به گزارش قدس آنلاین به نقل از خبرگزاری فارس، دیدار با خانواده شهید حسین محمدی مقصد این هفته جامعه قرآنی کشور بود که هیأتی متشکل از حسین اخواناقدم، مجید زکیلو از اساتید قرآن کریم و نمایندگان بسیج تهران و شورای توسعه فرهنگ قرآنی به همراه اصحاب رسانه به جهت عرض ادب خدمت خانواده شهید رسیدند.
علاقه به قرآن از کودکی
در ابتدای دیدار، مجید زکیلو به تلاوت آیاتی از کلامالله مجید پرداخت و در ادامه، مادر شهید درباره فرزندش گفت: حسین متولد سال 1349 است. وی از کودکی به قرآن علاقه داشت و از همان زمان به کمک پدرش سورههای کوچک قرآن را حفظ کرده بود. از هفت سالگی نمازش را مرتب میخواند و از دوره راهنمایی هرهفته در نمازجمعه شرکت میکرد.
سقای نمازگزاران جمعه بود
به یاد دارم آن زمان که در سنین کودکی و نوجوانی به نمازجمعه میرفت به پدرش گفت: دوست دارم در روزهای گرم به مردم آب بدهم، پدرش هم کوزهای برای او خرید و حسین با کوزه به مردم آب میداد. جالب است هنوز هم این کوزه را به عنوان یادگاری حسین با خود داریم.
بعد از انقلاب و با شروع جنگ، عزم رفتن به جبهه را کرد. پدر و برادرش هم در منطقه حضور داشتند و حسین به همراه آنها به جبهه رفت. البته من مخالف رفتن او به جبهه بودم، چون سنش خیلی کم بود. استاد موسوی بلده هم به حسین گفته بود شما اینجا بیشتر به درد میخورید، اما با فرمان امام برای حضور جوانان در جبههها بار سفر بست و رفت، مدتی آموزش دید و سپس اعزام شد.
شب آخری است که در کنار شما هستم/ به کربلا میروم
شب قبل از آخرین اعزامش به نزد من آمد و گفت: مادر، شب آخری است که کنار شما هستم. بعد از رفتنش خواب دیدم یک دسته عزاداری از منزل ما به سمت مسجد جابری راه افتاد و پیکر دو شهید را جمعیت حمل میکنند. حسین هم جلوی جماعت پرچم سرخی به دست گرفته و میرود. گفتم: حسین کجا میروی؟ گفت: راهی سفر کربلا هستم. چند روز بعد حسین در سن 18 سالگی به شهادت رسید.
ارتباط مادر با فرزند شهیدش درخواب
نزدیک عروسی خواهرش بود که حسین را در خواب دیدم که آمد و به من گفت: شنیدهام عروسی خواهرم است. یک پیراهن سفید و با یک دسته گل به من داد و گفت: اینها را به خواهرم بده. گفتم: تو هم به عروسی بیا، گفت: من هستم. در همین حال، پدرش من را از خواب بیدار کرد.
یک بار هم یک خواستگار برای دختر دیگرم آمده بود و ما قصد داشتیم به او جواب رد بدهیم. همان شب حسین را در خواب دیدم که به من گفت: چرا میخواهید این جوان که از سادات است را رد کنید؟ شما دوست ندارید خواهرم عروس حضرت زهرا(س) شود؟
در ادامه، پدر شهید به بیان خصوصیات فرزندش پرداخت و گفت: حسین از کودکی در جلسات قرآن استاد موسوی بلده شرکت میکرد و بعد از اینکه از جلسه به منزل میآمد، با شوق جریان جلسه را برای ما تعریف میکرد.
حضور در جلسه استاد موسوی بلده و واگذاری نوبت تلاوت به دیگران
آن زمان کسانی که صبح زود در جلسه دارالتحفیظ استاد موسوی شرکت میکردند، دوبار فرصت خواندن به آنها داده میشد، از این رو حسین صبح بسیار زود و بعد از خواندن نماز صبح راه میافتاد و میرفت. هم کارهای جلسه مانند چیدن رحلها را انجام میداد، هم فرصت تلاوت پیدا میکرد، اما جالب است حسین اغلب اوقات فرصت خود را دراختیار کسانی قرار میداد که از راه دور به جلسه میآمدند و ممکن بود دیر برسند و به آنها فرصت خواندن داده نشود.
درادامه، محسن محمدی برادر شهید محمدی به بیان خاطراتی از این شهید عزیز پرداخت و گفت: من و حسین اختلاف سنی کمی داریم، از این رو با هم ارتباط بسیار خوبی داشتیم. ما با هم در جلسات مختلف قرآن از جمله جلسه استاد موسویبلده شرکت میکردیم.
رعایت نظم و تأکید بر آراسته بودن ظاهر
حسین بسیار انسان منظم و مرتبی بود، همیشه سر وقت به قرارهایش میرفت و همواره با لباس مرتب و اتوشده از منزل خارج میشد. بسیار مؤدب و مهربان بود و همیشه مراقبت میکرد تا کسی از دستش ناراحت نشود.
در جلسه استاد موسوی، صبح زود میرفتیم تا نوبت تلاوت به دست آوریم. آن زمان هر که زود به دارالتحفیظ میآمد از سمت راست به ترتیب کنار استاد مینشست و حسین همواره از نفرات اول بود، اما همان طور که پدرم گفت نوبت تلاوتش را به دیگران واگذار میکرد.
شب شهادت مانند یک مخزن نور میدرخشید
با هم به جبهه رفتیم و با هم در عملیات بیتالمقدس 6 در ارتفاعات شیخ محمد واقع در منطقه ماووت عراق شرکت کردیم. شب عملیات، حسین درست مانند یک مخزن نور میدرخشید و بسیار زیبا شده بود. او با خنده از همه همرزمان خداحافظی کرد.
فردا درگیری سختی بین ما و دشمن درگرفت. حسین که جلوتر بود به عقب آمد و میخواست خشابهایش را پر کند. من هم فوراً خشابهایش را پر کردم و به او دادم، بلافاصله بلند شد و راه افتاد به سمت جلو، اما در همین حال تیر دشمن به او اصابت کرد و به شهادت رسید.
نظر شما