۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۳
کد خبر: 495189

نقل «یحیی‌بن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان) ... و محال است پیامبر(ص)، مردم را مجبور به کاری کند که ممکن نباشد... اگر بخواهیم روایت را درست بدانیم، باید سه اسمی که از زبان پیامبر(ص) شنیده‌ایم؛ یک نفر باشند... که ممکن نیست...

ایستگاه/ سیدمحمد سادات اخوی/

۱ـ بست بالا: سه‌گانة محال

نقل «یحیی‌بن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان) ... و محال است پیامبر(ص)، مردم را مجبور به کاری کند که ممکن نباشد... اگر بخواهیم روایت را درست بدانیم، باید سه اسمی که از زبان پیامبر(ص) شنیده‌ایم؛ یک نفر باشند... که ممکن نیست... زیرا با هم متفاوت‌اند... دردسر، بیشتر شد!... چون باید بپذیریم که پیامبر خدا(ص)، فرمان داده از سه کس پیروی کنیم... که شبیه هم نیستند... و این، محال است... زیرا از هرکدام پیروی کنیم، خلاف پیروی از دیگری است!... گذشته از این، در اینجا یک‌سو علی(ع) است و سوی دیگر، دو نفراند که آنان نیز با هم هماهنگ نبوده‌اند!... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.

۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۱۸)

درست دو هفته‌س که داره می‌گرده... پاساژهای خیابونی «بورس پوشاک» رو هم گشته... حتی فکرش رو هم نمی‌کرده که در اون مغازة کوچیکِ تهِ پاساژ، پولیور دوست‌داشتنی‌ش رو پیدا کنه... دیشب هم یه پیراهن چهارخونة مناسب رو با پولیور هماهنگ کرده و پوشیده تا جلوه‌ش بیشتر بشه... حالا هم که پولیور رو از تنش درآورده و هدیه کرده به همکار اداری‌ش، دلش بازتر از وقتیه که پولیور رو پوشیده بوده... فقط یادشه از «درِ اداره» که وارد شده، چشم‌های همکارش برقی زده و تبریک گفته و جوری تعریف کرده که معلوم بوده، از پولیور خوشش اومده... او هم پولیور رو از تنش درآورده و به‌اصرار تن همکارش کرده. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۶ ـ «یاسر (خادم امام)»، از «امام‌رضا(ع)» نقل کرده که فرموده است: «صفت سخاوت و بخشندگی، درختی است در بهشت... که شاخه‌هایش در دنیاست... و بخشندگان، آویختگان به شاخه‌های آن و اهل بهشت‌اند!». ـ با تلخیص.

۳ـ پنجرة پولاد (۹۵): هدایت‌الله فردوسی (شاعر ـ مُتِخَلِّص و مشهور به «شهاب») ـ مدفون در حرم مطهر

سرنوشت من عجیب بود... یادم نمی‌ره روزی که به دست «مش‌اسماعیل بَنّا» ساخته شدم، خوشحال بودم که سقف یه خونة روستایی شده‌ بودم در «کوهپایة» مشهد... وقتی هم که «مَردِ شاعر» ـ برای استراحت آخر هفته‌ش ـ اومد و از خونه‌ای که سقفشم خوشش اومد؛ خوشحال شدم... از گفت‌وگوش با صاحب‌خونه فهمیدم که آدم بزرگی بود... کارهای مهمی هم کرده بود... در «وزارت فرهنگ»، رئیس دفترِ «مَلِکُ‌الشُّعَرای بهار» بود... برای روون‌تر شدن «الفبا» و «یادگیری زبان فارسی» هم راه‌های خوبی رو ابداع کرده بود... منِ خشتی و گِلی که چیزی نمی‌فهمیدم... فقط می‌فهمیدم که آدم بزرگی بود... حالا هم شرمنده‌م که وقتی قدم به چشمم گذاشت تا شعر بگه و پاش لغزید، دستم به نگهداشتنش نرسید و افتادم... هنوز صداش در گوشمه که خوند: «اکنون، به ری اندرم... ولی در اصل... / از مردمِ خِطِّة خراسانم / گه: خستة تهمتِ بدآموزم... / گه: بستة اِفتِرای نادانم! (سرودة مرحوم «شهاب»)». ـ درگذشتة خردادماه سال ۱۳۰۸ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۹۲ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.

۴ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (۱۶۱)

کتاب‌ها... «صرفِ» فعل «هست» را آموخته‌اند... هستم... هستی... هست... هستیم... هستید... هستند... جز «هست»، همة شکل‌ها خیال‌اند. / در دعای پس از زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: «از تو می‌خواهم... ای خدایی که هرگز موجودی بقای تو را ندارد!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.

۵ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (۹)

حل مشکل مالی یکی از مجاوران / حدود چهل‌سال پیش (۷)/ (ادامة دردِ دل دوست نیازمند)

شد اسیر غم و هراس، دلم / پیش مهمان سرزده، خجلم

روشنایی خانه، شمع شده / سفره‌های گذشته جمع شده»

روضه‌خوان، در سکوت، گوش سپرد / غم، دلش به یاد دوست، فشرد

گفت: «وای من و رفاقت من! / وای بر دوری و فراغت من!

در سخن... در سکوت، در ماندم / شرمگینم که بی‌خبر ماندم... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۶.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.