چند کودک جلوی در سرگرم بازی هستند و از ته دل می‌خندند. لبخندهای امروزشان ارمغان همراهی خادمان آستان قدس رضوی در ساختن سقفی بالای سرشان و گرم شدن دوباره کانون خانوادگی آن‌هاست. شاید هم بیشتر از آن، دعوت آستان قدس رضوی برای چند روز زیارت خانوادگی و همجواری حرم امام رئوف(ع). خانواده‌ سیل‌زده خوزستانی که حالا سر و سامانی پیدا کرده‌اند، چند روزی میهمان شهر امام مهربانی و حضرت ثامن‌الحجج(ع) شده‌اند؛ در اقامتگاه میهمانان مؤسسه تربیت بدنی آستان قدس رضوی.

ای سر و سامان همه تو...

سارا صالحی/

 چند کودک جلوی در سرگرم بازی هستند و از ته دل می‌خندند. لبخندهای امروزشان ارمغان همراهی خادمان آستان قدس رضوی در ساختن سقفی بالای سرشان و گرم شدن دوباره کانون خانوادگی آن‌هاست. شاید هم بیشتر از آن، دعوت آستان قدس رضوی برای چند روز زیارت خانوادگی و همجواری حرم امام رئوف(ع). خانواده‌ سیل‌زده خوزستانی که حالا سر و سامانی پیدا کرده‌اند، چند روزی میهمان شهر امام مهربانی و حضرت ثامن‌الحجج(ع) شده‌اند؛ در اقامتگاه میهمانان مؤسسه تربیت بدنی آستان قدس رضوی.

حال و روز مردم سیل‌زده سیستان را با پوست و گوشت خود درک کرده‌اند. روز و شب‌های پرتلاطمی که در ایام شیرین سال نو تجربه کردند، هرگز از یاد نمی‌برند. آن شبی که دست تقدیر از آستین سیل بیرون آمد و هست و نیستشان را به یغما برد. زمستان نبود، روزهای دل‌انگیز بهار بود، ولی با خراب شدن خانه امیدشان، جهان جلوی چشمشان تیره و تار به نظر ‌آمد. با آنکه توقع زیادی از زندگی نداشتند، سیل یک شبه، شادی و لبخندهای خانواده کوچک آن‌ها و همشهریانشان را با خود برد... .

*

مادر خانواده با همان چادر عبای عربی و شال مشکی معروف خوزستانی‎ها، از بقیه قابل تمایز است. به محض ورود، به پیشوازمان می‌آید و گرم احوالپرسی می‌کند، گویی سال‌هاست می‌شناسمش. معلوم است سن و سال چندانی ندارد و سختی زمانه صورتش را نواخته و این چنین پریشان کرده است. گوشه‌ای می‌نشیند و زیرچشمی از شادی این روزهای فرزندانش دلشاد است.

رو به مادر، از داستان زندگی‌شان جویا می‌شوم. لهجه عربی مادر درک حرف‌هایش را دشوار می‌کند. برای همین دخترانش زبان به تعریف ماجرای زندگی باز می‌کنند. دخترها به نوبت از خاطرات آن روزها تعریف می‌کنند. پیش از آمدن سیل هم چندان روزگار آرام و راحتی نداشتند، ولی سیل همه خانه و خاطرات خوش آن‌ها را جلوی چشمشان با خود برده بود و هیچ کاری از دستشان برنمی‌آمد.

سمیه، خواهر بزرگ‌تر و متأهل است. تعریف می‌کند: صبح که رفتیم خانه و محله را ببینیم، تا زانو توی گل‌ولای فرو می‌رفتیم. منظره محله شوکه‌کننده بود. نه از خانه نیمه‌ساز ما خبری بود و نه اسباب و وسایل زندگی. هر چیزی هم مانده بود، بلااستفاده شده بود.

این بار فاطمه، خواهر کوچک‌تر زبان به تعریف می‌گشاید که چطور چند روز اول پریشان و بی‌سروسامان، فقط در حال پاک کردن رنگ گل از صورت محله و شهر بودند. کم‌کم نیروهای مردمی و نهادهای امدادی به دادشان رسیدند. ولی حجم ویرانی‌ها به قدری بود که به این زودی‌ها شهر سامان سابق را نمی‌یافت.

تا اینکه خبر رسید، کاروانی از خادمان آستان قدس رضوی برای خدمت به مناطق سیل‌زده راهی خوزستان شده‌اند. مادر از حال و هوای شنیدن این خبر می‌گوید: مردم می‌گفتند خادمان از مشهدِ امام رضا(ع) آمدند تا کمکمان کنند. امیدوار شدیم اوضاع بهتر خواهد شد. همه خادمان تربیت بدنی آستان قدس رضوی آستین بالا زدند و خانه را در چند روز بازسازی کردند.

بغض می‌کند و می‌گوید: همیشه دعایشان می‌کنیم.

*

برای اینکه طعم تلخ گفت‌وگویمان را کمی شیرین کنم، از خاطرات سفر به مشهد می‌پرسم. تا سمیه خانم پیشقدم شود، فاطمه توی حرف خواهر بزرگ‌تر می‎دود و می‎گوید: «با قطار آمدیم، خیلی خوش گذشت؛ آخه تا حالا سوار قطار نشده بودیم!» فاطمه هم تازه عقد کرده و سروسامان گرفته و امیدوار است با جمع و جور کردن بساط جهازش، زودتر زندگی جدیدش را آغاز کند و باری از دوش مادرش بردارد.  

مادر رشته کلام را به دست می‌گیرد و می‌گوید: وقتی شنیدیم قرار است چند روزی میهمان امام رضا(ع) شویم، اولش باور نمی‌کردیم و از خوشحالی روی پا بند نبودیم. از اینکه امام هشتم این همه به ما نگاه کرده‌اند. هم خانه‌دار شدیم و هم به زیارتشان مشرف شده‌ایم. همه به حال ما غبطه می‌خوردند و التماس دعا می‌دادند. آخر هنوز خیلی‌ از همسایه‌ها به پابوسی حضرت نیامدند.

او با آب‌وتاب از این سفر باورنکردنی مشهد پس از 10 سال، برایمان می‌گوید: در نخستین نگاه به گنبد طلایی آقا، اشک امان نمی‌داد که حرف دلمان را بزنیم. یکی از شیرین‌ترین بخش‌های این سفر برایمان این بود که کنار دیگر زائران، برای اولین بار میهمان غذای متبرک مهمانسرای حضرت رضا(ع) شدیم. خدا را برای این همه نعمت شکرگزاریم.

صورت بشاش و لپ‌های سرخ محمد و علی گواه از احوال رو به راه امروزشان دارد. حرف برای پرسیدن و جواب گرفتن بسیار است، ولی آرزوی مادر رنج‌کشیده اهوازی نقطه‌ای بر این گفت‌وگو می‏گذارد. «مردم ما، به خصوص خوزستانی‌ها سختی و گرفتاری زیادی را پشت سر گذاشته‎اند و هنوز هم مشکلات زیادی داریم، ولی به گرمی نگاه حضرت رضا(ع) و سایه پربرکتشان بر کشورمان دلخوشیم. امیدوارم هرگز از دایره نگاه حضرت نیفتیم و از ما راضی باشند».

به رسم میهمان‌نوازی مردمان خونگرم عرب زبان و با اینکه ظاهراً ما میزبان آن‌ها هستیم، خجالت‌زده‌مان می‌کنند و تا دم در مشایعت می‌شویم.

در دل آرزو می‌کنم که به زودی خبرهای خوشی از مردم سیل‌زده سیستان و بلوچستان بشنویم و این بار از تشرف آن‌ها با دل خوش به شهر مشهد روایتی دیگر نقل کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.