امروز هجدهم تیرماه دهمین سالروز درگذشت مهدی آذریزدی و روز ملی ادبیات کودک و نوجوان است. به همین انگیزه با پیام شمس الدینی نویسنده کتاب «حکایت پیرقصه گو» که دربارۀ زندگی این شخصیت دوست داشتنی ادبیات کودک است، گفت‌وگو کرده‌ایم.

آذریزدی خالصانه به سمت بازنویسی آثار کهن آمد

قدس آنلاین: وقتی برای اولین بار پایش به مدرسه رسید، مردی پنجاه و چهارساله بود، از رفتن به جایی که در کودکی از او دریغ شده بود، نتوانست بر احساسات خود مسلط شده و جلوی اشکهایش بگیرد. این از شوخی‌های روزگار بود که مهدی آذر یزدی که سهم به سزایی در کتابخوان شدن چند نسل از کودکان دیار داشت و به شکلی مستقیم و غیرمستقیم به آنها خواندن و نوشتن و مهمتر از آن چگونه زندگی کردن را آموخته بود، هیچ وقت به مدرسه نرفت. خواندن و نوشتن را، به سبک مکتب‌های قدیم که قرآن و بعضی متون کلاسیک ادبی را آموزش می‌دادند، یاد گرفت.

مهدی آذر یزدی بی نیاز از معرفی به نظر می‌رسد، متولد  ۲۷ اسفند ۱۳۰۰ در یزد است و در چنین روزی در سال ۱۳۸۸  از دنیا می‌رود.چند نسل از کودکان ایران با آثار او دمخور بودند. او زندگی بسیار پرفراز و نشیبی داشت که در شکل‌گیری شخصیتش تأثیر فراوان داشت؛ مردی خودساخته که از پایین رده‌ها آغاز کرد و پله پله بالا رفت تا اینکه نام خود را برای همیشه ماندگار ساخت. از این سبب آذریزدی خاطرات شیندنی بسیاری از یک عمر زیستن با کتاب و برای کتاب و همچنین دم خور بودن با معروف ترین چهره‌های حوزه نشر کتاب در ایران داشت. او در برخی یاداشت‌ها و گفت‌وگوهای خود به گوشه‌هایی از این خاطرات به صورت پراکنده اشاره کرده است. اما بلندترین گفت‌وگوی انجام شده با او که شرح تقریباً کامل و منسجمی ‌از زندگی و آثار او را در بر می‌گیرد، گفت‌وگویی ست که توسط پیام شمس‌الدینی در سال ۱۳۸۳ طی چندین جلسه با او انجام شده است. این گفت‌وگو دستمایه کتابی قرار گرفت با عنوان «حکایت پیر قصه‌گو» که به همت نشر جهان کتاب در سال ۱۳۹۱منتشر شد و چاپ دوم آن هم رو به اتمام است.

او در این گفت‌وگو از خودش و فعالیت‌هایش گفته، از دوران کودکی آغاز کرده به جوانی رسیده، و سرانجام روزهای میانسالی و کهنسالی را روایت کرده است خاطرات آذر یزدی تنها به شرح آنچه بر خود او گذشته محدود نمی‌شود. بلکه منبع ارزشمندی برای پژوهشگران حوزه تاریخ نشر ایران محسوب می‌شود. او در این گفت‌وگوی خواندنی، از چهره‌های نامدار بسیاری یاد کرده است. حسین مکی، پرویز ناتل خانلری، مرتض کیوان، علی اکبر علمی، ذبیح الله منصوری، عبدالرحیم جعفری، مرتضی ممیز، فرشید مثقالی، برادران رمضانی (نشر ابن سینا)، محمد تجویدی و بسیاری دیگر که اشاره به آنها سیاهه‌ای بلند و بالا را طلب می‌کند، هر یک در گوشه‌هایی از این کتاب ظاهر می‌شوند و آذر یزدی با بیانی صادقانه و دلنشین از آنها یاد می‌کند.

در سالروز درگذشت این نویسنده، محقق و پژوهشگر به سراغ پیام شمس الدینی رفتیم و در خصوص مهدی آذریزدی و کتابی که از او منتشر کرده با او به گفتگو نشستیم. 

پیام شمس‌الدینی نویسنده این کتاب در خرداد ۱۳۵۶ در یزد به دنیا آمد و از نوجوانی به ادبیات روی آورد و در مسابقات شعر دانش‌آموزی مقام‌های ادبی چندی گرفت. او در سال ۱۳۸۱ در رشتهٔ مهندسی مواد از دانشگاه شیراز درجهٔ کارشناسی گرفت و چون مطالعات گسترده‌ای در زمینهٔ ادبیات، تاریخ و ایران‌شناسی داشت، تحصیل را در رشتهٔ ایران‌شناسی ادامه داد. او در سال ۱۳۹۰ موفق به کسب درجهٔ کارشناسی ارشد از دانشگاه شهید بهشتی شد و از سال ۱۳۹۵ مقطع دکترای این رشته را آغاز نمود.

او از سال ۱۳۸۴ تا امروز، ۶۰ مقاله در دایرة‌المعارف تاریخ پزشکی ایران و اسلام، دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، دانش‌نامهٔ زبان و ادب فارسی و دانش‌نامهٔ جهان اسلام به چاپ رسانده است و ۲۰ مقاله نیز در نوبت چاپ دارد. او همچنین در طرح تقویم تاریخ، تدوین سند ملی کنترل خشونت خانگی، تدوین اصطلاح‌نامهٔ طب سنتی و برگزاری همایش خاندان حمویی یزدی نیز همکاری داشته است.

شمس‌الدینی در انجمن صنفی ویراستاران، انجمن فهرست‌نگاران ایران، انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی و... عضویت دارد. او ویراستار ماهنامهٔ جهان کتاب و عضو علمی ماهنامهٔ مهر پارسه نیز هست. از او مقالاتی در مجلات و کتاب‌هایی به چاپ رسیده است؛ همچون: ویژه‌نامهٔ همایش نکوداشت استاد مهدی آذر یزدی (یزد: بنیاد ریحانه، ۱۳۸۳)، بی هراس دیده شدن (تهران: ثالث، ۱۳۸۶)، حکایت پیر قصه‌گو؛ گفتگو با مهدی آذر یزدی (تهران: جهان کتاب، ۱۳۹۱)، دیدگاه‌ها دربارهٔ آثار دکتر محمد ‌علی اسلامی ندوشن با همکاری حسین مسرت (تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۹۴) و  یادگار قلم (تهران: خانه کتاب، ۱۳۹۸)....

* رابطه دوستی بین شما و آذریزدی از کجا شکل گرفت و چطور توانستید به منزل ایشان رفت و آمد کنید؟

** منزل پدری من نزدیک منزل آذر یزدی بود برای همین ایشان را زیاد در کوچه و خیابان می‌دیدم و از طرفی در روزگار کودکی و نوجوانی کتاب‌هایش را خوانده بودم و چهره‌اش را هم در تلویزیون محلی یزد دیده  بودم و ایشان را به خوبی می‌شناختم تا اینکه در سال ۷۹ که جشنواره شعر و قصه دانش آموزی در استان یزد برگزار می‌شد و من هم در ستاد اجرایی این جشنواره بودم. من که دنبال بهانه‌ای بودم تا به منزل آذریزدی بروم دعوتنامه ایشان را گرفتم تا برایش ببرم.

البته این آغاز ماجرا بود چون چندین بار به منزل ایشان رفتم اما در را باز نکرد تا اینکه وقتی برادر کوچکترم که موفق شده بود به خانه ایشان برود، تصادفاً من هم برای پیگیری دعوتنامه به منزل ایشان رفتم و در زدم، همان روز بود که در را باز کرد و با اصطلاح خاصی گفت: «بالاخره هردویتان را دستگیر کردم.» البته آذر یزدی هیچ وقت به جشنواره نیامد و به خاطر معذوریت‌های سالخوردگی عذرخواهی کرد اما آشنایی من با ایشان آغاز شد و من به هدفم رسیده بودم. از آن روز به بعد من هفته‌ای یکبار به منزل ایشان می‌رفتم و با هم گپ می‌زدیم.  

هر دفعه منزل ایشان می‌رفتم کاغذ به دستم بود و هر چه می‌گفت می‌نوشتم.  یادداشت‌ها را مرتب و منظم می‌کردم. ما روز خاصی از هفته و ساعت خاصی برای قرار با هم داشتیم حتی من نوع خاصی زنگ می‌زدم تا در را برای من باز کند. او دوست نداشت مقابل ضبط و دوربین صحبت کند. یادداشت‌هایی از او دارم که منتشر نشده‌اند چون او دوست نداشت بخش‌هایی از زندگی اش رسانه‌ای شود.

* چه حرف‌هایی بین شما ردوبدل می‌شد؟

** اوایل آشنایی حرف‌های خودمانی. چند سال بعد در هفته نامه محلی به نام «پرگار» که در یزد فعال بود و من در آن هفته نامه مشغول به کار بودم سردبیر از من خواست با آذر یزدی گفت‌وگویی کنم با محوریت ابعاد ناشناخته زندگی مهدی آذریزدی و اینکه آقای نویسنده بعد این شهرت در روزگار سالخوردگی‌اش چه می‌کند و زندگی روزمره را چگونه می‌گذراند. این گفت‌وگو انجام شد و در هفته نامه پرگار منتشر شد اما همچنان به دنبال این بودم که گفت‌وگوی جامعی با او داشته باشم.  تا آنکه از  رییس وقت مرکز کتابخانه ملی و اسناد استان یزد دکتر غلامرضا محمدی خواستم  امکانات فنی در اختیار من بگذارند و من موفق شدم یک گفت‌وگوی ۹ ساعته با ایشان بگیرم. گفت‌وگویی مبتنی بر پژوهش، روزشمار زندگی و فهرستی از آثار که این گفت‌.گو توسط انتشارات جهان کتاب به شکل فعلی منتشر شد. فقط در همین کتاب به صورت تاریخ شفاهی به زندگی او از ابتدا تا سالی که گفت‌وگو انجام شده، پرداخته شده است.  

* کتاب را که می‌خوانیم متوجه ابعاد مختلف شخصیتی آذریزدی می‌شویم. بسیاری از مخاطبان فکر می‌کنند آذریزدی فقط یک بازنویس ادبیات کهن و قصص قرآنی است در حالی که او کتابفروش، ویراستار، مصحح، شاعر و یک روزنامه نگار حرفه‌ای هم بوده است.

** بله همینطور است تصویر ذهنی همه ما از آذریزدی همان سالهای بازنشستگی اوست. زمانی که کتاب‌های او همچنان منتشر می‌شود اما آذریزدی مثل بسیاری از آدم‌های گذشته، جامع‌الاطراف و ذوالفنون بوده است. او هنرهای متعددی داشته که فقط دو یا سه هنر او برای مردم شناخته شده است. در حالی که  آذریزدی از سال‌های ۱۳۲۰ به بعد روزنامه‌نگار و شاعر طنزپرداز موفقی بوده. اشعار او در مجله «آشفته»  آن زمان که مشابهش در این روزگار مجله گل آقاست، منتشر می‌شده. مطالب او اعم از شعر و نثر هنوز هم در این زمان قابل ارایه است. من مطالب او را  را در کتابخانه‌ها دیدیم و بررسی کردم و اگر روزی موفق شوم و دیوان اشعار آذریزدی را گردآوری کنم بعد دیگری از شخصیت او برای همه آشکار می‌شود؛ شاعر طنز پردازی که اسمش می‌تواند در کنار گل آقا قرار بگیرد.   

* بخش‌هایی از زندگی آذریزدی برای بسیاری سؤال برانگیز است مثلا چرا هیچ وقت ازدواج نکرد و تنهایی را انتخاب کرد. سال‌های آخر عمرش بسیار تنها بود و گویا از جامعه و اطرافیان رنجیده خاطر بود.

** بزرگان دیگری هم هستند که ازدواج نکردند اما ازدواج نکردن آذریزدی رسانه‌ای شد. از زمانی که متوجه شد جامعه نسبت به این بخش زندگی او کنجکاو شده است رنجیده خاطر شد و برای فرار از این سؤال‌ها خودش را پنهان می‌کرد مخصوصاً در اواخر عمر برای دوری از مصاحبه و گفت‌وگو سپری مقابل خودش گرفت  تا معلوم نشود چقدر معلومات و سواد دارد. در حالی که او درس حوزوی خوانده بوده و عربی را خوب می‌دانست. وقتی منزل ایشان رفتم کتاب‌های مرجع عربی در قفسه کتاب‌هایش دیده می‌شد. همین سواد هم باعث شده بود بتواند آثاری مثل مثنوی معنوی را تصحیح کند یا از منابع دیگر استفاده کند. او مرجع‌شناس بود و متأسفانه انتشارات امیرکبیر مقدمه و موخره‌های ایشان را بر کتاب‌های قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب به بهانه اینکه کتاب برای بچه‌هاست حذف کردند.این دو بخش نشان می‌داد چطور مثل یک ادب‌شناس برجسته هر حکایتی را از کدام منبع گرفته است. حتی در مقطعی در سازمان پیکار با بی سوادی یعنی سلف نهضت سوادآموزی فعالیت می‌کرد و برای نوآموزان مواد آموزشی تهیه می‌کرد.

اما در مورد ازدواج نکردن او همان روایت تکراری برای زندگی آذریزدی هم گفته می‌شود که او هم در دوران جوانی اش عاشق شده و چون این عشق به وصال نرسید، تا آخر عمر تن به ازدواج نداد البته این بخش در کتاب ذکر نشده چون آذریزدی دوست نداشت راجع به این بخش زندگی او چیزی منتشر شود و دلیل دیگر اینکه آن قدر خودش را در زندگی فرهنگی و قلمی‌غرق کرده بود که واقعاً فرصت تشکیل زندگی نداشت. 

* از مسیری که انتخاب کرده بود، پشیمان نبود؟

** همیشه می‌گفت من هیچ وقت به کسی بدی نکردم و وجدانم آرام است و مطئنم خدا من را می‌بخشد و آمرزیده خواهم شد. معتقد بود در این دنیا بسیار زحمت کشیده اما نتیجه زحماتش را دیده است این‌ها نشان می‌داد او از زندگی‌اش رضایتمندی دارد. اما  از زندگی شخصی‌اش گلایه داشت. تنهایی او و انجام امور روزمره و شخصی  به او  اجازه نمی‌داد بر کار فرهنگی‌اش متمرکز شود و همین گاهی او را آشفته می‌کرد.  

* یکی از نکات جذابی که راجع به شخصیت آذریزدی دیده می‌شود و در کتاب هم بر آن تاکید شده گره خوردن زندگی او با کتاب و علاقه‌اش به مطالعه است. گویی کاری جز خواندن ندارد و کلا مسیر زندگی حرفه‌ای‌اش هم در کتاب شکل می‌گیرد.

** بله او ابتدا شاگرد کتابفروش است و بعد هم که خودش کتابفروش می‌شود و کلاً مسیر زندگی‌اش با کتاب گره می‌خورد. او در مصاحبه هم گفته بود که چون به مدرسه نرفته بود فکر می‌کرد خلأ بزرگی دارد و برای جبران این خلأ فقط می‌خواند. همه داشته‌هایش هم از خواندن است. ضمن اینکه او کتاب‌های زیادی هم داشته. به گفته خودش اگر به خاطر مسایل مالی کتاب‌هایش را نمی‌فروخت صاحب کلکسیونی از کتاب بود یعنی چیزی فراتر از کتابخانه!

 * می‌رسیم به مهم ترین بخش زندگی آذریزدی و آن هم نوشتن مجموعه داستان‌های «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» چه شد که این داستان‌ها نوشته شد و از سوی جامعه با اقبال مواجه شد به طوری که همه ابعاد دیگر این نویسنده و پژوهشگر زیر سایه نوشتن این کتاب‌ها قرار گرفتند.

* آذریزدی در زمانی رفت سراغ نوشتن این کتاب‌ها و بازنویسی آثار کهن،  که جنبش بازگشت به خویشتن مطرح شده بود و در همه ابعاد جامعه خودش را نشان داد. در پی همین جنبش، جلال آل احمد کتاب غربزدگی و دکتر شریعتی کتاب بازگشت به خویشتن را نوشتند. ریشه‌های شناخت هویت در بخش‌های مختلف جامعه شکل گرفته بود برای اینکه نسلی را پرورش دهد تا هویت اصیل ایرانی را زیر سایه پرچم اسلام بشناسد و با استبداد و استعمار مبارزه کنند. شهید مطهری «داستان راستان» را  سال ۳۹ منتشر کرد و اولین جلد قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب هم در سال ۳۶ منتشر می‌شود اما اتفاقی که برای آثار آذر یزدی افتاد اقبال جامعه به این کتاب‌ها و تداوم انتشار آن‌ها بود. این اقبال هم  دلایل متفاوتی داشت اول اینکه داستان‌ها از آثار اصیل انتخاب شده بود و آذر یزدی این کتاب‌ها را از لحاظ ارزش‌های ادبی،  فرهنگی و آموزشی بررسی کرده بود و بعد به سراغ آن‌ها رفت مثلاً علیرغم اینکه شاهنامه فردوسی اثر برجسته‌ای در حوزه فرهنگ و هویت دینی ما است اما به نظر آذریزدی برای بچه‌ها مناسب نبود و یا  او به سمت بازنویسی هزار و یک شب نرفت به جز معدودی داستان چون برای این اثر ارزش آموزشی قایل نبود. او در زمان خودش معتقد بود جن و پری و خرافات را نباید به بچه‌ها آموخت. آذریزدی شناخت خوبی از هویت ایرانی داشت. او سراغ  ادبیات تعلیمی ‌گذشته رفت، اول کلیله دمنه و بعد مرزبان‌نامه را بازنویسی کرد و در نهایت در جلد هفتم «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» به گلستان رسید.  

قصه‌های قرآنی هم به خاطر وجه آموزشی و تعلیمی‌بودن برایش اهمیت داشته  که در چاپ‌های قدیم نشر امیرکبیر منابع داستان‌ها نوشته شده است.

یکی دیگر از دلایل تداوم انتشار این آثار، نشر امیرکبیر بوده است. امیرکبیر ناشر بزرگی بود و توان داشته کتاب‌ها را تا به امروز همچنان منتشر کند.

* البته مجموعه‌ها نشان می‌دهد او قلم پاکیزه و روانی داشته و نوع روایت قصه و نثر هم باعث توجه مخاطب به آثار او شده است.

** حتماً همینطور است. آذریزدی اهل مطالعه و کتابخوان بوده است و در ۴۰ سالگی و بعد از ۲۰ سال تلاش و کار کتاب و نه برای شهرت یافتن، شروع به نوشتن این کتاب‌ها می‌کند. او پیش از نوشتن این کتاب‌ها  از راه چاپ شعر و نثر در مطبوعات مشهور شده بود. پس برای شهرت به بازنویسی روی نمی‌آورد و خالصانه به این سمت می‌آید، همین باعث می‌شود در نوشتن این آثار اهتمام داشته باشد که به بهترین شکل ممکن آن‌ها را ارایه دهد.

 از لحاظ پاکیزه‌نویسی هم چون فضای فرهنگی و ادبی آن زمان ترجمه زده نبود  وحتی  مترجمان پاکیزه‌نویس بودند، همه خود را ملزم به پاکیزه‌نویسی می‌دانستند. ضمن اینکه آذریزدی خودش ویراستار و مصحح بوده و همین باعث پاکیزه‌نویسی او ‌شده است.

* آذریزدی قبل نوشتن این کتاب‌ها تجربه‌های مختلفی کسب کرده بود. مثلاً شناخت ذائقه مخاطب چون او کتابفروش هم بوده است. این تجربه‌ها چقدر در نوشتن کتاب‌ها به او کمک کرده است؟

** بله او به خاطر تجاربی که داشته مدیریت کالای فرهنگی را در حد و اندازه و مقیاس روزگار خودش می‌شناخته است. از نوجوانی در کتابفروشی کار کرده و با نیاز بازار آشنا بوده  و برای این کار حتی در قطع کتاب و تصویرگری‌ها هم نظر می‌داد. به نظر او قطع مناسب کتاب برای بچه‌ها  قطع وزیری بود و در اولین چاپ‌ها کتاب‌ها با قطع وزیری و با بهترین تصویرگری و همراهی تصویرگران و گرافیستهای برجسته زمان خودش منتشر شد.  این کالای ارزشمند در همان زمان نهضت بازگشت به خویشتن و جستجوی تبار فرهنگی درمیان نسل اول خوانندگان جای خودش را باز کرد. البته او در زمان کودکی‌اش هم به دنبال خواندن چنین کتاب‌هایی بود و در زمانی که خودش به مرحله نوشتن و خلق اثر زد می‌دانست چه چیزی برای کودک و نوجوان مناسب است و از چه چیزی باید بنویسد.

* مجموعه «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» بعد انقلاب هم مورد توجه قرار گرفت. حتی در سال‌هایی که نویسندگان به بازنویسی روی آوردند، جایگاه خودش را از دست نداده است.

** یکی از دلایلی که کتاب‌ها حتی بعد از پیروزی انقلاب هم تداوم چاپ داشت این بود که بعد انقلاب نگرانی‌هایی در مورد خوراک فکری بچه‌ها وجود داشت در نتیجه همان نسل اول که پرورش یافته بودند و حالا بر مسند امور نشسته بودند این کتاب‌ها را به بچه‌هایشان معرفی کردند و به این صورت  در موج دوم هم یکبار دیگر کتاب‌های آذریزدی به جامعه معرفی شد و نسل دوم و سوم آن را خواندند و این یکی از خوشبختی‌هایی بود که نصیب این کتاب‌ها شد و آن‌ها در دو مقطعی که جامعه نیاز به اینگونه کتاب‌ها داشت، معرفی شدند. وقتی کتابی به عنوان یک کالای فرهنگی معرفی شود مورد توجه قرار می‌گیرد. به هر حال او روشی را نشان داد که فرهنگ ما هر لحظه می‌تواند برای ما انرژی تولید کند و اتفاقاً بزنگاه‌های فرهنگی خوبی را هم نشان داد.  

* با همه موفقیت‌هایی که کسب کرده بود چرا روحیه گلایه‌مندی داشت ؟

** شکایت و گلایه‌مندی صفت بارز آذریزدی بود. باز هم به همان نکته اشاره می‌کنم که ما آذر یزدی را سالهایی با او در تماس هستیم و رسانه‌ای شد که سال‌های بازنشستگی قلمی ‌خودش را می‌گذراند. چون او در طول زندگی اش مثل هر انسان دیگری تلاش و کوشش کرده، افتاده و بلند شده. همه بزرگان و اهل فرهنگ یزد از او تجلیل کردند و قدردانی کردند در اوایل دهه ۷۰ به کوشش آقای سرشار حوزه هنری یکی از اولین نکوداشت‌ها  را برای ایشان گرفت اما فضای زندگی عادی و معمولی را بر نمی‌تابیده و مشکلاتی هم با مردم کوچه و بازار و همسایگان پیدا کرده بود. زمانی که یک نویسنده و اهل قلم فعال و توانا بوده در بهترین نهادها فعالیت فرهنگی کرده است بنابراین مطالبی که از فروتنی و یا عدم اعتماد به نفس در سال‌های آخر عمر گفته نباید جدی گرفته شوند. وقتی کارها و فعالیت‌های او را بررسی کردم متوجه جایگاه و توجه جامعه فرهنگی به او شدم اما او دوست داشت خودش را اینطور جلوه بدهد.

*پس از سال‌ها همسایگی و هم نشینی با آذریزدی چه وجهی از شخصیت او برای شما جذابیت داشت؟

** در همه سال‌هایی که من با او نشست و برخاست داشتم روحیه پژوهشگری، خستگی ناپذیری، علاقه به کتاب و عطشش برای خواندن و دانستن باعث شده بود شیفته او شوم. کسی که بخواهد وارد حوزه فرهنگ‌نویسی و واژه‌نگاری بشود باید سواد زیادی داشته باشد و  آذریزدی به عنوان آخرین نمونه‌خوان فرهنگ معین توسط دکتر معین انتخاب شده بود.  به خاطر سواد بالا، نکته سنجی و دقت نظرش نمونه‌خوان روزنامه بود. البته زودرنج بود و برای همین نمی‌توانست در نهاد یا سازمانی بماند. در روزنامه اطلاعات، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، سازمان پیکار با بی‌سوادی و انتشارات امیرکبیر فعالیت کرده بود اما به خاطر زودرنجی اش در هیچ کدام از این سازمان‌ها نتوانست ماندگار شود و کار کند که اگر این اتفاق می‌افتاد حتماً شرایطش فرق می‌کرد.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.