۱۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۵
کد خبر: 389868

سیدمحمد سادات اخوی

مرا هم شهروند شهر «مهر»ت کن!

1ـ بست بالا: عزتم کو؟
دلت گرفته است...
از همان دیروز که برای دیدار با «معلم» سال‌های گذشته‌ات رفته‌ای... تا برای سفر به «مشهد» با او خداحافظی کنی؛ دلت گرفته است...
او را هرگز (چنان که دیروز دیده‌ای)، ندیده بودی... پیش‌ترها... بیمار «بود»... خسته از دنیا و سال‌های معلمی‌اش «بود»... اما هرگز چنانکه دیروز بود، دلشکسته نبود...
هنگامی که دست‌های فرتوت و خسته‌اش را در دست گرفته بودی، نگاهی به اطرافش کرده و چنانکه انگار از فرزندانش ترسیده باشد؛ زمزمه‌وار گفته است: «از آقا بخواه عزتمند بمیرم... از اهانت و توبیخ فرزندانم در امان نیستم پسرم!»
و همان‌جا دلت شکسته است.
برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 117ـ ابوالصلت هِرَوی گفته: امام‌رضا(ع) در پاسخ اهانت مأمون که امام را در نپذیرفتن «ولایتعهدی»، متهم به فریبکاری کرد، فرمود: «به خدا سوگند از روز نخست که آفریده شده‌ام، دروغ نگفته‌ام... و زهد من در دنیا، به خاطر دنیا نبوده است... منظورت را می‌فهمم... اما بگو در امانم تا حرفم را بگویم.»... (ناتمام) ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (53)
از ابتدای «میدون» که رو به حرم اومده، دنبالش کرده جوونِ پیراهن طوسی... تا همین‌جا که مقابل ورودی «صحن آزادی» از نفس افتاده جوون بلوز سُرمه‌ای... سینه‌ش صدا می‌کنه و چشم‌هاش دوـ دو می‌زنن...
جوری دستپاچه از میدون تا ورودی حرم اومده که جوون پیراهن طوسی، کنجکاو شده ببینه جوون پیراهن سرمه‌ای چی‌ کار داشته؟... به کجا می‌خواسته بره؟... یا به شوق دیدار «کی» رو به حرم رفته؟... برای همین، حالا که ایستاده مقابل ورودی صحن آزادی تا نفسی بگیره؛ جوون پیراهن طوسی خودش رو رسونده به جوون پیراهن سرمه‌ای و ازش پرسیده که کمک می‌خواد یا نه... جوون پیراهن طوسی هم که با دیدن درِ باز حرم (در نیمه‌شب)، فهمیده چه اشتباهی کرده، لبخند زده و گفته: «تا حالا مشهد نیومده بودم... فکر کردم مثل حرم امام‌زاده شهر ما، شب‌ها درِ حرم آقا هم بسته می‌شه... برای همین تا اتوبوس‌مون رسیده به پایانه و با تاکسی به میدون رسیدم، دویدم... شوق آقا نذاشت دیگه.»
برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 597 ـ امام‌رضا(ع) از پدران بزرگوارش تا امیرمؤمنان علی(ع) روایت کرده و به نقلِ «مولا» از پیامبراکرم(ص)... که (پیش از رسیدن «ماه رمضان») در سخنانی برای گروه مردم، فرمود: «... با گرسنگی و تشنگیِ این ماه، گرسنگی و تشنگی قیامت را به یاد آورید!... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (53)
مرد «عینکی»، ایستاده بود لای درِ مغازة «خشکشویی»... و با همسرش جَرّ و بحث می‌کردن و همسرش... مدام به یادش می‌آورد که «تنها لباس مناسب»ش همون لباسی بود که داده بودن به خشکشویی... و مدام تأکید می‌کرد که آبروش پیش خونواده پدریش می‌رفت؛ اگه با همون لباسی که تنِ شوهرش بود به «جشن عروسی» می‌رفتن... و اشتباه بوده مراجعه‌شون به «اون» مغازه خشکشویی... و (با اشاره به مرد مغازه‌دار میون‌سال و دستیار پیرش) : «معلومه که مغازه فَکَسَنی، مغازه‌دار این‌جوری هم داره!»...
اما مرد مغازه‌دار بی اون که دلش بگیره، فقط نگاه می‌کرد و منتظر بود که دستیارش، «اُتو»ی لباس مرد عینکی رو تموم کنه و لباس رو تحویلش بده تا به جشن عروسی‌ می‌رسید...
دست آخر هم که لباس رو به دست مرد عینکی داد و مرد ـ به خاطر لحن همسرش ـ عذرخواهی کرد، گفت: «ایرادی نداره برادر!... فقط کاش دیروز که آوردی می‌گفتی مسافری و عجله داری... حالا هم طوری نیست... ما خادمِ زائران امام‌رضاییم... تلخ و شیرین‌شون هم روی چشم ماست... برو برس به جشن!»....
  4ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق
*** باز
در اوج گناه، راه تو بسته نشد /  چشمان پُر از نگاه تو، بسته نشد
با آن که خبر ز خلوتم داشته‌ای...  / هرگز درِ بارگاه تو بسته نشد.
*** خانه
پایان شب سیاه ما، «خانه تو»ست...  / مقصود سکوت و آه ما، خانه توست
ما گم‌شده گناه و سرگردانیم...  /در «ماه خدا»، پناه ما خانه توست.
ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.