«ابوالحسین رازی»، از زبان پدرش گفته که «امام‌رضا(ع)» فرمود: ـ سپاسگزار خدایم که حافظ مقام و جایگاه ما بود (با این که مردم، توجه نکردند)... مردم، ما را ندیده گرفتند اما خدای ما، رتبه‌ای والاتر بخشید... هشتاد سال بر منبرهای کفرشان، خاندان ما را لعنت کردند و برتری‌ها و کرامت‌های‌مان را پنهان کردند...

شرمندة لطف بی‌کران تو شدیم

 

و هزینة فراوانی شد تا مردم دربارة ما دروغ‌هایی را که ساخته بودند، باور کنند... اما خدا مقام ما را مدام والاتر کرد و برتری‌های خاندان ما را بیشتر بر زبان‌ها جاری کرد... (ناتمام)». / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 130 ـ با تلخیص و بازنویسی.

2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (88)

از صبح، صد بار نشسته و بلند شده و با خودش کلنجار رفته... دست کم، ده بار صفحة «تلفن همراه»ش رو نگاه کرده و «باز» پشیمون شده و... باز «پشیمون» شده و... «باز» پشیمون شده!... حالا هم که نشسته و انگشتش رو گذاشته روی «نشونة برنامه» ـ تا پاکش کنه ـ زیاد مطمئن نیست... دیگه نمی‌دونه چی درسته و چی درست‌تر... فقط می‌دونه «این»ی که هست، درست نیست... چیزی از درونش می‌گه که «درست نیست»... برای همینه که تصمیم گرفته نرم‌افزار «پیام‌رسون» رو حذف کنه...  از همون دیشب که یکی از «مرد»های «گروه»، اومد توی صفحة شخصی‌ش و کلی از عکس زنونة «پروفایل»ش تعریف کرد؛ دلش جوری شد که خوشش نیومد... می‌دونست که اگه شوهرش می‌شنید (با این آدم «باز»یه)، خوشش نمی‌اومد... چون خودش اهلش نبود... برای همین هم دلش رو یه‌دل کرده... اما انگار هنوز هم انگشتش مطمئن نیست! / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة602ـ از «امیرمؤمنان علی(ع) پرسیدند: «چه‌گونه برای مرگ آماده شویم؟»... فرمود: «نخست: با اجرای آن‌چه که خدا واجب کرده است (فرایض)... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.

3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (88)

همین که «فرش آویزون‌شده به سردر» رو کنار زد و وارد شد... و دست‌هاش رو بالا برد تا «خُدّام ورودی»، خوب بگردنش؛ معلوم بود که چیزی همراهش نبود...  پیرمرد، یه پیراهن ساده تنش بود و یه «شلوار محلی» که از زیادی لاغری‌ش، چسبیده بود به تنش...  یه کیسة «گندم» هم دستش بود که به اندازة دو ـ سه مُشت گندم، توش بود... «والسَّلام!»... «مرد»، هم دلش نمی‌اومد بگردتش... هم مأمور بود و معذور...  برای همین هم شونة پیرمرد رو بوسید و سرش رو کمی خم کرد و به لحن «پسر»ی که با «پدر»ش حرف بزنه؛ گفت: «اجازه می‌دی پدرجان؟!». پیرمرد، گونه‌ش رو بوسید و گفت: «اجرت با آقا باباجان!... کار ت رو بکن!».

4ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (32)

«آستان» خانه‌ام را... در هوای «آستانة» حرم «عزیز»ت، رها می‌کنم... چهاردیوار زندگی‌ام را... به چهارگوشة خانة اَمن حجَّتِ ارجمندت پیوند شوق می‌زنم... تا امروز... این خانه، خانة من... و من... «خدای مَجازی خانه» بودم...  اما می‌دانم که «مالک بیت»، تویی!...  در سینه‌ام نیز «بیت»ی دارم... که در تسخیر خدایگان مَجازی است... نسیم مرحمتی بفرست... تا تَرکه‌های خشک مَجاز را... از آستانة بیت سینه‌ام، فرو ریزد... و خانه را «قدم‌گاه» کند... چنان که جای اشارة رأفتش، بر سنگ سینه‌ام ـ به یادگار ـ بماند. / در زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» ـ پس از غسل و بیرون‌رفتن از خانه ـ گفته شده است: «کنار درِ خانه بایست و بگو: خدایا!... رو به سوی تو کرده‌ام... مال و اهل خانه‌ام را به تو می‌سپرم... و داده‌های تو را بر جایشان باقی گذاشتم و به امانت‌داری تو یقین دارم... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 824.

5ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق

*** کم‌حافظه!

از راه، نرنجیده و... یادش رفته/  یک سفره سخن چیده و... یادش رفته!

با خود چمدان «گفتنی»‌ آورده/ «ایوان» تو را دیده و یادش رفته!

*** ناخَلَف

سوزانده دل مادر و قلب پدرش/ زائر شده مادر و... دعای سحرش

هرچند که «نفرین»، به لبش بود... ولی/ تصمیم گرفته بگذرد از پسرش

 ادامه دارد

 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.