احمد هم پیام داده بود:«رنگ مریوان را نخواهی دید»! بنی صدر تهدید کرده بود و پیغام پشت پیغام که با هلیکوپتر خواهم آمد. احمد به نیروهایش اعلام کرد اگر هلیکوپتر بنی صدر را دیدند بزنند. گفته بود پیش از اینکه پایت به زمین مریوان برسد نابودت میکنم ... تا احمد در مریوان بود، بنی صدر پایش را به آنجا نگذاشت.هر جا نشست گفت:عده ای منافق و خیانتکار در مریوان مشغول فعالیتند...منظورش احمد بود. برای همین شایعهها بود که آن روزها در تهران و میان مسؤولان خیلیها او را منافق می دانستند. روزی که به دیدار امام«ره» رفت، محسن رضایی معرفی اش کرد: ایشان برادر متوسلیان هستند...و امام«ره» از زیر ابروهای پرپشتی که احمد هرگز آنها را فراموش نمیکرد، او را نگاه کردند...دل احمد لرزید... امام«ره» آهسته کنار گوشش گفتند: پسرم برگرد کردستان و محکم همانجایی که هستی بایست...
زندگی در جنگ
جنگ برای احمد متوسلیان پیش از انقلاب آغاز شد. البته منظورم سال 1332 و در محلات جنوب تهران نیست. 32، سال تولد احمد است . دهه 30 سالهای زحمتکشی احمد بود . در دبستان اسلامی مصطفوی درس میخواند و همزمان به پدرش هم کمک میکرد. سال 51 از هنرستان دیپلم گرفت و بعد هم راهی خدمت سربازی شد. از سربازهای مذهبی و مخالف رژیم بود و همانجا هم مورد شناسایی قرار گرفت تا چند سال بعد پس از مدتها تعقیب و گریز، اکیپ کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک او را دستگیر کند. احمد برای نخستین بار زندان را با سلول انفرادی در زندان فلک افلاک خرم آباد تجربه کرد. سال 56 هماهنگ کننده راهپیماییهای محلات جنوب تهران بود و با کانونهای دانشجویی و جامعه روحانیت همکاری می کرد. انقلاب که پیروز شد مسؤولیت راه اندازی کمیته انقلاب را در محله خودشان به عهده گرفت و سپس به سپاه پاسداران پیوست. یک ماه از پیروزی انقلاب گذشته بود که غایله کردستان بالا گرفت و احمد همراه 66 نفر دیگر به منطقه رفت. همان ابتدای کار با ابتکار عملی که داشت توانست اشرار را از بوکان فراری دهد. در کردستان ماندگار شد و شهرهای بانه، و سقز و سپس سنندج را از صرف یا محاصره ضد انقلاب خارج کرد. آزاد سازی محور پاوه- کرمانشاه و بعد هم عملیات مهم آزاد سازی مریوان از افتخارات دیگر احمد است. با آغاز جنگ تحمیلی در کنار شهید همت سنگ بنای تشکیل تیپ 27محمد رسول الله(ص) را گذاشت که بعدها به لشکر ارتقا یافت. شاه بیت زندگی سراسر جنگ و مبارزه احمد، عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر است.
بسیاری از صاحبنظران حوزه دفاع مقدس معتقدند آزاد سازی خرمشهر بدون حضور متوسلیان و فرماندهی حیرت انگیزش ممکن نبود.
همه ماجرا این نیست
البته همه گمنامی یا شهرت دیروز و امروز احمد متوسلیان به زندگی سراسر مبارزه او نیست چه اینکه در میان فرماندهان و قهرمانان دفاع مقدس افرادی همچون او کم نیستند. سردارانی که بیشتر آنان را امروز با نام «سردار شهید» میشناسیم. به احمد که می رسیم ماجرا کمی متفاوت می شود. واقعیت این است که متوسلیان را نه کسی می تواند شهید خطاب کند و نه مفقود الاثر و یا آزاده. با گذشت بیش از سه دهه از جنگ تحمیلی هنوز نام احمد متوسلیان و سرنوشت او مانند یک راز باقی مانده است. ماجرای اسارت و یا سرنوشت احمد و سه نفر دیگر که عنوان دیپلمات دارند، از حوزه اخبار جنگ فراتر رفته و به بحثهای سیاسی و پشت پرده بین المللی گره خورده است و همین مسأله روز به روز آن را راز آلودتر و پیچیده تر کرده است.
ماجرا چه بود؟
لایه اول ماجرای احمد متوسلیان همان خبری است که تابستان سال 61 از رادیو و تلویزیون پخش شد و تا مدتها بعد نقل محافل خبری بود. 14 تیر 1361 نیروهای سمیر جعجع(فالانژیست ها) خودروی سفارت ایران را هنگام ورود به بیروت متوقف کرده و سرنشینان آن را که دیپلمات و مقامهای نظامی بودند، ربودند. از آن تاریخ تا امروز خبری از این چهار نفر در دست نیست.
لایه دوم ماجرا اما به این سادگی ها نیست. واقعیت این بود که اسراییل و مزدورانش تا پشت دروازههای بیروت آمده بودند. لبنان داشت از دست می رفت. رئیس جمهور این کشور از کشورهای اسلامی درخواست کمک کرده بود. هیأت ایرانی شامل وزیر خارجه، وزیردفاع، فرمانده سپاه، فرمانده نیروی زمینی ارتش و احمد متوسلیان فرمانده لشکر 27 حضرت رسول(ص) برای بررسی اوضاع به دمشق رفتند. مدتی بعد تعدادی از نیروهای ایرانی نیز به سوریه اعزام شدند.متوسلیان فرماندهی این نیروها را به عهده داشت.
لایه سوم داستان جالب تر است. هدف اسراییل از حمله به لبنان ،کشاندن ایران به جنگی دیگر و نجات رژیم صدام بود که پس از آزاد سازی خرمشهر اوضاع خوبی نداشت . مسؤولان ایران ابتدای کار متوجه نشده بودند، نیرو فرستاده بودند و احمد متوسلیان حتی شناسایی هایش را هم کرده بود. اما سوریه رغبتی به جنگ نداشت. امام«ره» نیز دست دشمن را خواند و اعلام کرد: «راه قدس از کربلا می گذرد» ...این یعنی احمد متوسلیان و نیروهایش باید برگردند.
چرا بازنگشت؟
نیروهای ایران با همان سرعتی که به سوریه رفته بودند برگشتند. هرچند به شکل گیری و انسجام «مقاومت» در لبنان کمک کرده بود و حتی نام «حزب الله» پیشنهاد او بود اما حسرت جنگ رو در رو با صهیونیستها به دل احمد مانده بود. اما با وجود دستور امام«ره» راهی جز بازگشت نبود. احمد داشت برای بازگشت آماده می شد که خبر رسید مزدوران رژیم صهیونیستی سفارت ایران در بیروت را محاصره کرد ه اند. وضع ناجوری بود و باید کاری میکرد. مدارک و اسناد ارزشمند سفارت نباید به دست آنها می افتاد... و این طور شد که آن روز احمد و همراهانش در خودرو سفارت ایران به اسارت دشمن درآمدند. شاید شما هم الان کنجکاو شده اید بدانید آیا ادعای اسراییلی ها و آمریکایی ها در باره شهادت احمد متوسلیان درست است؟
ادعایی که هنوز هیچ مدرکی برای آن رو نکردهاند. آیا اظهارات منابع داخلی و خارجی در باره زنده و اسیر بودنشان در اسراییل حقیقت دارد؟ اگر حقیقت دارد چرا آمریکاییها در جریان چند بار کمک ایران به آزادی گروگانهای غربی در بیروت و ماجرای مک فارلین کمکی به روشن شدن سرنوشت چهار ایرانی نکردند؟...پاسخ این پرسشها البته برای آنهایی که هنوز مانند «متوسلیان» فکر و عمل می کنند چندان مهم نیست. چه اینکه از نگاه آنها «احمد» و احمد ها همواره زنده و حاضر و ناظرند. چه در زندانهای اسراییل اسیر شده و چه به شهادت رسیده باشند.
نظر شما