«پیر- آمده- امیلین- پروپ- ژوبر» یکی از دو فرستاده ناپلئون به ایران در سال 1806 میلادی است که هر یک از آنها نامهای محرمانه برای بستن یک قرارداد نظامی به ایران میآوردند. در آن زمان، فتحعلی شاه قاجار پادشاه ایران بود و ایران در معرض حملات سخت ارتش روسیه تزاری قرار داشت. روسیه ارتشی مجهز داشت که عده نفرات آن را تا یک میلیون نفر تخمین زدند. مجهز به توپخانه و بهترین سلاحها بود و بخشی از لشکرهای آن در اروپا با سپاهیان ناپلئون میجنگیدند.
انگلستان در استانبول پایتخت عثمانی نفوذ فراوان داشت. یکی از دو فرستاده کاپیتان رومیو خود را به تهران رساند و نامه اول ناپلئون را که در پاسخ نامه فتحعلی شاه نوشته بود به او رساند ولی پس از چهل روز به طور مشکوکی درگذشت.
«ژوبر» در شهر «بایزید» به دستور پاشای آن شهر به زندان افتاد. او یک ایرانی را یافت و بوسیله او نامهای برای عباس میرزا نایب السلطنه به تبریز فرستاد. عباس میرزا نامه تهدیدآمیزی به پاشای بایزید که انگلیسیها به او رشوه داده بودند تا فرستاده ناپلئون را در دخمهای زیرزمینی محبوس کند فرستاد. پاشای بایزید بلافاصله او را آزاد کرد و با احترام به ایران فرستاد. ژوبر که زبانهای ترکی، عربی، فارسی و ارمنی را میدانست در «خوی» مورد پذیرایی حسین خان فرماندار آن شهر قرار گرفت. او بسیار سختی و گرسنگی کشیده و آزار فراوان به او رسیده بود. اما در خوی مورد اکرام حکمران قرار گرفت. ژوبر درباره آذربایجان و مردم آن مینویسد:
«هنگامی که دره فراخ میشود و جریان رودخانه بزرگ که از میان صخرههای محمودیه سرچشمه میگیرد در این گذر تنگ با تندی بسیار مانند سیل روان است. آبهای معدنی به حالت آبشار به آن میریزد و جریان این رودخانه پس از دره، آرامتر میگردد و جلگه خوی را بارور میسازد. صحنه به حالت سحرآمیزی عوض میشود. صنوبرهای بلند و گنبدهایی که به نظر میرسد آویزان هستند از نزدیکی یک شهر ایران آگهی میدهند. در بهار هوا از بوی عطرهای خیلی شیرین آکنده شده، در پاییز زمین از توانگرترین دسترنجهای آدمی پوشیده گردیده است.
درخت زردآلو و توت و تاک در کرانه شالیزارها میرویند. چنین به نظر میرسد که آسایش مردم آنجا با ملایمت آب و هوایش هماهنگ باشد طبیعت با زبان لطف و باطراوت آنها به مسافر میگوید که او به مرز کشور و سرزمینی رسیده که تربیت و تمدن مردمش بالاتر است. از دور، نمای شگفت آور شادی بخشی نمایان میشود. با دیدن کشتزارهایی که خوب کشت شدهاند آدم مطمئن میشود و پیش خود داوری میکند که به سرزمین مردمان فعال و توانگر و پاکدامن و سلیم رسیده است. همه چیز به آدم لبخند میزند و همه چیز از آینده خوشی آگهی میدهد». (صص 113-115).
سپس مینویسد حاکم شهر از ما به گرمی استقبال کرد. در باغی که حوضهای مرمری، یک کلاه فرنگی و صف مرتب درختان، چشم را نوازش میکرد، حاکم مرا پهلوی خود نشاند و گفت: «در این سرزمین مهمان نواز همه رنجها و بدیهایی را که پیش مردمان دیگر دیدهای فراموش کن. شما در میان ما خود را در میهن تازهای مییابید. هر کسی را که میبینید از برادران شما هستند. این ابر اندوه و این رنگ پریدگی که ما را غمناک میکند از پیشانی خود دور کن. آن شادی را که مناسب سن و سالت هست طلب کن و نیرویی را که از دست دادهای دوباره به دست بیاور.
هر چه میخواهی بخواه و هر چه نیاز داری طلب کن، که مهمان ما هستی. درباره ما هیچگونه خودت را ناراحت نکن، ما میخواهیم شما حس کنید ما دوست شما هستیم و اعتقاد نیکی درباره ایرانیان پیدا میکنید. به زودی به پایان این سفر دراز خود میرسید و به همین زودی، درگاه پرسعادت و تابان این اقامت موقت را مییابی که فردوس روی زمین است. شما از تابش ملایم این ستاره درخشان برخوردار میشوید. ما کوشش میکنیم از شما خوب پذیرایی کنیم و اگر کوتاهی کردهایم عذر ما را بپذیرید. (صص 118- 119).
من وقتی این سطور را در کتاب «سفرنامه ژوبر» میخواندم حیفم آمد درباره ایران عزیز و آذربایجان تابناک که در طول 3000 سال گذشته پیوسته سنگر دفاع از ایران بوده است این سطور را به نظر خوانندگان نرسانم.
آذربایجان از سپیده دم تاریخ مایه افتخار ایران بوده است. از امپراتوران و کنسولها و سرداران متفرعن روم باستان و مردم بیزانس و نیز از سلاطین عثمانی هر کس برای تطاول و غارت و تصرف به این سرزمین لشکرکشی کرد با شکست و فضیحت عقب نشینی کرد.
شنیدهام در آمریکا دارند فیلمی از زندگی شاه اسماعیل بزرگ و همسران غیرتمند او که در نبرد چالدران نقاب بر چهره بستند و کلاهخود بر سر گذاشتند و خفتان زره پوش بر تن کردند و جنگیدند، تهیه میکنند.
کنل «اریک کارلبری» که در سال 1291 هـ.ش در ایران استخدام شد و از افسران تحت فرمان ژنرال هایلمار یارلماسن سوئدی بود، در خاطرات خود مینویسد: از نظر افسران و سپاهیان ورزیده، شجاع، نترس و سلحشور در مضیقه بودم. دوستی آذربایجانی به من توصیه کرد سفری به آذربایجان بکن، بهترین سپاهیان و سوارکاران را در آنجا مییابی. یک سفر دو ماهه کردم و در بازگشت پانصد سپاهی جنگجو، شجاع، مشهور، کاملاً مسلط بر تیراندازی و سوارکاری با خودم آوردم. بعضی از آن پانصد تن حتی اسبان خود را هم به همراه آورده بودند و من سپاه دوم تهران- قزوین را تشکیل دادم که ریشه راهزنی و ناامنی را از تهران تا منجیل (در سال 1913) خشک کردند». (مأموریت در سرزمین پارس/ کارلبری).
آذربایجان به آتروپات، سردار بزرگ که به اسکندر اجازه تاخت و تاز نداد، بابک خرمی، ساری اصلان سردار عباس میرزا که گلوله توپ روس سر او را برد، ستارخان، باقرخان ثقهالاسلام تبریزی و هشت شهید دیگر که در محرم 1330 هـ.ق به دست جلادان روسی به دار آویخته شدند مینازد.
به ستارخان و باقرخان و خیابانی میبالد و حیف است که در این ماه فروردین جشنواره و مراسم یادبود بزرگی به افتخار مجاهدتها و شهادت شیخ محمد خیابانی، برپا نگردد و از شهیدان بزرگواری که چه در وقایع جنگ اول، چه در جریان یورش ارتش عثمانی و روسیه در آن جنگ و چه در جریان حمله ارتش شوروی در شهریور 1320 و نیز از شهیدان جان بر کف انقلاب اسلامی و نیز جنگ تحمیلی هشت ساله تجلیل نگردد و مردم آذربایجان در جریان گذشته پرافتخار خود قرار نگیرند.
۱۹ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۷:۲۸
کد خبر: 365627
خسرو معتضد
نظر شما