۱۳ تیر ۱۳۹۸ - ۰۸:۱۹
کد خبر: 662165

میان هیاهو و رفت و آمد زائرانی که با اشتیاق می‌روند و کیفور برمی‌گردند، تکیه داده به دیوار، پاهایش را دراز کرده و بی‌توجه به اطراف و به اینکه کسی نگاهش می‌کند یا نه، دارد موهای خوشرنگ و خوش حالت پسر را عاشقانه نوازش می‌کند.

فؤاد آگاه/

میان هیاهو و رفت و آمد زائرانی که با اشتیاق می‌روند و کیفور برمی‌گردند، تکیه داده به دیوار، پاهایش را دراز کرده و بی‌توجه به اطراف و به اینکه کسی نگاهش می‌کند یا نه، دارد موهای خوشرنگ و خوش حالت پسر را عاشقانه نوازش می‌کند. پسر جوان با چشم‌های نیمه باز دارد حالش را می‌برد. با لبخند لذّتناکی که معلوم است حالا حالاها لب‌هایش را رها نمی‌کند. دودِل، چند متری‌شان می‌ایستم و اینکه آیا با جمله‌های تکراریِ: «سلام... لطفاً سر راه زائر نشینین...دراز نکشین لطفاً»، توی پرشان بزنم، کِیف و عیششان را مختل کنم و نشئه معاشقه «پدر – پسری» را از سرشان بپرانم یا نه؟

فقط «سلام»ش به زبانم می‌آید و نگاهم گره می‌خورد به نگاه پدر که هنوز بی‌اختیار دارد موهای پسرش را نوازش می‌کند. با خوشرویی به من لبخند می‌زند که: «اینجا نشستن ممنوعه»؟ تا برسم بالای سرشان، پسر بلند می‌شود، محترمانه می‌نشیند و من مجبور می‌شوم به توضیح که: «اومدم بگم اینجا خوابیدن ممنوعه... ولی حیفم اومد... حالا هم که گل پسر پا شد و نشست دیگه... ولی خب قدر بدونین...خیلی قدر بدونین».

پدر که حالا دستش را انداخته دور گردن پسرش، می‌گوید: «قدر می‌دونیم قطعاً... به نشونه قدرشناسی از آقا اومدیم اصلاً...».

توضیح می‌دهم که: «حرفم چیز دیگه‌ای بود... گفتم توی این واویلای قرن 21، توی روزگاری که خیلی از رابطه‌ها، اونجوری که باید باشن، نیستن... این رابطه پدر- پسری، این عشق و علاقه بی‌پرده رو قدر بدونین... توی روزگاری که آدم‌ها حرف زدن با هم رو فراموش کردن یا وقتشو ندارن، این جور پدری - پسری غنیمته بخدا...قدرشو بدونین...».

پدر انگار کیفورتر می‌شود. این بار پسرش را انگار با نگاه و چشمانش نوازش می‌کند و می‌گوید: «آقا فریدِ ما فرانسه به دنیا اومده، پاریس درس خونده و بزرگ شده... وسط همون آدمایی که به قول شما وقت پدر و پسری کردن ندارن... الان که بعد شیش سال، پاش رسیده به ایران... اول از همه گفته بریم مشهد...بریم زیارت امام رضا(ع)... الانم لبخنداش واسه نوازشای من نیست... 10 دقیقه پیش کنار ضریح بودیم...حال خوبش مال زیارتشه... پسر شما اینجوری باشه، عاشقش نمی‌شی...»؟

پسر، با همان لبخندی که پدر می‌گوید، با شرمی که گونه‌هایش را قرمز کرده، سرش را به «امین الله» گرم کرده است و من دارم فکر می‌کنم به اینکه اصلاً می‌شود پدرها عاشق پسرشان نباشند؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.