۱۱ تیر ۱۳۹۶ - ۲۰:۴۶
کد خبر: 543677

گزارش از قدس

فداییِ «الغدیر»

«علامه امینی» 12 تیرماه 1343 از دنیا رفت

قدس / مجید تربت زاده : ... مادر ، دو قاچ طالبی را گذاشت توی پیش دستی و داد دست پسرک 8 ساله و شیطانش که : ببر برای پدرت. علامه «امینی» دوسالی می شد افتاده بود توی بستر. بیماری ، آدم چهار شانه ، قوی و قد بلند دیروز را که تا دو سال پیش ، حتی پسرهای جوانش هم وقت آب تنی حریفش نمی شدند ، بدجوری خانه نشین کرده بود. پسرک توی راه به طالبی ها ناخنک زد. غافل از اینکه رد انگشتهایش روی آنها مانده بود. «علامه» ظرف طالبی را گرفت و آرام گفت : « وقتی چیزی می دهند می گویند ببر ، مؤدبانه ببر...». لهجه شیرین آذری و لحن شیرین تر ، شیطنت های خفته پسر 8 ساله را بیدار کرد. ریز خندید...خندید تا جایی که پدر این بار محکم تر گفت: والله...اگر حالم خوب شود ، قبل از تکمیل «الغدیر» تو را آدم می کنم...»! آن روزها اجل به «علامه» فرصت تکمیل کردن «الغدیر» را نداد و به پسرک ، فرصت زود «آدم» شدن !

فداییِ «الغدیر»

جانش را گذاشت

اگر در این گزارش بیشتر از نام سوژه ، چشمتان به کلمه «الغدیر» روشن شد ، تقصیر ما نیست. یعنی پیشاپیش بگوییم که علامه «عبدالحسین امینی» خودش خواست و انتخاب کرد که زندگی ، شهرت و همه چیزش را بگذارد پای کتاب« الغدیر» . کتاب که می گوییم ، چیزی مثل کتابهای عادی به ذهنتان نیاید. از اهمیت آن برای عالَم تشیع زیاد گفته و نوشته اند و ما از قول خود «علامه» تنها یک جمله می نویسیم : « من برای نوشتن الغدیر، ۱۰هزار کتاب را از بای بسم الله تا تای تمت خوانده‌ام و به ۱۰۰ هزارکتاب مراجعه مکرر داشتم». این جمله فقط من و شما آدمهای امروز را که آمار کتاب نخواندن ها و مطالعه نکردن هایمان همه را جان به لب کرده ، حیرت زده نمی کند. حتی بزرگان اهل کتاب خواندن و نوشتن در باره «الغدیر» و نویسنده اش گفته اند : خدا می داند که این مرد در راه نوشتن «الغدیر» جانش را گذاشت.

کودک بدون کودکی

پیشینه خانوادگی و اینکه فرزند «شیخ احمد امینی» بود و از نوادگان روحانی سرشناس تبریز- امین الشرع –  و محیط خانوادگی سرشار از روح علم آموزی بود به کنار ، «عبدالحسین» هوش و نبوغ بالایی هم داشت و مهم تر از آن خیلی به دلبستگی های کودکی و اقتضای سنش تن نمی داد. 10 یا 12 سالگی درست مثل بزرگترها صحبت می کرد و مشغولیت هایش ، چندان با عوالم کودکی جور در نمی آمد. معلوم بود به زندگی عادی در زادگاهش «سراب» و درس خواندن در تبریز بسنده نمی کند. درس های مقدماتی را که در تبریز تمام کرد ، به «نجف» رفت .

ققنوس

مانند دیگر همسن و سالهایش ، فقه ، اصول ، کلام و ... خواند ، پای درس اساتید بزرگ نشست ، مراحل مختلف علمی را طی کرد و ... . اما پای علاقه های دیگری هم در کار بود. عشق دیگری افتاده بود به جانش ، دست به قلم بودن را هم که از پدرش به ارث برده بود . این دو انگار دست به دست هم دادند، عشق سرشارش به زندگی و سیره اهل بیت (ع) و میل به نوشتن و خواندن یکی شدند تا حریصانه برود سراغ تاریخ، تجزیه و تحلیل رویدادهای پس از پیامبر(ص) ، جستجو در روایات و احادیث ، قرآن و ... و خلاصه نخستین جرقه های «الغدیر» و یک احقاق حق تاریخی در ذهنش زده شود. این آغاز همه رنج و مرارت هایی بود که اگر چه علامه «امینی» را ذره ذره آب کرد، تحلیل برد و حتی سوزاند اما همه آن عشق و ارادت و تلاشهای باور نکردنی سبب شد از آتش این سوختن چندین ساله ، ققنوسی مثل « الغدیر» سر برآورد و ماندگار شود.

مرا زندانی کردی

40 سال آزگار... 40 سال حتی اگر به یک زندگی عادی و آرام بگذرد بازهم چیز کم و آسانی نیست چه برسد به اینکه در تلاش و تکاپو ، در سفرهای عجیب و غریب تحقیقاتی برای به دست آوردن چند جلد کتاب نایاب بگذرد. علامه «امینی» برای «الغدیر» رنج همه نوع سفر را به جان خرید. هرچند در همه سفرها ، در همه کتابخوانی های تمام نشدنی و شبانه روزی اش ، در همه بیخوابی هایش آنچه را که زیاد تحویل نگرفت و حتی گاه به یادشان نیاورد ، سختی، تلخی ، بیخوابی ، گرما ، سرما و ... بود. چه آن روز که در کتابخانه حسینیه ای روز و شب را فراموش کرد و لابلای کتابها نشست به خواندن و یادداشت برداری ، تا یکی دو روز بعد که سرایدار آمد و کلید انداخت ، در را باز کرد و یک نفر را میان انبوه کتابها غرق مطالعه یافت... در گرمایی که زیر انداز را از عرق تن کتابخوان خیس کرده بود! شما از کی اینجا هستید... علامه همانطور که چیزی را یادداشت می کرد گفت : از وقتی شما در را قفل و مرا زندانی کردی و رفتی!

خدا نخواست

از برکت تلاشها برای شکل گیری «الغدیر» کتابخانه امیر المؤمنین (ع) هم در عراق شکل گرفت . با همان سختی هایی که مجموعه کتابهای الغدیر داشت ، همان سفرها ، همان بی پولی ها ، همان ... و گاه حتی سخت تر. کتابخانه و گنجینه نسخه های نایاب و خطی اش - منسوب به امام علی(ع) و امام صادق (ع) - هنوز سرپاست و فرزند کوچک علامه امینی – همان که به طالبی ها ناخنک زد- در کنار هیأت امنای عراقی و ایرانی آن را اداره می کنند. اگرچه در دوره های مختلف تا مرز تخریب پیش رفت اما اراده ای ناشناخته خواست که کتابخانه هم مانند بهانه اش – الغدیر – ماندگار شود. «احمد امینی» در این باره می گوید: « چند بار خواستند این کتابخانه را با خاک یکسان کنند ... در زمان صدام نجف را محاصره کرده بودند...به اهل محل دستور داده بودند محله را خالی کنند...مأمورها هم آمده بودند...قرار بود 7 صبح کتابخانه را منفجر کنند... می گویند یکباره و چند دقیقه پیش از شروع عده ای آمدند و به سربازان دستور دادند برگردند...نمی دانم چه شد...خدا عالم است».

تلافی می کنم

شیرینی آنچه از خود بر جای گذشت ، لابد بر همه آن 40 سال می چربیده است. 40 سالی که «علامه» آب خوش از گلویش پایین نرفت ، زن و فرزند کمتر از موهبت حضورش بهره مند شدند ، تا پای کشته شدن پیش رفت  و ... . شیرینی «الغدیر» تنها به استناد های محکم و خدشه ناپذیرش نبود. به این بود که علامه توانسته بود در فضای مسمومی که دشمنان اهل بیت(ع) علیه تشیع به راه انداخته بودند ، علمای اهل سنت را هم پای کار بیاورد و برای تدوین و انتشار «الغدیر» از آنها کمک بگیرد. گلایه ها و تلافی کردن را هم گذاشته بود برای آن دنیا وقتی گفته بود : « روز قیامت با دشمنان امیرالمؤمنین (ع)مخاصمه خواهم کرد! همان طور که وقت آقا را گرفتند، وقت مرا هم گرفتند؛ و گرنه من میخواستم معارف امیرالمؤمنین(ع) را گسترش بدهم؛ اینها آمدند مرا وادار کردند که در اثبات امامتش کتاب بنویسم!».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.