۱۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۷
کد خبر: 418976

سیدمحمد سادات اخوی

با تو آبادم و دور از تو، دلم ویران است

1ـ بست بالا: سرانجام دیدند!
نقل «ابوالحسن علی‌بن عیسی هَکّاری (مشهور به «اِربِلی» ـ درگذشت به سال 629 قمری)» در کتاب «کشفُ‌الغُمَّه فی معرِفَة‌الائمه»: ـ (نوشته امام(ع) بر پشت عهدنامه مأمون) به اسم خداوندی که بخشنده و بخشایشگر است. سپاسگزار اویم که سبب اصلی رخدادهای هستی است... و کسی نمی‌تواند حکم او را تغییر دهد... نگاه‌های فریبکارانه پنهان و اراده‌های نهان قلبی را می‌داند... و از او می‌خواهم که درودش را نثار محمد(ص) و اهل بیت پاک و پاک‌سرشت او کند... من که «علی» فرزند موسی (فرزند جعفر)م، می‌گویم: امیر مؤمنان (مأمون) که از خدا می‌خواهم استوار بماند و توفیق الهی نیز همراهش باشد، متوجه حق ما شد... حقی که دیگران توجهی به آن نداشتند... (ناتمام) . از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»، ترجمه موسی خسروی، چاپ 1377، صفحه 141ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (123)
همه اعضای «گروه» می‌دونن که برای چی دور هم جمع شد‌ن... شاید برای همینه که در «گروه مَجازی»شون، کم پیش می‌آد کسی حرفی بی‌ربط بگه... یا لطیفه بفرسته... اغلب، خاطره‌هایی رو می‌فرستن که از «کار خیر»شون در یاد نگه داشتن... مثل خاطره مرد میون‌سال... همون که نیمه‌شبی از شب‌های سرد و خاطره‌انگیز پاییز سال گذشته دیدندش... وقتی سوارش کردن و رسوندندش به «گرم‌خونه»، هنوز می‌لرزید... روز بعد، خدمه گرم‌خونه فهمیده بودن که یکی از نابغه‌های علمی بوده و یه‌جا و به خاطر یه اشتباه، همه شهرت و ثروتش رو از دست داده و زده بوده بیرون از خونه... بعد هم در خیابون‌ها موندگار شده بوده... خونواده‌ش هم که از پیداکردنش ناامید شده بودن، گمون کرده بودن یه‌جا زیر یه پل یا لای بوته‌های یه بوستان، مُرده... همه اعضای گروه، می‌دونن برای چی دور هم جمع شد‌ن... خوشحالن که دو شب در هفته، «یه خصلت» از مولاشون علی(ع) رو تمرین می‌کنن. برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»، ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، چاپ 1380، صفحه 612 ـ «امام‌رضا(ع) از پدرانش و آنان نیز از امام‌حسین(ع) نقل کرده‌اند که پیامبراکرم(ص) خطاب به امیرمؤمنان علی‌بن ابی‌طالب(ع) فرمود: «ای علی!... کسی که با تو باشد ـ در قیامت ـ همراه من خواهد بود و کسی که از تو جدا شود، در قیامت از من جدا خواهد بود... (ناتمام)». با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (123)
از سر صبح، گوشی تلفن همراهش دستشه و مدام با رفقایی که در «داروخانه»ها داره تماس می‌گیره و نسخه‌های مردم رو براشون می‌خونه و می‌پرسه که دارو رو دارن یا نه... بعد هم که مطمئن می‌شه دارن، دوباره با «صاحب نسخه» تماس می‌گیره و نشونی داروخانه رو می‌گه... او هم که پشت خط تلفن، بال درمی‌آره، از ته دلش تشکر می‌کنه و راهی داروخانه‌ای می‌شه که «مرد»، شماره تلفن و نشونیش رو گفته... مرد، از روزی که «تحصیل پزشکی» رو به خاطر نگهداری مادر بیمارش رها کرده... تا حالا (که سه ساله مادرش رو از دست داده)، وقت‌هاش رو به امام‌رضا(ع) هدیه کرده و با تلفن و رفقای داروسازش، داروهای نایاب مردم رو پیدا می‌کنه... رایگان... با جون و دل... و گاهی هم مبلغ دارو رو پنهانی به عهده می‌گیره.
4ـ بهشت ثامن‌الائمه(ع): زیارت (67)
نردبان‌های آسمان، در قلب زمین خدا ریشه دوانده‌اند... ریشه در زمین دارند و سر به آسمان فرو برده‌اند... کدام نردبان، سهم اوج «من» است؟... شاید «صحیفه» علی‌بن‌الحسین(ع). در زیارتنامه امام‌رضا(ع) گفته شده است: «(ادامه)... خدای من!... درود بفرست بر بنده‌ات علی، فرزند حسین(ع)... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحه 826.
5ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (2)
شِفای بانویی به اسم «ربابه»، دختر حاج‌علی تبریزی / یازدهم اردیبهشت 1304 (1)
... مونس شهر آشنا شده بود / ساکن مشهدالرِّضا(ع) شده بود
اصل، «تبریزی» و «خراسان»ش/ بود آرامش دل و جانش
ناشناس کسان، «صدا»یش بود/ پرده‌دار دلش، حیایش بود
از نگاه همه، نجابت داشت / چشم‌هایش به «خانه»، عادت داشت
عاقبت، بخت، سازگارش شد / مردی از شهر، خواستگارش شد ... (ناتمام) / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشته حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج، نشر جعفری، چاپ سوم: 1363، صفحه 99.
ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.