مصلّی چه مهمانانی دارد فردا...! همه شیرخوار و بی خبر از حَرمَله...! همه طفلانی که تابِ عطش و اشک ندارند...! همه شش ماهه های دشت نینوا...!

مُحرم است. مادران، فردا با دلی گداخته علی اصغرهایشان را می آورند و رباب خاتون را صدا می زنند!

باز اهل عاشورا می شوند و بیعت می کنند و با کودکانی که سربازان حسین اند، به مصلّی جان می دهند.

آنقدر یا باب الحوائج می خوانند تا تیرهای دوشعبه، شکسته شود. تا فُرات و عَلقمه، به زیارت عاشورا لب بگشایند. آنقدر شیون می کنند و شعله می کشند و می سوزند که به خیمه ای آتش نیفتد.

چه میهمانانی دارد خانه خدا، فردا... همه کودک... همه علی اصغر... با سربندهایی که بر آن حک شده "لبیک یا ثارالله"...

فردا تمام نوزادان شهر با رختِ سفید و سبز به منزلگاه تجدید پیمان می آیند. تا از دشتِ شهادت و نیزه های خونین بگویند. از مادرشان رباب. از شش ماهه ی ظهرِ محشر، از مشک های خالی و عطشان.

شهر- فردا- پُر از مادرانی ست که دل، در ظهری جا گذاشته اند که قبیله بنی هاشمی اباعبدالله هنوز آنجا اقامه عشق می کنند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.