شرحی در صفحه ادبیات روزنامه گرامی قدس خواندم که تیتر خبر توجهم را جلب کرد؛ «معمای هیتلر گشوده میشود». بنده خیلی هم تعجب کردم. هم خوشحال شدم و کنجکاویام برانگیخته شد، چون تا آنجا که میدانم از سال 1945، دقیقاً بگویم از ماه مه سال 1945 که برابر با اردیبهشت 1324 میشود، سالها معمای هیتلر به مانند یک راز ناگشوده حل ناشدنی مانده بود و معلوم نشد چه بر سرش آمد. خیلیها میگفتند، به علت حضور یک کلنی آلمانی تبار در کشور آرژانتین، او در روزهای آخر و پیش از سقوط برلین، با زیردریایی مخصوص از بندری در ساحل دریای بالتیک از راه به دریا و اقیانوس اطلس شمالی، خودش را به آمریکای جنوبی رسانده و در آنجا با نام و مشخصات جعلی زندگی کرده و مرده است، بعد عدهای استدلال میکردند، چگونه او توانسته از برلین در محاصره صد هزار سرباز روسی که در هر 10 متر یک توپ مستقر کرده بودند، خارج شده و خود را به ساحل دریای بالتیک یا دریای شمال در شمال آلمان برساند.
مدتها جراید فرانسه مینوشتند، هیتلر در یک آبجوفروشی در مونیخ مستخدم است، ولی چهرهاش را جراحی پلاستیک کرده است.
عدهای گفتند، او فرار کرده و به نقطه نامعلومی رفته است. در 1323 در جراید پیش از سقوط آلمان نازی در تهران، مقالهای از هانری کالیدی، روزنامه نگار آمریکایی ترجمه شده بود و ایرانیها به او گفتهاند: «گرمان همان جرمان است. گرمانیها جرمانی هستند، (هانری کالیدی در تهران و مشهد این شایعه را بارها شنیده بود) و هیتلر نام اصلیاش حیدر است و کالیدی نوشت: از چهل پنجاه نفر در تهران و مشهد شنید که گفته بودند، خودشان هیتلر را با نام حیدر در مشهد دیدهاند که میخواسته به زیارت آستان قدس برود (بعد معلوم شد این تبلیغات ستون پنجم آلمان بوده است که میخواست احساسات ایرانیها را جلب کند) سرانجام جنگ تمام شد. کسی ندانست بر سر هیتلر چه آمده است. برلین که من در سال 1976 آنجا را دیدهام، در شرق آلمان قرار دارد و تا دهه 1990 پایتخت آلمان شرقی بود و سایر قسمتها زیر اشغال ارتش آمریکا و انگلیس و فرانسه که آن شهر را به دولت آلمان غربی برگرداندند، بالاخره جسد سوخته هیتلر و اوابراون، همسر او را از حفرهای بیرون پناهگاه (بانکر) زیرزمینی او که سربازان اس.اس طبق وصیت خود هیتلر با بنزین سوزانده بودند، به دست آوردند.
بقایای اجساد به دست آمد و روسها عکسهای لازم را برداشته و اسکلت هیتلر و گوبلز و سایرین را به مسکو بردند. راننده هیتلر هم در سالهای 1945 تا 1945 جریان خودکشی و سوزاندن جنازه هیتلر را افشا کرد و گرچه صدها فیلم از سال 1947 تاکنون تهیه شده است، اما هنوز ابهام دارد.
در دهه 1970 مجله ایتالیایی استوریا ایلوستر تا رپرتاژ مفصلی در این مورد همراه با تصاویر بقایای جنازه چاپ کرد که ترجمه فارسی آن را در سال 1370 ش در ماهنامه «کهکشان» به سردبیری من چاپ کردیم. بی.بی.سی حدود هشت سال پیش رپرتاژ مفصلی از سرنوشت کاسه سر هیتلر که تنها قسمت باقی مانده جسم اوست، به صورت فیلم مستند تهیه و پخش کرد (این جمجمه در موزه نظامی در روسیه نگهداری میشود) در هر حال طی این 61 سالی که از پایان جنگ جهانی دوم میگذرد، موضوع فرجام زندگی هیتلر در مراجع گوناگون بینالمللی از جمله دادگاه نورنبرگ، دانشگاههای مختلف جهان، کتابخانهها، استودیوهای فیلمبرداری، محققان بزرگ تاریخ قرن بیستم، دانشگاههای نظامی و مورخان جنگ جهانی دوم مطرح و قضیه کاملاً پایان یافته است. «شین بت» و «موساد»، دو سازمان جاسوسی اسراییل بیشتر جنایتکاران نازی از جمله آیشمان و رودوتق هوس (باهس فرق دارد) و دکتر منگله را شناسایی و دستگیر و اعدام کرده یا مخفیانه سر به نیست کردهاند.
من منتظر بودم معمای هیتلر چگونه در تهران گشوده شد و کتابی که در این خصوص نشر یافته دیدم جناب آقای هادی معیرینژاد، نویسنده محترم و صاحب قریحه که احتمالاً جوان هم هستند، کتابی به نام «من هیتلر را کشتم» را نوشته که گویا داستانی معمایی است درباره این احتمال که روسها پیشوای آلمان نازی را در روزهای پایان جنگ به ایران منتقل کردهاند و او به صورت مخفیانه در شمال ایران شاید در گیلان، شاید در مازندران و شاید در گرگان نگهداری میشده است، آخر چرا این کار را کردهاند، معلوم نیست.
من خیلی تعجب کردم که این همه سوژههای بکر و دست نخورده تاریخی در کشورمان پرپر میزنند که کسی سراغشان برود، هیچ کس دنبال آن نیست، بعد سینماگری میرود داستان «دراکولا» را به فیلم میکشد و آن طور که خوانندگان قدس به من تلفن زدند و شکایت کردند، گویا دراکولاهای وطنی در فیلم برای نجات از عادت خون آشامی پای منقل و وافور نشستهاند و مفصل لب به وافور زده و از خماری درآمده و نشئه شدهاند و بچهها هم هیچ نخندیدهاند. مادری میگفت: این هم شد سوژه؟
باری نویسنده عزیز هم به جای اینکه مثلاً برود داستانی بنویسد مانند حضور ستون پنجم آلمان در ایران، وجود دو مأمور متبحر جاسوس خرابکار آلمانی به نام «فرانتز مایر» و «رومن گاموتا» و نیز افسر هوایی آلمان، ماژور «هولتوس شولتوس» و حوادث جنوب و نبرد عشایر فارس با انگلیسیها، هیتلر را همین طوری و یکهو به شمال ایران میآورد و لابد هیتلر عاشق باقالی قاتق و آش رشته و یا میرزا قاسمی ایرانی (گیلانی) و چقرتمه مازندرانی میشود و زنی گیلانی میگیرد و من تصور میکنم با این ترتیبی که پیش میرود، بزودی زوروی مکزیکی هم در ادبیات ما ظاهر میشود و «سوپر من» و مرد عنکبوتی در تهران هم جزو ادبیات ما به صورت کتاب عرضه خواهند شد.
ای دریغ و درد که دیگران چه میکنند و ما چه میکنیم و گله میکنیم که چرا مردم کتاب نمیخوانند؟ چندی پیش جوانی که میگفت کارگردان و تهیه کننده نام آوری است و جوان دیگری که خود را سناریست معرفی کرد، نزد من آمدند و سناریست خواهان راهنمایی درخصوص تهیه سناریوی سریالی 20 قسمتی درباره عصر رضاشاه شد. من کتابهایی را به آنان معرفی کردم و حتی گفتم به کتابخانه ملی برود و دوره روزنامه کوشش 1312 و سلسله مقالاتی درباره تهران آن روزگار را بخوانند. متأسفانه متوجه شدم این آقایان کاملاً پرت هستند و اطلاعات تاریخی آنان در حد صفر است، پرسیدم: شما با این اطلاعات ناچیز چگونه جرأت میکنید سریال تاریخی و اجتماعی بسازید؟
پاسخی نداشتند و رفتند و خوشبختانه دیگر پیدایشان نشد. شخصی هست به نام ویلیم فلور، تاریخدان هلندی که زبان فارسی میداند، اما نوشتههایش را به انگلیسی میخواند، کتابهایی درباره روابط ایران و هلند در دوران صفویه، افاغنه غلیجایی و تسلط محمود و اشرف و حکومت نادرشاه نوشته که سالها عمر سپری کرده و چند هزار گزارش (منتشر شده) کمپانی هند شرقی هلند را خوانده و چقدر اطلاعات سودمند به خواننده میدهد، مقایسه کردم با کارهای خودمان، حتی رمان نویسی تاریخی ایران و افسوسها خوردم که چرا از سوژههای ناب و بکر تاریخ ایران برای دانش افزایی مردم استفاده نمیشود.
۳۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۴۲
کد خبر: 414643
خسرو معتضد
نظر شما