خلیل خدا! از قرب پیامبرانه تان، گرمِ گرم می شویم... از حصاری که دنیا نمی تواند گِرد ایمان ابراهیمی تان به پا کند...

هرعید قربان، به وسوسه شیطان فکر می کنیم و به سنگ هایی که حضرت پدر پرتاب می کند... به چاقویی که گلوی اسماعیل را نمی بُرد... به جبرئیل که قوچ را نشان می دهد و به صحرایی که سالهاست از آیین طواف و صفا و مروه و عشق، باخبر است...

به دستان عاشق شما و خشتِ خشت بنای کعبه... به دستان مومن شما و تَبَر و بُت های سنگی بابِل... به دستان شما و رمی جمرات... به دستان شما و خنجر و تیغ و چاقو... به دستانی که دهم ذی الحجه، قربانگاه را تردید نمی کند...

به منایی که دوراهی نمی شود برای شما. نمی لغزید. به هفت بار سنگریزه ای که بر نَفس، نشانه می روید و به ساعاتی که دِشنه بر گلوی دلبند می گذارید و در پیشگاه عشق سجده می کنید.

به بندگی فکر می کنیم. به ذبح منیّت ها. به پیامبری که از درمان و درد و وصل و هجران، جانان پسند می شود. می شود ابراهیمِ خواهنده ی عزیزترین ها. می شود آن پیام آوری که دل را، بعد از این همه سال، گرمِ گرم می کند...

ای دوست خدا! با حدیث دلدادگی تان، عاشق شده ایم و به یقین تان، خُو کرده ایم... به داستان قربانگاه و ذبحِ وسوسه و رضایت آفریدگاری که جز اَرحَمَ الراحِمین نبوده و نیست...

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.