همسر مهرداد زن خوبی بود و با مریم همسرم رابطه خوبی داشتند همیشه آخر هفتهها اگر میهمانی نمی رفتیم با خانواده مهرداد قرار میگذاشتیم که پارکی، دربند یا جای خوش آب و هوایی برویم تا خانوادهها در کنار هم خوش باشند. مهدی صاحب یک فرزند بود و من دو فرزند داشتم که با آنکه کوچک بودند اما از دیدن هم و بودن در کنار هم خوشحال میشدند.
مهرداد کارمند یکی از ادارات دولتی بود و بتازگی پست و مقام بالاتری گرفته بود و درآمد خوبی داشت زیرا ارثیه پدری اش برای یک عمر زندگی مناسب بس بود. من بعد از دانشگاه به هر دری که زدم تا کاری دولتی با درآمد بالا پیدا کنم نشد که نشد در استخدام را بسته بودند و چون مهرداد آشنا داشت شانس استخدام را به دست آورد. بالاخره به هر دری زدم با قرض و وام توانستم مغازه ای کوچک اجاره کنم و یک پایم چین بود و یک پایم تهران.
اوایل مردم جنس چینی بهتر میخریدند فروش خوبی داشتم و این اواخر راه و چاه خرید از چین و تایلند و...را خوب یاد گرفته بودم اما از روزی که رکود شد و روز به روز دامنه آن بر اقتصاد کشور تاثیر گذاشت اوضاع من بدتر و بدتر شد. اجاره مغازه هر سال بیشتر میشد و باید پول پیش بیشتری را هم پس انداز میکردم تا بتوانم پول پیش مغازه را فراهم کنم.
اوضاع اقتصادی خوب پیش نمی رفت از آن سو مهرداد که وارد چند کار اقتصادی و تجارت شده بود نیز متحمل خسارتهای مالی زیادی شده بود هر دو بدهکار بودیم از این رو باز هم درد ما مشترک شد درد نداری و گرفتاریهای مالی و اقتصادی.
یک شب که هر دو با هم به استخر رفته بودیم در حالی که درباره گرفتاریها حرف میزدیم کیوان دوست قدیمی و هم محلی قدیمم را اتفاقی در استخر دیدم. با دیدن او به یاد روزهای خوب نوجوانی افتادم و خوش و بشی کردیم و شماره تلفنها رد و بدل شد.
به نظر میرسید کیوان اوضاع اقتصادی خوبی داشته باشد بعد از استخر با ما خداحافظی کردو با ماشین مدل بالای شاسی بلندی که به قول مهرداد نزدیک به دویست میلیون بود راهش را گرفت و رفت؛ کیوان میگفت شغلش آزاد است و تجارت میکند.
چند هفته ای از دیدار دوباره کیوان نگذشته بود که من و مهرداد به منزل او در یکی از بهترین محلههای تهران دعوت شدیم دک وپزی برای خودش به هم زده بود و میگفت قطعات رایانه و موبایل وارد میکند. آن شب من و مهرداد برایش از مشکلات اقتصادی مان و اینکه به انتهای خط رسیدیم گفتیم و او به ما قول کمک داد اما گفت ابتدا باید نشاط و شور قبلی را به دست بیاورید با افسردگی و حال زار ونزار هیچ کاری ممکن نیست بنابراین دو قرص به من و مهرداد داد وتوصیه کرد از این قرصها مصرف کنیم که فقط آرامش روحی روانی به ما میدهد و قیمت آنچنان بالایی ندارد.
چند هفته ای از مصرف قرصی که کیوان به ما داده بود میگذشت به نظرم رسید که چیزهایی میبینم که در گذشته نمی دیدم.به رفتارهای همه بخصوص همسرم و مهرداد حساس شده بودم انگار کسی در گوش من فریاد میزد که مهرداد به همسرت نظر دارد و همسرم نیز به او روی خوش نشان میدهد که آنقدر وقیحانه به او نگاه میکند.
برای اینکه از این بابت مطمئن شوم سعی میکردم بیشتر با مهرداد رفت و آمد کنیم که مبادا به دوستم تهمت زده باشم بنابراین دایماً حرکات و رفتار آن دو را رصد میکردم اما انگار کسی در گوشم فریاد میزد که مهرداد دیگر آن رفیق صمیمی قبلی نیست اینک او به همسرت چشم دارد.
آخرین شبی که با مهرداد وخانواده اش بیرون رفتیم احساس میکردم مهرداد بیش از حد شاد است وهنگامی که لطیفه تعریف میکند چشم در چشم همسرم دارد بنابراین تصمیم گرفتم که ماجرا را با همسرش در میان بگذارم تا من هم به نوعی زندگی او را به هم بریزم.روز بعد قرص دیگری خوردم تا حالم سر جایش بیاید از همان قرصهایی که کیوان در اختیارمان گذاشته بود؛ در حالی به سمت منزل مهرداد میرفتم که همسرم به هیچ وجه از موضوع خبر نداشت.
پشت در که رسیدم به یاد تمامی خاطراتی افتادم که با مهرداد داشتم اما در این وضعیت ادامه دوستی ممکن نبود. صدای همسر مهرداد را بعد از زدن زنگ شنیدم مرا که دید تعارف کرد که شربتی بخورم مهرداد نیز تا نیم ساعت دیگر میرسد.
بی مقدمه برای اینکه اتلاف وقت نکنم به او گفتم که مهرداد به همسرم نظر دارد و میخواهد زندگی ما را از هم بپاشاند... همسر مهرداد با شنیدن این حرف با تندی از جایش بلند شد و گفت: خجالت آور است این چه حرفی است؟ زن شما مثل خواهر مهرداد است این حرفها را از کجایتان درآورده اید؟ هدفت از این حرفها چیست؟ همسر مهرداد در حالی که داد و بیداد میکرد خواست که از خانه بیرون روم اما من همچنان ایستاده و اصرار داشتم که راست میگویم او به سمت من آمد و مرا به سمت در هول داد.
اکنون که آن روز را مرور میکنم به یاد میآورم که درچند لحظه حال خودم را نفهمیدم شاید هم اثر آن قرصها بود که اینگونه بی خود بودم وگرنه من یک جوان خجالتی و سر به زیر واین کارها ! به سمت همسر مهرداد رفتم و با روسری خفه اش کردم تا دیگر داد و بیداد نکند.
وقتی که متوجه شدم او دیگر نفس نمیکشد خانه را به هم ریختم تا احتمال قتل بعد از سرقت افزایش یابد اما در لحظه بیرون رفتن از منزل ، مادر مهرداد و پسرش جلوی در ظاهر شدند آنها که فکر میکردند من در حال خداحافظی بودم وارد آپارتمان شدند آنها به محض دیدن جنازه روی زمین افتاده زن مهرداد شروع به جیغ زدن کردند که مجبور شدم مادر مهرداد را هم با روسری اش خفه و پسر هشت ساله اش را با چاقو بکشم...
قاتلی که یکی از صمیمی ترین دوستان خانواده مقتولین بوده اصلی ترین علت ارتکاب چنین جنایتی را در حق یکی از بهترین دوستانش مصرف قرصهای توهم زا عنوان کرده است حال این سوال مطرح میشود آیا برای افزایش آرامش و خلاصی از مشکلات اقتصادی تنها راه پناه بردن به داروهای توهم زاست؟ به طور قطع اگر مهارتهای زندگی به زوجهای جوان آموزش داده شود و آنها بدانند که در موقعیتهای مختلف زندگی چگونه اخلاق ورفتار خود را مدیریت کنند هرگز گرفتار مصرف قرصهای توهم زا واعتیاد به این مواد دچار نمیشوند تا در آینده تحت تأثیر این مواد روانگردان و توهم زا دست به اعمالی بزنند که هیچ جای جبرانی ندارد.
نظر شما