۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۰
کد خبر: 654331

خانه‌ای که درغبارگم شد

جواد رستم زاده

صبح اردیبهشتی محله ما با صدای غرش لودری که ‌آمیخته با ضجه و دعواست آغاز می‌شود. میانه کوچه قیامتی برپاست.

خانه‌ای که درغبارگم شد

زن التماس می‌کند تا وسایل خانه‌اش را به کوچه نبرند. مرد خانه، با مأموران گلاویز است و لودر زوزه‌کشان بی‌قرار فرو ریختن سقف و دیوار خانه همسایه است. داستان، قصه قدیمی و تمام نشدنی اجرای رأی قلع بناست. مأمور شهرداری با حکم قضایی بعد از چند بار اخطار آمده است تا وظیفه‌اش را انجام دهد. در این میان آنچه بیش از همه خودنمایی می‌کند واکنش آدم‌هایی است که در این نمایش تراژدیک هر کدام نقشی دارند.

   چشم‌های خیس

زن با چشمانی اشکبار در حالی که خانه‌خرابیش را می‌بیند ضجه و التماس می‌کند. اوکه قرار بود در زندگی به مردش تکیه کند و خانه حبابی‌اش را برای کودکانش مملو از عشق و مهربانی نگه دارد حال شاهد فروریختن سقف آرزوهایش است. او در این ماجرا، در این ساخت خانه سست و در این نمایش تراژدیک کمترین نقش را داشته است. او همچنان که کودک وحشت‌زده و گریانش را در آغوش می‌فشارد ملتمسانه دست به دامان هر کسی می‌شود تا آخرین تلاش‌هایش را برای سرپا نگه‌داشتن این خانه لعنتی کرده باشد.

   نقش اول تراژدی

مرد احتمالاً حقوق بخور و نمیری داشته و به زور دستش به دهانش می‌رسیده است که می‌خواسته زیر سقف خانه خودش برای بچه‌هایش آب و نان آورده باشد، اما شاید هرگز تصور نمی‌کرده خانه‌ای که او ساخته همچون حبابی روی آب است. اما دلخوش به همین بوده است که در آن منطقه کسی کاری به کارش ندارد. نمی‌دانم خانه را که می‌ساخته از غیرقانونی بودنش خبر داشته یا آن‌ها که خانه را به او فروخته‌اند، پیچاندنش و حرفی از حباب بودن این خانه به او نگفته‌اند. او حالا اما فریاد می‌زند، تهدید می‌کند و با همه دست به یقه می‌شود. همه خانواده چشم به او دارند. به هر حال مقصر اصلی اوست. چه بخواهیم و چه نخواهیم نقش اول تمام این اتفاق‌ها خودش بوده است.

   عشق و قانون

باور کنیم که هیچ آدم باانصافی سر صبح به جان خانه مردم نمی‌افتد، زن و بچه‌اش را از خانه‌شان بیرون نمی‌کشد و اسبابشان را بار کامیون نمی‌کند. اما مأمور شهرداری مأمور است و معذور. چهره‌اش پر از شرمساری است. نامه‌ای دستش داده‌اند که وظیفه‌اش را انجام دهد. از وظیفه قانونی‌اش شانه خالی کند نان زن و بچه‌اش آجر می‌شود. قانون باید اجرا شود. همچنان که یقه‌اش دست مرد صاحب خانه است حتماً به این فکر می‌کند که چرا باید میان تمام این همه شغل در دنیا شغل او این باشد. هر چند که اجرای قانون برای سرپا ماندن جامعه شغل شریفی است و قابل احترام. تمام تلاشش نگه‌داشتن احترام اهل خانه‌ای است که باید خراب شود چون در زمینی ساخته شده که از آن او نیست.

   پرسش های  بی‌پایان

لودر اما همچنان می‌غرد و کارگران شهرداری با لباس‌های نارنجی اسباب و اثاثیه را بیرون می‌آورند. همه عذاب وجدان دارند. دائم زیرچشمی به زن صاحب خانه نگاه می‌کنند که التماسشان می‌کند دست‌نگه دارند. احتمالاً یاد تنگدستی‌های خودشان افتاده‌اند. این دست و آن دست می‌کنند تا شاید دستوری مبنی بر توقف کار بیاید، اما خبری نیست. حالا آمبولانس و آتش‌نشانی هم اضافه شده‌اند تا از وقوع اتفاق بدتری جلوگیری کنند.

مردم هم گوشی‌های همراهشان را برای ثبت و ضبط خانه خرابی همسایه‌شان پلی(play)کرده‌اند.

کار از کار می‌گذرد و لودر در میان ضجه‌های زن و چشمان خیس مرد صاحب خانه سقف را پایین می‌آورد و اهل خانه و مأموران در گردوغبار خانه ویران شده محو می‌شوند. اما پرسش‌های بی‌شماری همچنان در ذهنم مرور می‌شود که گناه کودکان ترسیده از حضور مأموران و لودرها چیست؟ آخر زمینی که معارض دارد چرا باید بعد از ساخته شدن خانه مورد بررسی و بازرسی قرار بگیرد؟ چرا نباید محصور باشد؟ مالک خانه چرا باید به خودش اجازه بدهد در زمین دیگران خانه‌اش را علم کند؟ چرا همان موقع ساخت مأموران وارد عمل نشده‌اند؟ صاحب خانه با کدام امید اخطارهای اولیه را نادیده گرفته است؟ چرا قانون ساخت‌وساز در دسترس همه قرار نمی‌گیرد؟ چرا شهرداری اقدام به فروش خلافی می‌کند؟ داستان قلع بناها چه زمانی پرونده‌اش برای همیشه بسته می‌شود؟ زمین‌های رها شده شهر چه زمانی تعیین تکلیف قطعی می‌شوند و ...

   پلان آخر

هنوز صدای لودرها به گوش می‌رسد، اما دیگر صدای ضجه‌ای به گوش نمی‌رسد. زن از حال رفته است و مرد دست‌هایش را روی سرش گذاشته و زانوانش دیگر او را یاری نمی‌کنند تا نقش زمین نشود. حالا مأمور شهرداری لیوان آبی دست مرد می‌دهد و...

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.