سلطان ابالحسن! زیر چراغانی یازدهم ذی القعده نشسته ام...
شهر، مدینه ای برای خودش شده است... شربت می دهند... اسپند دود می کنند و همگان ولادت خسرو عاشقان را شادباش می گویند.
جمع شیرینی و نقل و شادی و شور، جمع است. جمع دل هایی که تا حرم دویده اند. همه دوست داشتن هایشان را برداشته اند و در خانه نمانده اند. برای دیدن روی ماهِ ماه هشتمین، همه تا توس آمده اند. با زیارتنامه ای که از مدینة النبی با خود آورده اند.
هنگامه دعا و صلوات و چشم های مرطوب است و بست ها و رواق هایی که پُر ازعلی و یا علی شده است... هنگامه میلادی که به نم نم باران می ماند...
اشک ها به زیارت روانه اند و همه درود گویان سر بر ضریح می گذارند و عرض ارادت تازه می کنند.
زیر چراغانی یازدهم ذی القعده کنار گنبد طلا، زیباترین جای دنیاست... و من هم آقا، با تکرار هزارباره السلام علیک یا ولی و یا صابر و یا فاصل، زائر زیباترین جای دنیا شده ام.
حجت عزیز خدا! در سرایتان نشسته ام و به پرنده ها و آدم ها زُل زده ام. کسی برای درد و دل و عرض حاجت نیامده است انگار و از تسلا خواهی خبری نیست.
انگار امشب آقاجان، همه آمده اند گرد دیارتان حلقه بزنند و حمد و شکرِ ولادت تان را به جای آورند... حمد و شکر ولادتِ حضرت خورشید را...
نظر شما