نمی دانم خودش آیا می داند، ایرانی ها درباره پدر بزرگش چه گونه فکر می کنند یا نه، اما بی گمان می داند که "انگلیسی جماعت" در یاد و خاطره مردمان مشرق زمین، روی بدنامی را سیاه کرده اند! با این همه، شال و کلاه می کند و می رود به کنسولگری جمهوری اسلامی در لندن تا برای سفر به ایران روادید بخواهد. سخن از آقای سایکس، نوه ۷۰ ساله «سر پرسی سایکس» است که دلش هوای وطن ما کرده.

نوه "سر پرسی سایکس" می خواهد به ایران سفر کند/ ۲۵  سال در ایران

فرض را بر این می گیریم که این پیرمرد انگلیسی با انگیزه گردشگری می خواهد به ایران بیاید اما انتشار همین خبر، ذهن و قلم ما را می چرخاند به سوی «سر پرسی سایکس» که نوه اش به خبرنگاران می گوید:

پدربزرگم کاشف، نظامی، دیپلمات و جاسوس بود که در کرمان زندگی می‌کرد و در مشهد نیز سرکنسول بود. ما اما به این روایت یک خطی اکتفا نمی کنیم و می رویم تا این نظامی انگلیسی را که نامش در جای جای تاریخ معاصر ایرانیان به چشم می خورد،  - در چند پرده- بشناسیم.

پسر کشیش

پِرسی مولس‌وُرث سایکس به تاریخ ۲۸ فوریه  ۱۸۶۷ میلادی / اسفند ۱۲۴5 خورشیدی در روستای برومیتون از کنتربوری پا به دنیا می گذارد وتنها پسر کشیش ویلیام سایکس است که در ارتش انجام وظیفه می کند. تحصیلات مقدماتی را در آموزشگاه رگبی می گذراند و به کالج سلطنتی نظامی سندهورست می رود. پس از کسب چند رتبه نظامی، از هندوستان سر درمی آورد که آن روزگار، مسعمره بریتانیاست. آقای سایکس، تنها علاقه اش نظامیگری نیست. وقتی در هندوستان است، به کوه های کشمیر می رود و در رشته کوه های کوه های ولاداخ به اکتشاف دست می زند.

جشن تولد ناصرالدین شاه    

سرپرسی سایکس، از سال 1892 با سمت افسر "هنگ دوم نیزه دار" سفرهای  خودش را در آسیای مرکزی آغاز می کند. سال 1893 به دستور لندن روانه ایران می شود. پس از ورود، تسلط بر زبان پارسی را در دستور کار خودش قرار می دهد. در اکتبر 1894 میلادی، کنسولگری انگلیس را در کرمان را تاسیس می کند. در آن روزها سایکس 27 ساله است. کنسولگری انگلیس در کرمان پایگاه دیده بانی انگلیس ها در برابر روس ها است تا تحولات ایران را به وزرات خارجه کشورش در هند گزارش دهد. از این جاست که لندن برایش حکم کنسولی می دهد.  در همین سال هنگام جشن تولد ناصر الدین شاه به تهران می آید وبه حضور شاه می رسد. خودش دراین باره در جایی می نویسد: وزیر مختار بریتانیا نگارنده را حضور ناصرالدین شاه معرفی می کند واو نیز راجع به نقاط دور دست کشور خود سوالات مفصلی از من نمود و از توضیحات اینجانب اظهار مسرت وخوشوقتی کرده و گفت: «اخباری که افسران انگلیسی دراختیار من می گذارند به مراتب مفیدتر از اطلاعات مامورین ایران می باشد.»

طاعون و نفت

سایکس در سال 1896 به تهران بازمی گردد و زمستان را در سفارت

انگلستان سپری می کند. دراکتبر 1897 ، حکومت هند به سایکس دستور رسمی می دهد  که از بنادر خلیج فارس بازدید کند و درباره زیان های بیماری طاعون در هند و پیامدش بر تجارت انگلستان وهند گزارش تهیه  کند. در سال 1898 روسیه تزاری کنسولگری سیستان را راه اندازی می کند و  سایکس هم  مامور تاسیس کنسولگری انگلیس در آن منطقه می شود. درسال 1900، دولت بریتانیا با بوئرهای افریقای جنوبی واردجنگ می شود.  این، هم زمان است با ماموریت سایکس در کرمان به عنوان کنسول. او در پاییز 1900 تقاضای مرخصی می کند و روانه جنگ های آفریقای جنوبی می شود. یک سال پس از آن، به عنوان قهرمان زخم خورده به انگلستان می رود و با ایولین سیتون، دختر سرهنگ بروس اوترم سیتون ازدواج می کند که نتیجه این ازدواج 6 فرزند است.  کشف نفت و تاسیس شرکت نفت ایران و انگلیس، لندن را بر آن می دارد تا متوجه امنیت جنوب شود. سایکس در سال  1905 میلادی-  1283خورشیدی- که در کرمان فعالیت دارد، به سر آرتورهاردینگ -سفیر انگلیس در ایران- می نویسد: ایجاد یک نیروی سوار در جنوب ایران با نظارت افسران انگلیسی تنها چاره همیشگی برای ناامنی هاست.

ماموریت مشهد و ماجرای آن کاریکاتور

از 1905 تا 1913 میلادی، او سرکنسول انگلیس در خراسان می شود. ماموریت او درمشهد، برابر با همان سال هایی است که روسیه تزاری و دولت انگلیس درنتیجه معاهده ننگین  1907 و تعیین مناطق نفوذ در ایران، با یکدیگر زد و بند کرده اند.  در آوریل 1906 سایکس و خانواده اش مشهد را برای سه ماه مرخصی ترک می کنند. سفرش به انگلیس سبب می شود از دیدن انقلاب مشروطیت دراین شهر محروم بماند. پس از کشتار مردم مشهد به دست روس ها سایکس یک هنرمند ایرانی را پیدا می کند و از او می خواهد، کاریکاتوری را درباره این حادثه بکشد که حاشیه اش، به چند بیت شعر آراسته است و به کشتار مردم بی گناه به دست روس ها می پردازد. او این کاریکاتور را به هند می فرستد تا در روزنامه ها چاپ شود، برای این که به مسلمانان هند نشان دهد، اگر روزگاری زیر سلطۀ روس ها بروند، چه چیزی در انتظار آنهاست. ... اکنون سال 1907 میلادی است. انگلستان با انگیزه جلوگیری از نفوذ آلمان در آسیا و بدون اطلاع ایران با روسیه توافق نامه ای را امضا می کند که به موجب آن، ایران به سه منطقه بی طرف، روسی و انگلیسی تقسیم می شود. در این سال ها سایکس سرگرم تشکیل یک نیروی نظامی – پلیسی در کرمان و فارس است. روسها هم دست اندرکار افزایش شمار نیروهای قزاق هستند و ایرانیان تا چشم می گشایند، می بینند که کشورشان به تحت الحمایگی انگلیس و روس درآمده است.

راه اندازی پلیس جنوب

در بیست ونهم مارس 1912 افسرهای تزار، گنبد مطهر حضرت رضا- علیه السلام- را بمباران می کنند. سایکس درمشهد اقامت دارد و شاهد ماجراست.

با شروع جنگ بین المللی اول، فرماندار نظامی سوت تامپتون می شود و سپس با لشکر لاهور به فرانسه می رود.  در ژانویه 1916 ناگهان از لندن دستور می رسد که بی درنگ روانه دهلی شود. به دهلی که می رسد، به فرماندهی پلیس جنوب ایران منصوب می شود و با این حکم راهی ایران می شود. ژنرال سایکس به جنوب می رود و با یک سپاه 11 هزار نفریِ هندی و افسرهای انگلیسی، مأمور سرکوب مقاومت مردم جنوب ایران می شود.

در زمان نخست وزیری وثوق الدوله، ژنرال سرپرسی سایکس- فرمانده پلیس جنوب- عناصر آلمانی را از کرمان و سیستان و بلوچستان بیرون می راند .

در سپتامبر 1916 با مقاومت عشایر تنگستانی روبرو می شود اما در نهایت، آنها را شکست می دهد و درپی تصرف ایالت فارس در اکتبر ونوامبر 1916 ، ژنرال سایکس با عبدالحسین فرمانفرما -والی آن ایالت- وارد شیراز می شود. در مارس  1917 است که وثوق الدوله نخست وزیر هوادار انگلیس، پلیس جنوب را پنهانی به رسمیت می شناسد. پلیس جنوب در ذهن ایرانیان وطن دوست، بیانگر خلق وخوی استعماری انگلستان است و در همان روزگار، فریاد روزنامه های ایرانی از دست انگلیسها به آسمان بلند است.

تاریخ نویسی

سایکس در تاریخ نگاری هم دستی دارد. کاری که بی شک، ژنرال انگلیسی با انگیزه های متفاوت انجام می دهد. در این آثار، او گاهی آشکار و پنهان به انگیزه هایش اشاره می کند. سایکس یکی از انگیزه خودش را آگاهی بخشیدن به هم قطارانش که در ایران وکشورهای مجاور مشغول خدمت(!) هستند، می داند. البته سایکس در لابلای نوشته هایش گاه ناچار شده که اذعان کند، "هیچ دولتی به قدر دولت ایران از جنگ بزرگ خسارت و زیان ندیده وهیچ دولتی هم مانند دولت مشارالیها برای حفاظت سرحدات وحمایت رعایای خود این قدر خونسردی و بی کفایتی به خرج نداده است".  سایکس مانند بیشتر مستشرقان، دستی هم در نقل و انتقال آثار هنری و تاریخی کشورمان دارد. او در نطنز چند قطعه کاشی متعلق به یک مسجد قرن چهاردهم می خرد  که بعدها آنها را به موزۀ ویکتوریا و آلبرت هدیه می کند.  سایکس به تحسین ایرانیان نیز می پردازد و می نویسد: "در هیچ نقطه ای از جهان با ما به این خوبی رفتار نمی شود". چنین روایت هایی از سایکس موجب شده، نگاه های مثبتی را نیز به سوی خود جلب کند. او ایرانی ها را مودب، متعارف و ظریف وبذله گو و حاضر جواب می شمارد.

او در جایگاه یک مستشرق و ایران شناس، اما دارای دیدگاه های دیگری نیز است. برای نمونه، درجایی می نویسد: ایرانیان همیشه قادر نیستند که بین سفسطه ، ومغالطه و حقیقت موضوع فرق بگذارند. یا در جای دیگر می گوید: ایرانی«آنقدر خوش باور» است که هر ناممکنی را باور می کند، یا

می نویسد: ایرانیان فاقد «روح جنگی اند».

سایکس بیشتر ایرانیان را فاسد، زورگو ، چاپلوس ، دزد ، رشوه گیر و  چپاولگر معرفی می کند. او شیخ حسین خان چاه کوتاهی از رهبران ضد انگلیسی جنوب را راهزن می نامد. او همچنین علیه روحانیان شیراز که علیه انگلیسی ها فتوای مقاومت صادر کرده اند، داد سخن می دهد و آن ها را متعصب می خواند.

نقشه راه استعمار

پرسی سایکس سرانجام در تاریخ یازدهم ژوئن 1945 میلادی – برابر با بیست ویکم خرداد 1324 - در 78 سالگی در لندن از دنیا می رود.

او در 25 سال -سر جمع- شش بار به ایران مسافرت می کند. در سال هایی که لندن می خواهد از ایران به عنوان سدی در برابر نفوذ روسیه و فرانسه به هندوستان استفاده کند و رویای دستیابی به نفت - جایگزین زغال سنگ – را در سر می پروراند، تحقیقات و نوشته های  سایکس منبع بسیار خوبی برای استعمارگران انگلیسی است.

 

 

 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.