خودکشی دختر دبیرستانی بعد از مهمانی شوم!

یکتا همه شالهایش را روی تختش ریخته بود و یکی یکی آن‌ها را جلوی آیینه بر سر می‌انداخت که ببیند کدام یک بیشتر به او می‌آید اما باید آن را با رنگ مانتویش ست می‌کرد. در کمد را باز کرد و نگاهی به مانتوهایش انداخت اما نمی‌توانست مانتوی میهمانی را به راحتی بر تن کرده و از خانه خارج شود باید به بهانه رفتن به منزل لیلا و درس خواندن با لباسی معمولی از خانه بیرون می‌زد اما قرار بود به میهمانی برود که بسیاری از دختران و پسران هم سن وسال او آنجا بودند حتماً همه آن‌ها بسیار شیک و مرتب به میهمانی می‌آمدند بنابراین یکتا هم باید مرتب وشیک به میهمانی می‌رفت .در اتاقش را باز کرد نیم نگاهی به داخل سالن انداخت هنوز مادرش برنگشته بود موبایلش را برداشت و به امید زنگ زد.

صدای امید به یکتا امید دیگری می‌داد سه هفته هنوز از آشنایی یکتا با امید نگذشته بود اما یکتا که هنوز در آغاز راه جوانی بود و  در دوم دبیرستان درس می‌خواند فکر می‌کرد عمری است که امید را می‌شناسد و عاشقانه می‌خواست همه زندگی اش را با امید سپری کند. صدای امید از آن سوی خط شنیده شد جانم عزیزم یکتای من بی همتای من...یکتا که صدای گرم و پر از محبت امید را شنید با خوشحالی از امید راهکاری برای میهمانی امشبش خواست که امید پدر و مادرم بسیار متعصب هستند اگر بدانند می‌خواهم به پارتی تو و دوستهایت بیایم قلم پایم را خرد کرده یا همان جا من را می‌کشند بنابراین برای فرار از خانه باید به بهانه درس خواندن با لیلا که مورد وثوق خانواده است از خانه بیرون بیایم و نمی‌توانم لباس مرتب برای شب بردارم به نظرت چه  کار کنم ؟امید از آن سوی خط گفت عزیزم‌: شما گونی هم بپوشی بهت میاد خیلی فکر لباس نباش یه تاپ خوشگل زیر مانتو بپوش و بزن بیرون اینجا هم انقدر بچه‌ها مشغول تفریح و سرگرمی‌های خودشان هستند که اصلا کسی به لباس دیگری توجه نمی‌کنه.

یکتا که از شنیدن این حرفها باز هم قند در دلش آب می‌شد گفت امید من به اطمینان تو به این میهمانی می‌آیم تا امروز یک لحظه از پدر و مادرم دور نبوده ام و تنها به هیچ میهمانی نرفته ام امید باز هم با آن صدای مطمئن  و سرشار از اطمینان گفت‌: تو همسر آینده من هستی من انتخابم را کرده ام بنابراین از هیچ چیز نترس و بیا؛ در ضمن فقط یک میهمانی ساده است آیا من نباید وقت بیشتری برای شناخت همسر آینده ام داشته باشم؟دایم که در خانه هستی آیا من نباید با تو بیشتر از این آشنا شوم یکتای دردانه من؟

امید با همان لحن و بیان این سه هفته بیشترین محبت کلامی را به یکتا می‌کرد و این یکتا بود که برای دیدن امید سر از پا نمی‌شناخت .صدای کلید درون قفل در چرخید یکتا متوجه آمدن مادرش شد بنابراین با سرعت از امید خداحافظی کرد و لباس‌های روی تخت را داخل کمد ریخت بدون اینکه آن‌ها را مرتب کند می‌ترسید مامانش به او شک کند. روی تخت دراز کشید و کتابش را در دست گرفت انگار در حال درس خواندن است چند دقیقه ای گذشت مادرش ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد یکتا کمی نیم خیز شد و گفت‌: مامان چقدر دیر آمدی ؟مادر که از گرمای تابستان حسابی کلاقه و سرخ شده بود گفت: خدا بگم این بابات رو چی کار کنه خودش که وقت نداره ما رو ببره خرید ماشین رو هم می‌بره من باید با این چرخ داغون برم‌تره بار و بیام

یکتا که دید مادرش حسابی حال و  حوصله ندارد از این زمان استفاده کرد و گفت: مامان امروز ساعت پنج میرم خونه لیلا برای تست زدن می‌خوایم برای کنکور سال آینده آماده بشیم. مادر یکتا گفت ای بابا یک سال دیگه تا کنکور زمان دارید تابستان هم درس بخوانید یکتا گفت خبر نداری بچه‌ها از الان روزی 12 ساعت درس می‌خوانند حتی مسافرت هم نمیرن مامان رقابت کنکور خیلی جدیه.

یکتا که با قاطعیت حرف می‌زد توانست دل مادرش را نرم کند و اجازه رفتن به منزل لیلا را گرفت مادرش گفت تا قبل از هشت و نیم برگردی تا بابات نیومده حوصله سوال جوابهای بابات رو ندارم .

ساعت پنج یکتا برای اولین بار در این سه هفته احساس عجیبی داشت قرار بود چند ساعتی را فارغ از نگاه‌های سنگین مردم کوچه بازار در کنار امید بگذراند نمی‌دانست امشب چه بر اوخواهد گذشت اما فقط و فقط به امید و روزهای آینده و خوشبختی اش با امید می‌اندیشید

چند قدمی از خانه دور نشده بود که امید را پشت کوچه‌شان در خیابان اصلی دید که برایش بوق می‌زند امید را از روزهای اولی که در میهمانی تولد دوستش دیده بود شیک‌تر و بسیار مردانه‌تر به نظر می‌رسید یکتا قدمهایش را بلند‌تر برداشت تا زمان را از دست ندهد و زمان بیشتری را در کنار امید بگذراند .همان لبخند همیشگی و همان دستهای گرم و پر از محبت ...یکتا در پوست خود نمی‌گنجید که با امید آشنا شده فکر می‌کرد مرد رویایی اش را پیدا کرده است بنابراین به امید اطمینان داشت نیم ساعتی گذشت رو به روی در ویلایی بزرگی در شمال شهر ایستادند یکتا نگاهی به ویلا کرد و گفت: چه جای شیکیه. امید گفت‌: ویلای پدر یکی از بچه‌هاست بریم عزیزم امشب یک میهمانی خوب در انتظار ماست

یک ساعتی از ورود به میهمانی گذشت سر و صدای موزیک و دود سیگار دخترها و پسرها حسابی یکتا را کلافه کرده بود در حالی که سرفه می‌کرد از امید خواست هر چه زودتر آنجا را‌ترک کنند چون باید قبل از ساعت نه به منزل برمی گشت امید با همان آرامش همیشگی شربتی به دست یکتا داد که بخور و بعد می‌رویم

چند دقیقه نگذشته بود که یکتا احساس خواب آلودگی شدیدی داشت بی اختیار شده بود پلک‌هایش سنگینی می‌کرد و حتی نمی‌توانست درست قدم  از قدم بردارد امید به او گفت: خسته شده ای چند دقیقه در یکی از اتاق‌ها استراحت کن سپس تو را به منزل می‌رسانم.

یکی دو ساعت از رفتن یکتا به آن اتاق گذشته بود که از خواب بیدار شد خود را در وضعیتی باور نکردنی دید سریع سر و وضعش را مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت نمی‌دانست چه بلایی به سرش آمده اما از آینده مبهم پیش رو در هراس بود

امید ؛ یکتا را که همچنان گیج و منگ بود به در منزل رساند یکتا آخرین لحظه ای که چشمش در نگاه امید گره خورده بود گفت تو همچنان سر قولت هستی با من ازدواج می‌کنی امید با همان آرامش همیشگی گفت‌: بله خانمم برو استراحت کن فردا صحبت می‌کنیم.

یکتا آن شب از پدرش کتک مفصلی خورد و حرفی برای گفتن نداشت چرا که پدر ومادرش تا دم در منزل لیلا رفته بودند ومی دانستند که یکتا جای دیگری غیر از منزل دوستش رفته است . صبح با صورت ورم کرده از خواب بیدار شد در نبود پدر و مادر به امید زنگ زد اما صدای امید آن صدای همیشگی نبود همانند گرگی که از تنهایی بره ای استفاده کرده باشد به او گفت‌: من هرگز با دختری مثل تو که بی اجازه خانواده اش به پسری اطمینان می‌کند ازدواج نمی‌کنم!!

امید می‌دانست اگر یکتا ماجرای آن شب را برای خانواده اش بگوید عواقب بدی در انتظار یکتاست بنابراین با پوزخند و گفتن اینکه برو فکر خودت باش گوشی را بر یکتا قطع کرد...حالا یکتا مانده بود و یک شیشه پر از قرص‌های اعصاب پدر بزرگش و آرزوهایی که فقط و فقط به خاطر یک اعتماد بیجا باید زیر خاک مدفون می‌شد ...

ماجرای خودکشی دختری 16 ساله به دلیل اعتماد به دوست پسرش یکی از حوادث واقعی است که متأسفانه به دلیل عدم شناخت دختران از پسران سوء استفاده جو و هرزه گاه و بیگاه اتفاق می‌افتد. مسلما خانواده‌ها و مربیان آموزشی می‌توانند  در آگاهی دادن و اخطار و هشدار به دختران و افشای نقشه‌های پلید این هرزه‌های دوست نما نقش مهمی ایفا کرده و از بروز چنین حوادث ناخوشایندی جلوگیری نمایند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.