۱۷ مهر ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۱
کد خبر: 462927

قدس آنلاین / مجید تربت زاده : تناقض های زندگی «چه گوارا» آنقدر بود که او را پس از مرگ از یک سو تا حد یک اسطوره انقلابی گری و مبارزی قابل احترام بالا برد و از سوی دیگر نزد مخالفانش او را به ماشین بیرحمی و کشتار تبدیل کرد که سزاوار چیزی جز نفرت نیست.

چریک ها، سیاستمدار نمی شوند

سرتاسر زندگیش پر از تناقض است! اسطوره و قهرمان جنگهای چریکی و دشمن شماره یک امپریالیسم در قرن بیستم انگار از روزی که به دنیا آمد این تناقض را با خود داشت. به بیماری «آسم» از نوع حادش مبتلا بود و در خوشبینانه ترین حالتش باید یکی دو سال بعد در یکی از حملات این بیماری با زندگی خدا حافظی می کرد. نوزاد بیمار و رو به مرگ اما نه تنها زنده ماند بلکه بر خلاف محدودیت هایی که «آسم» برایش ایجاد می کرد ، ورزشکار ماهری شد که در رشته های شنا، گلف ، تیراندازی ، فوتبال ، دوچرخه سواری ، راگبی و... برای خودش اسم و رسمی به هم زد. فرزندی که در خانواده ای نسبتاً ثروتمند و در منطقه «روزاریو» ی آرژانتین به دنیا آمده بود و می توانست تا پایان عمر در رفاه و آسایش زندگی کند ، علاقمند به ارتباط با فقیران و محرومان شد. دانشگاه رفت ، پزشک شد و نخستین بار برای درمان چریکها و مبارزان به آنها پیوست اما به جای کیف پزشکی ، مسلسل را توی دستهایش دید و چریکها را فرماندهی کرد. تناقض های زندگی «چه گوارا» آنقدر بود که او را پس از مرگ از یک سو تا حد یک اسطوره انقلابی گری و مبارزی قابل احترام بالا برد و از سوی دیگر نزد مخالفانش او را به ماشین بیرحمی و کشتار تبدیل کرد که سزاوار چیزی جز نفرت نیست. مردی که زندگی را با تناقض آغاز کرده و ادامه داده بود ، شاید خودش خواست تا کتاب زندگی اش در روزی مانند فردا (9 اکتبر1967) با ابهام بسته شود و سؤالهای بسیاری در باره شخصیتش بی پاسخ باقی بماند.

دانه ای که از خرمن دور نیفتاد

«ارنستو چه گوارا دلا سرنا» اگرچه سال 1928 در آرژانتین متولد شد اما ریشه اش از طرف اجداد پدری به ایرلندی ها می رسید. آنهایی که همه چیز زندگی او را ستایش آمیز توصیف کرده اند نقل قولی را به پدرش نسبت داده اند که : « ... در رگ های پسرم خون انقلابی گری ایرلندی، پیروزی طلبی ‏اسپانیایی و میهن پرستی آرژانتینی جریان داشت. چیزی در ذات او بود که او را به خطر و انقلاب می کشاند» . گرایش «ارنستو» در سالهای بعد به سوی افکار چپ و سوسیالیستی، مبارزه و انقلابی گری تنها حاصل شرایط سیاسی اجتماعی عصر او نبود بلکه خانواده او نیز از همان ابتدا کله شان بوی قرمه سبزی می داد! بنابراین قدمهای نخست را به سمت راهی که در آینده نیز دنبال کرد، در خانواده برداشت.

آقای دکتر ارنستو

همه ماجرا ، علاقه مندی اش به افکار و مطالعات مارکسیستی نبود. «ارنستو» بسیار علاقمند به کتاب بود و پای ادبیات آمریکای لاتین که وسط می آمد به یک کتابخوان خستگی ناپذیر تبدیل می شد. سال 1948 وارد دانشکده پزشکی در پایتخت شد. یک سال مانده به فارغ التحصیل شدن مرخصی تحصیلی گرفت و با موتورسیکلت به خیلی از کشورهای منطقه سفر کرد. با دیدن فقر، نابرابری و فساد حاکم بر این کشورها ، اعتقادش به مبارزه قهرآمیز با امپریالیسم راسخ تر شد. در بازگشت کتاب «خاطرات موتورسیکلت» را نوشت ، درسش را تمام کرد و این بار به عنوان پزشک سفری دوباره را آغاز کرد. فقر و گرسنگی واقعی را در این کشورها به چشم دیده بود و حالا به جای راه انداختن مطب در شهر خودش، تصمیم گرفته بود به مردم کشورهای مختلف کمک کند.

گواتمالا

در میان کشورهایی که به آنها سفر کرد «گواتمالا» نقطه شروع بود. نه شروع سفر. شروع مبارزه جدی در راه افکاری که سالها تنها توی ذهنش و میان کتابها و نوشته ها آنها را تجربه کرده بود. در میان کشورهای منطقه ، گواتمالا برای انقلابی ها و چپ گرا ها بهشت به شمار می رفت زیرا رئیس جمهورش با آمریکا سرناسازگاری داشت و اصلاحات مردمی را آغاز کرده بود. آشنایی با اقتصاددان پرویی « هیلدا گادیا» که تبعیدی بود و از مبارزین چپ گرا ، آتش اشتیاق «ارنستو» را به مبارزه شعله ورتر کرد. البته پای عشق هم در میان بود. عشقی و علاقه ای که چند سال بعد و البته پس از بارداری «هیلدا» به ازدواج رسمی انجامید. البته مخالفان دولت گواتمالا با همکاری سازمان «سیا» این بهشت چپ گراها را به جهنم تبدیل کردند و با بمباران، کشتار و دستگیری ، شرایط را به نفع خودشان تغییر دادند. «هیلدا« دستگیر شد و «چه گوارا» نیز به سفارتخانه آرژانتین پناه برد.

مکزیک ، فیدل کاسترو و کوبا

از جهنم گواتمالا که نجات یافت به مکزیک رفت. «هیلدا» هم با فاصله به او پیوست و انقلابی ها دوباره یکدیگر را پیدا کردند. شاید اگر کس دیگری به جای او بود برای مدتی همه چیز را رها می کرد و به کشورش باز می گشت اما «چه گوارا» هنوز اعتقاد داشت برای نجات مردم تنها راه جنگیدن است. جنگ با امپریالیسم در هر کشور و سرزمینی که باشد. حتی ازدواج با «هیلدا» در مکزیک و زن و بچه دار شدنش هم او را برای مدت کوتاهی از تصمیمش منصرف نکرد. برای همین وقتی در مکزیک « فیدل کاسترو» را یافت که قرار بود با همرزمانش به کوبا حمله کنند بلافاصله برای رفتن اعلام آمادگی کرد. البته قرار بود پزشک چریکها باشد و زخمی ها را مداوا کند اما در همه آموزش های نظامی شرکت می کرد و همیشه هم یکی از بهترین ها بود. روزی که فیدل کاسترو و همراهانش با یک لنج کهنه سواحل مکزیک را ترک کردند، دکتر «ارنستو» هم سلاح در دست همراه آنها بود. البته از بس در آموزشها به دیگران «چه» - به زبان آرژانتینی یعنی داداش گفته بود ، حالا همه او را «چه» صدا می زدند.

خداحافظ رفیق

به کوبا که رسیدند «چه گوارا» در جنگ با حکومت «باتیستا» همه کار کرد. از درمان چریکها و مردم محلی بگیرید تا جنگیدن ، زخم برداشتنه های هولناک ، سردستگی چریکها و در نهایت هم رسیدن به فرماندهی و نفر دوم انقلاب کوبا شدن. استراتژی هایش در جنگ و گریز بی نقص بودند و همینها سبب شد «کاسترو» پس از به قدرت رسیدن در کوبا او را شهروند این کشور اعلام کند و پُست و مقامهای بالا و مختلفی را به او بدهد. رفاقت داداش «چه» با رفیق «کاسترو» اما زیاد دوام نیاورد. چریک ناآرام ، بر خلاف مهارتش در جنگ و گریز ، سیاستمدار ، مدیر و رهبر خوبی نبود. کم کم به منتقد دولت های کوبا و شوروی تبدیل شد و به تعریف و تمجید از چین پرداخت. وقتی «کاسترو» نامه خداحافظی «چه گوارا » را برای مردم کوبا می خواند ، ارنستو در آفریقا بود و چریک های کنگو را آموزش می داد.

بولیوی ؛ نقطه پایان

آفریقا برایش خوش یمن نبود. آسم که مدتها راحتش گذاشته بود و حتی با وجود سیگار برگ های کوبایی کاری به کارش نداشت ،حالا بازگشته بود. بیمارهای گوارشی و بومی هم به جانش افتاده بودند و بدتر از همه انقلابیون آفریقایی نظم و اتحادی برای جنگیدن نداشتند. برای استراحت و درمان مدتی در «دارالسلام » ماند. فیدل کاسترو بارها خواست او را برگرداند تا در کوبا راحت زندگی اش را بکند اما «چه گوارا» سر زده و ناشناس تنها برای یک دیدار دوستانه نزد او رفت و گفت که اهل زندگی آرام و حکومت کردن نیست. تنها برای جنگیدن و مردن زنده است! سال 1967 مزدوران آمریکایی او و تعدادی از چریکهای دیگر را در بولیوی گیر انداختند. چند روز بعد «چه گوارا» اسیر شد. دشمنانش بدون کوچکترین ترحمی او را در اسارت کشتند در حالیکه نمی دانستند دارند «چه گوارا» را با این کار به یک اسطوره تبدیل می کنند.

چه گوارا

مجله «تایم» او را یکی از 100 چهره سرشناس قرن بیستم معرفی کرد. مردی که هلندی ها بیش از 300 کتاب برایش منتشر کرده اند، در اروپا و آسیا نیز همانند آمریکای جنوبی به نماد مبارزه با امپریالیسم تبدیل شد. لباس های منقش به تصویر او هنوز در بسیاری از کشورها پرفروش است ، سیگار برگهای مارک «چه گوارا» هنوز مشتری خودش را دارد ، بسیاری از جوانهای دنیا بدون اینکه چیز زیادی در باره اش بدانند ، شجاعت ها و جنگهایش را بشناسند ، بی رحمی هایش را در انتقام از دشمنان شنیده باشند هنوز او را دوست دارند. حتی «فیدل کاسترو» که مدتی پیش از سوی یک مأمور سیا متهم شد که دستور قتل او را داده است ، تلخ ترین خبر زندگی اش را مرگ «چه گوارا » می داند. چریکی که شاید اگر به کوبا باز می گشت هرگز به «چه گوارا» تبدیل نمی شد. 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.