در دهانش گذاشته می‌شود، درک می‌کند اما زبانش برای قدردانی نمی‌چرخد. زینب گاهی کتاب‌های شعر برادرش را ورق می‌زند و با خواندن ابیات آن، نفسی تازه می‌کند. کتاب‌هایی که چند سالی است بازار پررونقی برای فروش و چاپ مجدد ندارد تا درآمد حاصل از آن مرهمی باشد بر درد این شاعر. در کنار تخت احمد، زینب است و کلماتی که در«باران پروانه»، «رودخانه رؤیا»، «ترجمه زخم»، «شرجی آواز»، «کفش‌های مکاشفه» و دیگر کتاب‌های شعر عزیزی جان گرفته‌اند. شرایط عزیزی در وضعیت نیمه کُماست و علم پزشکی نمی‌تواند پیش بینی کند، چقدر طول می‌کشد تا به شرایط عادی برگردد، به روزهای خوب شعرخوانی و شاعری، به روزهایی که بخواند؛ باز هوای سحرم آرزوست/ خلوت و مژگان ترم آرزوست/ شکوه غربت نبرم این زمان/ دست تو و روی توام آرزوست/ خسته‌ام از دیدن این شوره زار/چشم شقایق نگرم آرزوست/ واقعه دیدن روی تو را/ ثانیه ای بیشترم آرزوست/ جلوه این ماه نکو را ببین/ رنگ و رخ و روی توام آرزوست... .

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • منصور IR ۱۶:۰۲ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۸
    0 0
    برای سلامتی این شاعر انقلاب دعا کنیم